۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

شکست سیاسی

آقای سلطانیه پس از تصویب قطعنامه اخیر شورای حکام علیه ایران، آن را یک شکست سیاسی برای غرب تفسیر کرد: [اصل خبر]
وی با تاکید بر اینکه کشور مالزی که ریاست شورای حکام را برعهده دارد به قطعنامه شورای حکام علیه ایران رای منفی داد یادآور شد: 9 کشور به قطعنامه رای ندادند و علاوه بر مالزی، ونزوئلا و کوبا نیز با آن مخالفت کردند و ما این موضوع را یک شکست سیاسی برای کشورهای غربی تلقی می کنیم چرا که آنان امیدوار بودند قطعنامه علیه ایران با اجماع به تصویب برسد.
من واقعا نمی دانم چرا با ادبیات ایشان بیگانه هستم؟ نمی دانم چرا معنی این سخن را نمی فهمم؟ اگر رای ندادن یک کشور به یک قطعنامه، شکست سیاسی است، معنی رای دادن حداقل 20 کشور دیگر به همان قطعنامه چیست؟ آیا رای دادن آنها را شکست سیاسی برای خودمان تلقی نمی کنیم؟

چیزی که من می فهمم، منطق ساده ای است که در آخر هر بازی، نتیجه را نگاه می کنند و کاری به این ندارند که چه کسی اول گل زد یا آخر؟ وقتی کسی مردود می شود، مهم است که نمره تاریخ را 20 گرفته ولی از بقیه درس ها رد شده است؟ شاید تا مدتی مهم باشد، ولی نه برای همیشه! الآن کسی هست که یادش باشد در قطعنامه های قبلی، چه کسی علیه ایران رای نداد؟ شاید، اما چیزی که قطعا بیشتر در یاد ها مانده، و از نظر عملی هم به مراتب مهمتر و تاثیرگذار تر بوده، این است که قطعنامه ها علیه ایران، رای آوردند. این است که شکست سیاسی است!

۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

المشاهدات

از این به بعد می خواهم اگر فرصتی پیش آمد، کمی سفرنامه بنویسم؛ تحت عنوان "المشاهدات" خصوصا از سفرهایی که به کشور های اروپایی داشته ام، و نکاتی که به نظرم برای ما ایرانی های مسلمان می تواند آموزنده و جالب باشد.

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

بر این اعتقادم که به جای این همه هزینه های همایش ها و دوره های آموزشی بی مصرف در ادارات و سازمان های خصوصی و دولتی، بیایند و مدیران را به سفر های خارج از کشور ببرند؛ هر کدام را دو هفته، و بگذارند آنها از نزدیک سیستم ها و روش زندگی مردمان کشورهای پیشرفته را ببینند؛ خیلی به حال مردم و بودجه این مملکت مفید تر است. نه آنکه آقای وزیر را از فرودگاه به هتل ببرند و از آنجا به سالن کنفرانس و بعد هم دوباره فرودگاه! بیچاره در این سفر هیچ چیز دستگیرش نمی شود، چگونه خواهد درک کرد در این سیستم پیچیده غربی چه می گذرد؟ بگذریم...

امیر مومنان علی (ع): ما اکثر العبر و اقل الاعتبار؛ چقدر آموزه ها زیادند و عبرت گیرندگان اندک

وقتی به فرودگاه های آلمان می رسی، اولین چیزی که جلب نظر می کند تمیزی است. در آلمان کلا همه چیز تمیز است و به طرز عجیبی هم تمیز است. نمای ساختمان ها همه انگار تازه رنگ شده اند. نه فقط در شهر های معروف و ساختمان های مجلل، بلکه وقتی با قطار هم حرکت می کنی، می بینی که همه ساختمان ها - حتی آنها که نزدیکی اریل و ایستگاه های قطار هستند - تمیزند و معلوم است مردم به این قضیه خیلی اهمیت می دهند. خیلی هم ربطی به آب و هوای تقریبا همیشه بارانی آلمان ندارد؛ چون هلند هم تقریبا همان آب و هوا را دارد اما به تمیزی آلمان نیست، همینطور وین و پاریس.

فرودگاه هایی که در آلمان رفته ام، همه برای حجم ترافیک بسیار بالا طراحی شده اند. در مقایسه با فرودگاه امام (ره)، فرودگاه امام مثل فرودگاه درجه دو آلمان هم نیست. از نظر تعداد پرواز در روز، یک مقایسه موردی جالب است: در فرودگاه امام؛ تابلوی اعلاناتی هست که پرواز ها را و ساعت ورود و خروجشان را اعلام می کند. این تابلو، پرواز های تا 12 ساعت بعد را نشان می دهد؛ نه اینکه تابلو خیلی بزرگ است، بلکه پرواز ها بسیار کم هستند؛ شاید ساعتی 2 پرواز! اما در فرانکفورت، یا هامبورگ، تابلوی اعلانات دو برابر بزرگتر است و فقط پرواز های 2 ساعت آینده را می تواند نشان بدهد! این فرودگاه ها اکثرا برای تزانزیت امسافر و کالا ستفاده می شوند؛ چیزی که اساسا در مورد فرودگاه امام و دیگر فرودگاه های ایران منتفی است. ترانزیت یعنی مثلا مسافر چین به آمریکا، از چین به فرانکفورت می آید، چند ساعتی توقف دارد، خریدی و استراحتی می کند و بعد هم سوار هواپیمای بعدی می شود. زیرساختی که بتواند این مساله را مدیریت کند هم در کشور ما وجود ندارد؛ پروازهای متعددی هم انجام نمی شود. فرودگاه امام بن بست است، یعنی تقریبا ترانزیت مسافر در آن وجود ندارد. همه مسافران واقعا به مقصد تهران و ایران آمده اند.

