۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

حرف های یک عکس


این تصویر یک دنیا حرف دارد برای خودش. حرف جامعه شناسی، حرف روانشناسی، حرف روز، حرف نرخ روز، حرف نرخ روز نان.

در مورد عدالت، در مورد انصاف، در مورد شماتت دیگران و نه خودمان. از تبعیض می گوید و از معیارهای دوگانه. از بزرگواری امام (ره) و از مقام جمع الجمعی امام و "امام" بودن امام. از شعایر اسلام و اینکه معطل مانده اند و زنده نشده اند و شعار می دهیم و شعار خوب است و از اهم امور است و فقط باید شعار داد و هر که شعار بدهد هم خوب است.

اما آیا آن خانم در تصویر گناهی کرده است؟ نه الزاما. شاید وجوب حجاب به او نرسیده است، اما می داند که شعایر اسلامی زنده نشده اند، و این کم معرفتی نیست...

توضیح واضحات: این عکس در راه پیمایی میلیونی خودجوش روز چهارشنبه گرفته شده است. در همین باره

راه پیمایی خودجوش میلیونی بدون مجوز

نقل قول صحبت های یکی از دوستان:
من نمی دانم چرا عده ای بی جهت به همه چیز گیر می دهند؟ برای اینکه راه پیمایی "خودجوش" مردم را زیر سوال ببرند، می گویند توسط سازمان تبلیغات اسلامی، هماهنگی شده بوده است! برای اینکه جمعیت "میلیونی" را زیر سوال ببرند، می گویند سازمان های دولتی، کارمندان را در ساعت اداری برای این راه پیمایی آورده بودند! بالاخره مگر این کارمندان جزو مردم محسوب نمی شوند؟ ولو اینکه به دستور مدیران اداره آمده باشند و اضافه کاری و غیره هم بگیرند، چیزی از مردم بودنشان کم نمی کند.

گیرم اتوبوس ها مردم را به محل راه پیمایی آورده باشند. آن هم اتوبوس های نمره دولتی و سپاهی! باز چیزی از اصل ماجرا کم می کند؟ اگر این مردم، که با هماهنگی برخی ادارات باید به راه پیمایی بروند، وسیله نداشته باشند و یک سازمان دولتی دیگر، وسیله را در اختیار آنان قرار دهد، اشکالی دارد؟ این باعث می شود که برنامه، کلا دولتی بشود؟ شاید. اما این ها برای شرکت در برنامه تبلیغاتی کاندیدای انتخابات که نیامده بودند که بگوییم استفاده شخصی از اموال دولتی شده است. این مردم، به سفارش مدیران سازمان های دولتی، برای دفاع از ارزش هایشان آمده بودند و طبیعی است که سازمان های دولتی هم به این حمایت، کمک کنند.

حالا گیرم مردم برخی را هم بدون دادگاه، محکوم کرده و مجرم شناخته اند! و علیه شان شعار داده اند. چطور اگر همین مردم، آن طرفی شعار بدهند، خوب است، اما بر ضد آنها شعار بدهند بد است؟

گیرم مجوز هم نداشته است، مگر خودتان نمی گویید راه پیمایی بر طبق قانون اساسی، اگر بر خلاف اسلام نباشد به شرط عدم حمل اسلحه، آزاد است؟ حالا اینکه صدا و سیما چرا آن را مرتب "راه پیمایی بدون مجوز" نمی خواند، مشکل من نیست، این را بروید از آقای ضرغامی بپرسید!

۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

لعن و نفرین و مرگ بر...

یکی از ایراداتی که به شیعه گرفته می شود، این است که چرا لعن و نفرین دارد؟ چرا در زیارت عاشورا، از اولین ظلم کننده به حق محمد و آل محمد (ص) تا یزید و شمر و عمر سعد مورد لعن قرار می گیرند؟ چرا باید مرگ فرستاد؟ چرا باید عذاب الهی برای کسی درخواست نمود؟ چرا رحمت الهی را برای آنان نخواهیم؟ چرا اصولا مرگ و نفرین، و خشونت، و نفرت؟ (برخی بر همین مبنا، حتی تا آنجا پیش رفته اند که سند زیارت عاشورا را هم زیر سوال برده اند، که البته اشتباه می کنند.)