فرودگاه ها در اروپا برای خودشان شهری هستند! این بار دیدم اصلا در فرودگاه فرانکفورت تابلو زده اند که به شهر فرودگاهی فرانکفورت خوش آمدید! از بس مغازه و رستوران و همه چیز در آن پیدا می شود. دلیلش را هم گفتم.

برای هر کدام از پرواز هایی که وارد می شود، یک نوار نقاله برای حمل بار وجود دارد. تصور کنید آن همه پرواز را و آن همه نوار نقاله را؛ و مثل فرودگاه امام، این اتفاق نمی افتد که اگر دو پرواز به صورت همزمان وارد شدند، مجبور شوند بار هر دو پرواز را روی یک نوار بفرستند! همینطور تعداد زیادی گیت کنترل پاسپورت.

بعد از تشریفات گذرنامه و برداشتن بار، مثل ایران باید از گمرک عبور کنی، گاهی چمدان ها را باز می کنند و می گردند؛ خصوصا ورود گیاه و حیوانات ممنوع است. در این مورد هم شوخی ندارند و انواع و اقسام تابلوهای اخطار را زده اند که ورود این چیزها به اتحادیه اروپا جرم است و حتی ممکن است زندانی بکنند.

در ها در اماکن عمومی همه اتوماتیک هستند. در فرودگاه به موازات راه پله، در همه جا پله برقی وجود دارد. تعداد دوربین های مدار بسته هم جلب توجه می کند.

فرودگاه ها معمولا در فاصله زیادی از شهر ها قرار دارند، مثلا حداقل 15 دقیقه با قطار با شهر فاصله دارند، اما با شبکه ریلی به مرکز شهر متصل می شوند. شبکه ریلی که برای خودش داستان ها دارد و ان شاءالله بعدا در موردش صحبت خواهم کرد...

۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

گرفتن حق بدون لکنت

پرده اول
معلم در کلاس، فضای آزادی ایجاد کرده که هر کس بتواند آزادانه از معلم انتقاد کند. حتی آنقدر فضا باز است که اگر انتقادش صحیح باشد، جایزه هم می گیرد؛ ولی اگر انتقادش صحیح نباشد، وای به روزی که کسی اشتباها ایراد بگیرد! او را به سختی تنبیه می کند!

چه تصویری از این کلاس در ذهن می آید؟ آیا دانش آموزان فعالانه از معلم انتقاد می کنند یا اینکه از ترس تنبیه، حتی سراغ انتقاد هم نمی روند و حرف هایشان را فرو می خورند؟

پرده دوم
لابد می دانید بسیاری از آزمایش های روانشناسی بر روی موش ها انجام می شود. با این مثال در مبحث تشویق و تنبیه کارکنان برخوردم: یک موش را در قفسی قرار می دهیم که اهرمی فلزی در آن تعبیه شده است. هر بار که موش، اهرم را فشار می دهد، سه وضعیت ممکن است رخ بدهد:
  1. از سوراخ کنار قفس، برای موش غذا می افتد
  2. هیچ اتفاقی نمی افتد
  3. جریان کوچکی در اهرم فلزی برقرار می شود که موش را آزار می دهد
بعد از مدتی که موش حسابی با این اهرم آشنا شد، چه اتفاقی می افتد؟ احتمالا درست حدس زده اید؛ او اهرم را فشار نمی دهد!
اما همین آزمایش را با مدل دیگری تکرار می کنیم که در آن، حالت سوم حذف شده است. موش با فشار دادن اهرم، یا غذا گیرش می آید یا نمی آید؛ در هر صورت جریمه نمی شود. به تجربه ثابت شده که در این حالت، موش مرتبا اهرم را تحریک می کند.

نتیجه ای که از این آزمایش گرفته می شود این است که افراد باید فضا داشته باشند که اشتباه کنند، و جریمه اشتباه هم نباید آن چنان سنگین باشد که آن ها را از عمل کردن و تلاش کردن منصرف کند.

بد نیست اینجا یک پرانتز باز کنم:
در همان مبحث تضویق و تنبیه، گفته می شود که تشویق هم نباید پشت بند هر حرکت خوب پرسنل باشد. در همان آزمایش قبل، این بار طور دیگر تکرار کردند: هر بار که موش اهرم را فشار می داد، غذایی برایش می افتاد. نتیجه این شد که موش فقط هر موقع که غذا می خواست، اهرم را فشار می داد، حال آنکه در حالت دوم، موش مرتبا اهرم را می فشرد چون معلوم نبود کی غذا می افتد.
پرسنل، فرزاندان و خلاصه افراد را باید هر از گاهی به صورت تصادفی تشویق نمود، و الا اگر فرزند یا کارمند از نظر روانی نیاز به تشویق نداشته باشد، نیازی هم به خوب کار کردن یا خوب رفتار کردن نخواهد دید.

پرده سوم
امیر مومنان، علی (ع) در نامه 53 نهج البلاغه به مالک اشتر می فرمایند:
"ملتى كه حق ضعيفان را از زورمندان با صراحت نگيرد،هرگز پاك ‏و پاكيزه نمى‏ شود و روى سعادت نمى ‏بيند"
اگر در معنای این جمله دقت کنیم، خواهیم فهمید که لازمه چنین حالتی آن است که مردم بتوانند انتقاد کنند، ولو اینکه این انتقاد اشتباه هم باشد! اگر فقط اجازه انتقاد درست را بدهیم که همان داستان معلم می شود و همان قضیه موش! به جایی خواهیم رسید که دیگر کسی اساسا انتقاد نخواهد کرد! افراد که لزوما از پیش نمی دانند انتقادشان صحیح و بجا هست یا نه؟ بسیاری از افکار هم هست که در بوته عمل به نقد گذاشته می شود. اگر فضای جامعه را آنچنان بسته نگاه داریم که هر کسی، نظر و فکری را مطرح کرد که اشتباه بود، جریمه سنگین بدهد، راه تولید فکر را بسته ایم و جنبش نرم افزاری، اتفاق نخواهد افتاد. در این صورت، آیا جامعه سعادتمند خواهد گردید یا خیر؟ شاید بتوان این نتیجه را گرفت که آزادی مورد نظر اسلام، آزادی موافقت کردن نیست، بلکه آزادی مخالفت کردن است، و آن هم نه لزوما مخالفت صحیح، بلکه مخالفتی که ممکن است دست آخر اشتباه هم از کار در بیاید. اما مگر نه اینکه راه بالندگی و رشد مردم، در آزاد بودن و اشتباه کردن و یاد گرفتن است؟

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

حج و عرفه امام حسین (ع)

همه ما امام حسین (ع) را به روحیه شهادت طلبی و گذشتن از جان و مال و خانواده در راه خدا می شناسیم. اما امام حسین (ع) فقط این نیست. معتقدم جفای بزرگی که در حق ائمه معصومین رفته است، ناشناخته بودنشان است. ما امامانمان را به مردم نشناساندیم و از مردم توقع پیروی از آنها را داریم. خودمان هم آنها را نشناختیم.

بسیاری از حتی مذهبیون ما فکر می کنند "روحیه" امام حسن مجتبی (ع) با امام حسین (ع) تفاوت داشت که اولی با معاویه صلح کرد و دومی با یزید به جنگ برخاست! حال آنکه همین امام حسین (ع) که با یزید می جنگد، 10 سال پس از امام حسن (ع)، هم عصر معاویه بوده است و ایشان هم مانند برادر بزرگتر و بزرگوارشان، با معاویه نجنگیدند و در صلح بودند و تنها پس از به خلافت رسیدن یزید بود که قیام خود را آغاز کردند.

در واقع نطفه حرکت حسین (ع) را امام مجتبی گذاشت، آنجا که در صلح با معاویه شرط نمود "معاویه حق ندارد برای پس از خود جانشین تعیین کند". معاویه در هنگام مرگ، زیر عهد خود زد، و شرایط برای قیام اباعبدالله آماده شد. ضمن اینکه معاویه حداقل در ظاهر، دستورات اسلام را رعایت می کرد، حال آنکه یزید علنا به فسق و فجور می پرداخت.

اینکه قیام اباعبدالله (ع) را به "روحیه" ایشان مرتبط کنیم، ظلمی است که به ایشان و دیگر امامان کرده ایم. همه آنها از نور واحد بودند. اینطور نبود که حسین بن علی (ع) اهل جنگ باشد و حسن (ع) اهل صلح و سازش! شرایط اینطور حکم کرد و الا اگر حسن بن علی (ع) هم در شرایط حسین بن علی(ع) می بود، قطعا قیام می کرد.

بعضا از زبان برخی مسؤولین ما که می خواهند بگویند خیلی انقلابی هستند شنیده می شود که "ما پیرو حسین (ع) هستیم و اهل سازش نیستیم!" حداقل دو ایراد به این گفته وارد است:
  1. حسین (ع) زمانی سازش کرد و زمانی قیام نمود. پس هم اهل سازش بود و هم اهل قیام! نه سازش کردنش ایراد داشت و نه قیامش!
  2. این حرف، ظاهرا طعنه ای بزرگ به حسن بن علی (ع) و دیگر ائمه هست که ظاهرا بقیه ائمه اهل سازش بودند و امام حسین (ع) نبود. جفایی بزرگ در حق همه ائمه!
روح ولایت، شناخت زمانه و حرکت خداپسندانه بر اساس مقتضیات زمان است که همان عقل مداری می باشد.

اتفاقا این روز ها تقریبا سالگرد آغاز حرکت امام حسین (ع) است. وقتی حضرتش در مکه بودند و مثل الآن موسم حج بود، ایشان پس از خواندن دعای عرفه، که چقدر زیباست، مراسم حج را نیمه کاره رها کردند و به سمت عراق حرکت نمودند. خود نیمه کاره گذاشتن حج، نمادی پر معنا بود و هست؛ که ای حاجی، حج واقعی، طواف به دور ولی خداست، که خدا در قلب او متجلی است، نه طواف به دور خانه ای سنگی.

طرح روی جلد کتاب حج دکتر شریعتی را لابد دیده اید، چقدر زیبا همین مفهوم را کشیده اند. تصویر با کیفیت تر از این پیدا نکردم:

"بازی" روسیه با ما

کتاب "بازی ها" ی اریک برن را خیلی قدیم ها خوانده ام و بعد از آن هم بارها و بارها به دوستانم توصیه کرده ام. این همان نویسنده ای است که اولین بار، مفهوم "عاقل، بالغ و کودک" را و اتفاقا در همین کتاب مطرح می کند. کتاب در مورد روابط انسانی است. نویسنده پس از مطالعات گسترده بر روی روابط انسانی، می گوید انسان ها بر اساس همان مفاهیم "عاقل، بالغ و کودک" روابطی را با هم ایجاد می کنند که برن آنها را "بازی" می نامد. معتقد است این بازی ها در بین انسان ها تکرار می شوند؛ شکل ممکن است تغییر کند اما روح هر "بازی" مرتب تکرار می شود. ربطی هم به سن و طبقه اجتماعی و تحصیلات و غیره ندارد. افراد بشر در زندگی اجتماعی مرتبا در قالب این روابط (بازی ها) با هم تعامل می کنند. مدل "عاقل، بالغ، کودک" را هم برای همین ذکر می کند. می گوید "عاقل" من با "عاقل" دیگری رابطه برقرار می کند یا "بالغ" من با "کودک" دیگری.

او سپس در بخش عمده ای از کتاب، به تبیین و توضیح بازی هایی که شناسایی کرده است، می پردازد. حالا چرا به این روابط می گوید "بازی"؟ چون دو طرف رابطه، یکی دارد با دیگری بازی می کند و در این بازی ها، گاه یک طرف بازی، برنده و طرف دیگر بازنده می شود! بعضی موارد هم هست که هر دو طرف دارند برنده می شوند و غیره.

برای بعضی بازی ها، به اصطلاح خودش آنتی تز هم ارائه می دهد؛ یعنی می گوید بازنده بازی اگر بخواهد نبازد، باید فلان کار را بکند. بعضی بازی ها هم اصولا آنتی تز ندارند. بازی را که شروع می کنی، می دانی بازنده ای...

یکی از بازی هایی که برن توضیح می دهد از این قرار است:
شما 3 نفر از دوستانتان را به منزلتان به شام دعوت کرده اید. در هنگام صرف شام، یکی از میهمانان به نام رامین، به صورت کاملا "اتفاقی" دستش می خورد به ظرف سس و سس روی میز می ریزد. رامین بلافاصله شروع به معذرت خواهی می کند و شما هم ضمن پذیرفتن عذر خواهی او، مشغول تمیز کردن میز می شوید. بعد از چند دقیقه، دوباره دست رامین، باز هم به صورت کاملا "اتفاقی" به ظرف سس می خورد و میز دوباره کثیف می شود. رامین دوباره عذر خواهی می کند و شما باز می روید سراغ تمیز کردن میز. در اینجا بازی بین رامین و شما در حال اتفاق است. شما می دانید که رامین "عمدا" دستش را به ظرف سس می زند و آن را واژگون می کند! اما از طرفی، او وانمود کرده که این ها فقط یک "اتفاق" بوده و او کاملا بی تقصیر است. به هر حال، ضمن اینکه شما هر بار مجبور می شوید میز را تمیز کنید، رامین کاملا حق به جانب است و تازه عذر خواهی هم می کند، لذا دیگر مهمانان او را ملامت نمی کنند. اما در زیر این نقاب، رامین دارد شما را اذیت می کند و از این آزار، لذت می برد!! شما هم نمی توانید به او اعتراضی بکنید؛ به هر حال "اتفاق" ممکن است برای هر فردی بیفتد!
به نظرم برن در اینجا البته آنتی تز را هم مطرح می کند. اگر شما آنتی تز را به کار نبرید، رامین می تواند باز هم کارش را تکرار کند و تمام آن ماجراهای بالا، و شما لاجرم بازنده این بازی هستید. اما آنتی تز این است که شما به رامین بگویید: "رامین جان، تو می توانی هر چند بار دیگر که خواستی، سس را روی میز بریزی اما خواهش می کنم دیگر عذرخواهی نکن" در این صورت، شما حربه "عذر خواهی" را از رامین گرفته اید و او دیگر نمی تواند جلوی مهمانان دیگر، حق به جانب باشد.
ماجرای روسیه و ایران و تاخیر های چندین و چند باره روسیه در تحویل نیروگاه اتمی و سیستم پدافند دفاعی بی شباهت به این بازی نیست. روسیه هر بار عنوان می کند که این تاخیر ها صرفا به علت "مشکلات فنی یا مالی" بوده و اساسا ارتباطی به "مسایل سیاسی" ندارد! ایران هم می داند که روسیه در این زمینه دروغ می گوید و علت، فقط و فقط مسایل سیاسی و باجگیری های بی حد و حصر روسیه است! اما بالاخره مشکلات "فنی و مالی" هم ممکن است پیش بیاید و کسی منکر آن نیست. پس در مجامع بین المللی، روسیه در عین اینکه دارد از ایران "باجگیری" می کند، مورد ملامت نیست.

راه حل چیست؟ راه حل همان آنتی تز آقای برن است. ایران که ظاهرا نمی تواند دست از دست روسیه بردارد. حداقل باید به روسیه اعلام کند "شما می توانید بارها و بارها مجددا افتتاح نیروگاه بوشهر را به تعویق بیاندازید، اما لطفا نگویید به علت مشکلات فنی و مالی بوده است!"

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

چند پرده در مورد کمک دولت به حوزه ها

پرده اول
در یکی از مباحث مدیریت به مثال جالبی برخوردم که بارها برایم کارآمد بوده است: پیرمردی هر بار که از پارک محله خود عبور می کرد، چند تا از بچه ها می ایستادند و به او ناسزا می گفتند. یک روز پیرمرد به بچه ها گفت به هر کدامتان دو دلار می دهم تا به من ناسزا بگویید. بچه ها با خود گفتند چه بهتر! فحش می دهیم و پول هم می گیریم. چند روزی به همین منوال گذشت تا اینکه پیرمرد گفت بچه ها، از امروز به جای نفری دو دلار، به هر کدام فقط یک دلار می دهم. بچه ها غرولندی کردند، اما باز هم ناسزا گفتند. دست آخر، بعد از چند روز پیرمرد به بچه ها گفت از امروز دیگر از پول خبری نیست! بچه ها هم گفتند از امروز دیگر از فحش هم خبری نیست! ما دیگر مجانی به تو فحش نمی دهیم!
این مثال بسیار زیبا، در واقع می گوید ملاک های افراد به مرور عوض می شود؛ بدون اینکه خودشان بفهمند. و اینکه اگر توقعی در فردی ایجاد شد، ممکن است دیگر آن کاری که بدون توقع انجام می داده را انجام ندهد.

پرده دوم
از این نکته ها بارها استفاده کرده ام. مشاوری داشتیم که علاقه داشت با ما همکاری کند، اما بر خلاف خواسته من، زیر بار قرارداد بستن و پول گرفتن نمی رفت! شاید عجیب باشد، اما صرف همکاری و ارائه مشاوره های علمی برای موضوع کار ما برایش جذاب بود؛ از طرفی اصرار من برای این بود که مادامی که او از ما پولی نمی گرفت، من نمی توانستم او را به خاطر کیفیت کارش، یا مثلا دیر آمدن ها یا نیامدن هایش مواخذه کنم. همکاری ما ادامه پیدا نکرد، چون من می خواستم فرد در قبال کارش پاسخگو باشد، ولی با چه اهرمی؟

پرده سوم
یک ایراد فوتبال ملی ما (و کلا تیم های ملی ما) به اعتقاد من آن است که اعضاء تیم ملی بابت شرکت در مسابقات، دستمزد نمی گیرند. کلا این قضیه یک افتخار محسوب می شود و ظاهرا به همین دلیل، چون مدیریت ورزش می داند که این افراد به همین عضویت هم راضی هستند، پولی پرداخت نمی کند. نتیجه چه می شود؟ اینکه اگر فردی در مسابقه ای کم کاری کند، نمی توانیم او را مواخذه کنیم! حتی اگر مربی او را تعویض کند، از زمین بیرون می آید و ترش می کند و لگد زیر ساک ورزشی می زند. (کاری که علی کریمی کرد ولی فقط او نیست) کشورهای دیگر چه می کنند؟ زیدان، با آن همه افتخارات و کبکبه و دبدبه، از تیم ملی فرانسه حقوق می گرفت. و در عوض، به محض اینکه بد بازی می کرد یا هر مورد دیگر، نه تنها بدون هیچ اعتراضی از زمینش بیرون می آورند، بلکه مورد توبیخ هم قرار می گرفت! اگر هم خوب بازی می کرد، که وظیفه اش بوده، برای همین پول گرفته است!
حالا ما چجوری می خواهیم مساله را حل کنیم؟ می آییم و جایزه های رنگین و سنگین می گذاریم که اگر جام آوردید، ماشین فلان می دهیم و چند تا سکه و ...

پرده چهارم
بسیاری از مدیران سیاسی کشور ما هم همواره ادعا می کنند که بابت سمت خود حقوق نمی گیرند! ظاهرا به عنوان یک لطف و منتی که بر سر مملکت دارند این خدمات شایان را انجام می دهند. بسیار خب! اما آیا نظام می داند بابت این حقوق نگرفتن مدیرانش، چه امتیاز ارزشمندی که همانا قدرت مواخذه و کار خواستن و عملکرد طلبیدن است را دارد از دست می دهد؟ آقای وزیر خارجه ای که می گوید فقط دارم حقوق طبابتم را می گیرم، باید به او گفت اگر شما خیلی نیکوکار هستی، این حقوق وزارت را بگیر و برو به مستمندان شهر بده، و منت بی حقوق کار کردن را هم از سر ما بردار، اما کارت را خوب، درست، به موقع و با مسوولیت انجام بده.

پرده آخر
اینکه امام (ره) با کمک دولت به حوزه ها مخالف بودند، اظهر من الشمس است. کسی در این تردید ندارد. و انصافا چقدر امام تیزبین و هوشمند بوده است! همه نکات بالا را بگذارید کنار هم و می بینید که امام نمی خواسته حوزه، وامدار دولت باشد، برای دولت کار کند، چشمش به دست دولت باشد و خدای ناکرده به همین دلیل، از ترس قطع شدن کمک های دولت، از انتقاد از دولت چشم پوشی کند. حوزه شیعه در طول تاریخ، به هیچ دولتی وابسته نبوده و همواره نقش یک نهاد مستقل فکری و حرکتی که اکثرا مخالف دولت ها هم بوده را ایفا کرده است. همیشه هم هزینه ها از وجوهات شرعی انجام شده و گلایه ای هم نبوده است. طلاب با کم و زیاد حوزه ها ساخته اند و به خاطر خدا، کار فکری کرده اند. آیا درست است که بسان آن پیرمرد که به بچه ها پول می داد، انگیزه حوزه را با کمک مالی دولت تغییر دهیم؟ آیا چنین حوزه ای، بعدا خواهد توانست بدون ترس، در حوزه هایی که دولت مایل نیست، وارد شود و خلاف نظر دولت نظر بدهد؟

بی پرده
آقای سقای بی ریا، که مشاور احمدی نژاد در امور روحانیت هستند، اخیرا اظهار داشته اند:
"حوزه ها به کل نظام خدمات مي دهند. هيچ جايي در کادرسازي و حمايت از نظام اسلامي از اول انقلاب تا به حال همچون حوزه ها نبوده بنابراين اين طبيعي است که دولت قدرشناسي کند و وظايف خودش را نسبت به حوزه ها انجام دهد"
خب من سوال می کنم. آیا با همین استدلال، قاضی دادگاه برای طرفین دعوا کار می کند و خدمت انجام می دهد یا نه؟ آیا درست است که به همین بهانه، یکی از طرفین دعوا به قاضی کمک مالی کند؟ آیا کارمندان شریف دولت به مردم و نظام خدمت می کنند یا نه؟ آیا مشکلی ندارد من به عنوان ارباب رجوع، فقط و فقط برای قدرشناسی از چندی از کارمندان دولت، به آنها کمک مالی کنم؟ یا اینکه شما این موارد را جزو رشوه تلقی خواهید کرد؟ چرا رشوه؟ چون قاضی و کارمند دولت دارند حقوقشان را از جایی دیگر دریافت می کنند. درست مثل حوزه که دارد حقوق و هزینه هایش را از محلی دیگر به نام "وجوهات و سهم امام" دریافت می کند. دریافت کمک مالی از هر جای دیگر، به مثابه ابزاری برای به زیر یوغ درآوردن آنها و یا حداقل کم کردن بار انتقادات احتمالی تلقی خواهد شد.

ممکن است ایشان در جواب بگوید طلاب و مراجع شریف حوزه را با چند بچه بی ادب و فوتبالیست و غیره (مثال های بالا) نمی شود و نباید مقایسه کرد. اینان حرام و حلال سرشان می شود و تقوا دارند... خواهم گفت درست است که حوزویان مردمانی شریف هستند؛ اما مگر قاضی ها شریف نیستند که کمک مالی به قضات ممنوع و مذموم است؟ هر چه باشد، نه قضات و نه حوزویان هیچ یک معصوم نیستند؛ از طرفی، من هم دقیقا همین را می گویم. حوزویان بسیار شریف هستند و نیازی به کمک های دولت ندارند! حاضرند سر گرسنه بر زمین بگذارند و زیر بار منت دولت نروند! همانگونه خواهند بود که در این چند قرن بوده اند. شما نگران نباشید. دست آخر، حتی اگر ادله من را قبول ندارید، بفرمایید با سیره و فرمایش امام چه می کنید؟

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

سرمایه گذار ها پریدند؟

در این چند سال اخیر آنقدر دلایل گوناگون و اغلب بی ارتباط، و بعضا واهی در عدم موفقیت طرح ها و پروژه های دولت شنیده ایم که شاید برایمان اینجور استدلال کردن عادی شده باشد. بارها شنیده ایم که فلان مافیا، مانع از موفقیت کار ما شد؛ یا عده ای قصد دارند قیمت مسکن را بالا ببرند و از این دست. گوینده این افاضات معمولا به یک اصل مهم توجه نمی کند و آن اینکه باید دلیلی بیاورد که قابل ارزیابی باشد، بتوان آن را محک زد، و یا آنکه آنقدر روشن باشد که نیازی به اثبات نداشته باشد. و الا ممکن است دو برداشت متفاوت از آن بشود: بهانه یا خرافه

فرض کنید دانش آموزی دلیل عدم موفقیتش در آزمون را این بداند که در تمام مدت آزمون، یکی از مراقبین به من زل زده بود و من نتوانستم تمرکز کنم! خب، چنین دلیلی چگونه قابل اثبات است؟ آیا زل زدن مراقب با عدم موفقیت رابطه مستقیم یا حتی غیر مستقیم دارد به شکلی که در ذهن عقلا اینطور جا افتاده است؟ یا آنکه عقلا به این عبارت می خندند و حمل بر شیرین مغزی فرد می کنند و خواهند گفت تو برای موفق نشدن، نیازی به زل زدن کسی نداشتی؟!

این طور استدلال کردن از افرادی که ساختار ذهنی درست و حسابی دارند سر نمی زند. بهتر است این گونه استدلال کردن را بهانه آوردن بنامیم یا اگر فرد، خودش هم واقعا به چیزی که می گوید باور دارد، خرافی بودن

در این راستا، یکی از خبر هایی که اخیرا شنیدم و برایم برجسته شد، افاضات اخیر معاون رئیس جمهور در مناطق آزاد بود که فرمودند:
«در سال گذشته ما سعي و تلاش زيادي کرديم تا بتوانيم براي پروژه هاي داخلي سرمايه جذب کنيم اما با نحوه پوشش وسيع خبري برنامه حاملان قرآن در رسانه هاي داخلي مذاکرات بي نتيجه ماند.» او ادامه داد؛ «در اين رايزني ها ما با استفاده از روساي قوه مجريه و قضائيه سعي کرديم اعتماد سرمايه گذاران را جلب کنيم اما با برنامه حاملان قرآن و واکنش رسانه هاي داخلي به آن30 مذاکره يي که ما تا پاي قرارداد رفته بوديم، ملغي شد.»
اسم این را چه می توان گذاشت جز بهانه آوردن؟ جز بیان یک سری گزاره هایی که اصولا قابل اثبات نیست؟ آیا واقعا "همه" سرمایه گذاران، "تا پای قرارداد" آمده بودند و بعد فقط به خاطر اینکه افتضاح در مراسم، پوشش گسترده پیدا کرد، منصرف شدند؟ سرمایه گذار به دلیل ریسک سرمایه گذاری از یک کشور می رود نه به دلیل فضای نقد و تضارب افکار و رسانه های آزاد. یعنی اثر آن واکنش ها، از ریسک بالای سرمایه گذاری در ایران هم بالاتر بود که سرمایه گذاری، ریسک بالای ایران، ریسک تغییرات قانون و تورم و غیره را می پذیرد و تا پای قرارداد هم می آید، بعد به خاطر انعکاس یک خبر در رسانه ها، از ادامه کار منصرف می شود؟ خیر آقا! سرمایه گذار با این چیزها نمی پرد. شما درک درستی از سرمایه گذار ندارید.

سوال انحرافی: گیرم که افاضات این آقا را قبول کردیم. یعنی از این به بعد، اگر کسی قرآن را با کف و سوت و رقص و آواز در مراسمی بر سر دست برد، اعتراض نکنیم چون سرمایه گذار می پرد؟ مگر همین شماها نبودید که فریاد وااسلاما سر می دادید و می گفتید (بهانه می آوردید) که اسلام و اعتقادات ما برایمان از سرمایه و پول و دنیا مهمتر است و به همین دلیل، بارها و بارها مانع از حضور سرمایه گذاران ترک و فرانسوی و آلمانی و آمریکایی و غیره شد؟ حالا چه شده که کسی به حق به این افتضاح اعتراض می کند، مسوول ترک سرمایه گذاران می شود؟

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

مردمی ترین رسانه

فهرست ایرادات صدا و سیمای جمهوری اسلامی خود کتابی می شود. تا آنجا که در حکم تمدید مدیریت آقای ضرغامی هم به آن اشاره شده است. با این همه، این رسانه همواره خود را "ملی" و "مردمی" معرفی می کند، و در مقابل، تمامی رسانه های دیگر عالم هستی را به نوعی غیر مستقل و وابسته به جایی می داند. از آنجایی که ما بخیل نیستیم، بد نمی دانم لقب "مردمی ترین رسانه دنیا" را به صدا و سیما بدهم. گذشته از وجه مزاح گونه، این عنوان یک دلیل واقعی هم دارد که عرض می کنم.

حتما گزارش های صدا و سیما را دیده اید. مثلا گزارش در باره آنفولانزای خوکی، درباره لزوم دوچرخه سواری، اهمیت مترو در حمل و نقل، ملاک های کارآمدی دولت جدید، اولویت هایی که دولت باید در نظر بگیرد، طرح هدفمند کردن یارانه ها و حتی پیش بینی تحرکات جدید گروه 1+5 در مورد فعالیت هسته ای ایران. یک چیز در همه این گزارش ها مشترک است و آن اینکه گزارشگران محترم به جای اینکه نظرات "کارشناسان" و "متخصصان" را جویا شوند، سراغ مردم می روند. مردم عادی. رهگذران، ارباب رجوع ادارات، دختران و پسرکان مدرسه ای، کسبه و خانه دار ها و خلاصه هر کسی که نظراتش کمترین نزدیکی را به نظرات مطالعه شده کارشناسان دارد. حالا دلیل این کار چیست؟ آیا کمبود وقت و راضی شدن گزارشگران و مدیرانشان به کارهای دم دستی است یا عمدی در آن است؟ آیا هیچ آموزشی برای گزارشگری وجود ندارد؟ نمی دانم!

در مقابل، رسانه های دیداری و شنیداری خارجی اغلب سراغ کارشناسان می روند. نظرات فلان دیپلمات سابق، شهردار فلان شهر، متخصص بیماری های عفونی و افرادی که می توان گفت حداقل چند نظر دیگر را هم شنیده اند، جمع بندی کرده اند و خودشان هم صاحب نظر هستند. خود گزارش گر هم معمولا یک مقدمه و موخره و جمع بندی خوبی در طول گزارش ارائه می کند، و در نهایت بیننده پس از دیدن گزارش، احساس می کند اطلاعات خوب و قابل اعتمادی دریافت کرده است.

نمی گویم همه گزارش های صدا و سیما اینگونه اند. بعضی گزارش های چندی از گزارش گران قابل استفاده هستند. خیلی تلخ است، اما از این نظر، آیا واقعا "مردمی ترین رسانه دنیا" برازنده صدا و سیمای ما نیست؟

منظور از رابطه پدر و پسری واقعا چه بود؟

چندین هفته طول کشید که دقیقا متوجه شوم منظور دکتر احمدی نژاد از رابطه پدر و پسری با مقام معظم رهبری چیست. آن هم وقتی بود که تصویر ایشان را از تلویزیون دیدم، در حالیکه در سفر استانی به مشهد مقدس، آقای رحیم مشایی در سمت راستش نشسته بود.

احمدی نژاد هیچ گاه مشایی را عزل نکرد، بر خلاف "دستور" یا حداقل بگوییم "خواسته " مقام معظم رهبری. بلکه مشایی خود استعفا کرد. پس از آن هم، جناب مشایی به سمت رییس دفتر منصوب شد و اختیاراتی در حد معاون اول پیدا کرد. بگذریم.

البته رابطه پدر/پسری، رابطه محبتی و عاطفی خوبی است؛ اما چه بسا پدری مطلبی را به پسر بگوید و پسر نپذیرد. لذا با رابطه رهبر/پیرو، یا ولی/عبد کاملا متفاوت است. در رابطه اخیر، سخن از نپذیرفتن نیست، که

"از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن"

اگر کسی رهبر انقلاب را واقعا ولی فقیهی بداند که ولایتش در راستای ولایت رسول ا.. است - و این قضیه فقط ادعا نباشد - علی القاعده باید آقای مشایی را "بلافاصله" عزل می کرد (نه بعد از یک هفته) و در مورد انتصابات دیگر ایشان، نیز با حضرتش هماهنگی می نمود.

بد نیست یک رابطه مولا و عبد را مثال بزنم که قطعا آقای دکتر احمدی نژاد هم آن را شنیده اند؛ حضرت عباس، تا لحظه شهادت، امام حسین (ع) را برادر خطاب نکردند و هرگز رابطه شان را از امام/ماموم به برادر/برادر تقلیل ندادند. آنجا هم که یکی از بستگان حضرت عباس که در سپاه یزید بود، برای او امان نامه آورد، از آنجا که فقط احتمال می داد و حدس می زد که آن فرد مورد رضایت مولایش امام حسین (ع) نباشد، حتی جوابش را هم نداد تا آنکه مولایش دستور به آن کار دادند.

البته توقعی هم نداریم که احمدی نژاد در سطح حضرت عباس باشد. پس مخالفم که پیامبر بعدی اگر در کار بود، احمدی نژاد می بود چون هنوز به سطح حضرت عباس (س) هم نرسیده است. خوب است در انتخاب الفاظ و ادعا ها دقت بیشتری بشود.

البته حتما همان رابطه محبتی و پدر و پسری برای آن رابطه برازنده تر است. احمدی نژاد نابجا نگفته بود؛ اشتباه از من بود، درست متوجه نشده بودم.

۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

تعارفات بیجا

مثلی هست که در حین کار نسبتا زیاد از آن استفاده می کنم:

می گویند ماهی فروشی در کنار مغازه اش تابلویی زده بود به این عنوان: "ماهی تازه موجود است". رندی از مغازه اش می گذشت. گفت کلمه "است" را لازم نبود بنویسی. اگر بنویسی "ماهی تازه موجود" هم، هر خواننده ای می فهمد که ماهی زنده موجود هست!
ماهی فروش، نوشته را عوض کرد. دیگری آمد و گفت کلمه "موجود" هم اضافی است. "ماهی تازه" هم مطلب را می رساند. و ماهی فروش تابلوی جدیدی زد: "ماهی تازه".
سومی آمد و گفت هر کس از اینجا رد شود، می فهمد تو ماهی می فروشی! در عوض، بر تازه بودنش تاکید کن. ماهی فروش باز هم تابلو را عوض کرد. این بار: "تازه تازه"
معمولا این را می گویم و از بچه ها می خواهم در صحبت هایشان، خصوصا در ارائه ها، اختصار را رعایت کنند، و از حرف های غیر ضرور بپرهیزند.

فرض کنید امروز روز پرستار باشد. از تیتر اصلی روزنامه ها و بخش های خبری صدا و سیما چه انتظاری داریم؟ درست است! اینکه مرتب اعلام کنند فلان مسؤول، در جمع پرستاران نمونه، گفت: "پرستاران حافظان سلامت جامعه هستند". یا در روز حمل و نقل، فلان وزیر در حال افتتاح جایی، فرمود "حمل و نقل، از مهمترین زیربناهای توسعه هر کشور است".

واقعا چرا هر ساله و در هر مناسبت، این بازی تکرار می شود؟ آیا تکرار واضحات هنر است؟ آن هم چیزهایی که در طول سالیان، همه مسؤولین از جناح های مختلف و با سلیقه های گوناگون، تنها با کمی تغییر در کلمات و ترتیب جملات عنوان کرده اند؟ بدیهیاتی که شاید یکی دو بار شنیدنشان از باب "ان الذکری تنفع المومنین" مفید می بود؛ اما دیگر حتی آن فایده را هم ندارند.

این تعارف ها و تمجید هایی که برای تقریبا هر قشر جامعه و برای هر شیء قابل تصور، بدون هیچ برنامه ای انجام می شود، چه کارکردی دارند؟ آیا حتما باید برای گرامیداشت شأن معلم، سخنرانی نمود؟ آیا نمی شود حرف نزد و با کاری کردن به حمل و نقل اهمیت داد؟ آیا اگر در مدح دانش آموزان و نقش مهمی که در ساختن کشور دارند داد سخن بدهیم، سیستم آموزشی کشور به ناگهان متحول می شود و آموزش های کسالت بار و تکراری و بر مبنای محفوظات، به یکباره جای خود را به سیستمی بر مبنای خلاقیت و فهم و تعقل می دهد؟ آیا اگر این تعارفات را کناری بگذاریم و بر مبلغ بیافزاییم، کسی ناراحت می شود؟ آیا عده ای خشمگین می شوند و شورش می کنند و خواهند گفت چرا دیگر فلان مسؤول محترم در روز زن، سخنرانی نکرد؟

گیرم این یک سنت دست و پاگیری باشد که مسؤولان نمی توانند از آن فرار کنند؛ و مجبورند در هر مراسمی، به فراخور، وقت خود و حضار را با گفتن یک سری بدیهیات متناسب تلف کنند! بسیار خب. اما آیا صدا و سیما هم مکلف است هر روز و هر بخش خبری را با چنین مطالبی پر کند؟ آیا کارشناسان خبری و دبیران و سردبیران خبر، واقعا برای چنین سخنرانی هایی، کارکرد خبری قایل اند؟ به شکلی که اگر شنونده آن را نشنود، چیزی را از دست بدهد؟ و در زندگی روزمره به مشکلی بربخورد یا از وقایع مهم دنیا عقب بماند؟

فلان مسؤول، وکیل و وزیر مثل من و مردم عادی نیست که وقتش بی ارزش باشد. لابد برای هر لحظه و ثانیه اش برنامه ریزی دارد و باید از زمان هایش خوب استفاده کند (و ضمنا وقت مردم را هم تلف نکند) و الا ضرر های سنگینی به کشور و مردم و منابع کشور وارد می شود. حال آیا صحیح و مرضی خداست که وقت، فکر و نیروی خود را اینگونه هدر بدهد؟ روز قیامت پاسخگوی این اتلاف سرمایه تواند بود؟

امیدوارم خودم طولانی نگفته باشم! ...