توضیح این است که دستگاه خداوندی حساب و کتاب دارد. اینطور نیست که هر فردی، دیگری را لعن و نفرین کند و خدا تنها به واسطه لعن، او را جهنمی کند یا حتی کوچکترین عذابی را به خاطر اینکه مورد لعن و نفرین قرار گرفته، وارد نماید. جهنم و بهشت و سعادت و شقاوت هر فرد، تنها به خود او، خواسته او و اعمال او بر می گردد و هیچ کس در عذاب دیگری موثر نیست.

در جایی از قرآن کریم داریم که خداوند تنها دعای افرادی را مستجاب می کند که دعایشان مورد رضایت خداوند متعال باشد.

جز کسی که خداوند به او اذن و اجازه داده باشد و از گفته اش هم راضی باشد
الا من اذن له الرحمن و رضی له قولا

پس اینطور نیست که به صرف لعن و نفرین ما، یزید و معاویه و شمر، مورد عذاب الهی قرار بگیرند. آنان خود به خاطر کرده های خود معذب هستند. آنها خود راه دور شدن از رحمت الهی را برگزیدند و جهنمی شدن، انتخاب خود آنها بود، پس لعن ما تنها به این معنی است که خداوندا! آنان را به خواسته خودشان که همانا دور شدن از رحمت تو بود، برسان. با این تفسیر، لعن دشمنان خدا، جز برائت از آنان چیزی نیست. و زیارت عاشورا هم همین است: اظهار دوستی با اولیاء خدا و اظهار دشمنی با دشمنانشان

من با دوستان شما دوستم و با دشمنانتان، دشمن
انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم

نه تنها لعن و نفرین، بلکه دیگر دعا ها و خواسته ها هم همینطور است. نظام خلقت قوانینی دارد و اگر دعایی بکنیم که با روح حاکم بر هستی، منطبق باشد، در دم مستجاب می شود. اما اگر با حق، با منطق و با عدالت سازگار نباشد، مستجاب نمی شود. رمز مستجاب الدعوه شدن هم به اعتراف عرفا، خواستن آن چیزی است که "می شود"؛ آن را بخواهی که اتفاق خواهد افتاد. در این صورت هر دعایی بکنی، اجابت شده است. اما دعایی که "بیجا" باشد، طبیعتا مستجاب نمی شود. به همین دلیل هم هست که امیر مومنان علی (ع) را سالهای سال بر منابر لعن می کردند، اما اندکی از ارزش و قرب ایشان کم نشد؛ همان که در زبان عامیانه می گوییم:

به دعای گربه سیاهه، بارون نمی آد

مدت زمانی است که جامعه ما دچار تحولاتی شده و هر دسته و گروهی، دیگری را مورد عنایت قرار می دهد و "مرگ بر" می گوید و لعن می فرستد. با توضیحات بالا، مشخص می شود که لعن و نفرین و مرگ، تا جایی که به حق باشد، اثر دارد و الا باد هوا بیش نیست. اگر نفرین کردن ظالمان، مرگ فرستادن بر فتنه گر ها، و لعن دیکتاتور ها حق باشد، در دم مستجاب است. اما اگر به افرادی و اشخاصی لعنت فرستاده شود که خطایی مرتکب نشده اند و مستوجب عذاب الهی نیستند، مصداق رضایتمندی خداوند از آن گفته و سخن ("رضی له قولا") نمی شود، و حداقلش این است که به آن فرد آسیبی نمی رسد.

اما چون مجاز نیستیم به کسی که مستحق آن نیست، "مرگ بر" بفرستیم؛ باید ترسید از اینکه چنین دعاهایی به گوینده باز گردد!

۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

در این حوادث، اهداف فراموش شدند

یکی از نکات بسیار مهم در مذاکره ی تجاری و کاری آن است که اهداف، و خط قرمز ها را به صورت کمی، دقیق و شفاف برای خودت تصور کنی و همچنین آنها را مکتوب نمایی. در همه کتابهای فنون مذاکره این را ذکر نموده اند که حتی اگر یک مذاکره کننده حرفه ای هستی، لازم است این کار را انجام بدهی و خیلی هم مهم است که آن را مکتوب کنی. دلیلش هم ساده است: در حین مذاکره شرایطی پیش می آید که اهدافت را فراموش می کنی. به مبلغی کمتر رضایت می دهی و یا در یک مصاحبه کاری یا جلسه بازخواست یکی از زیر دستان، ممکن است آن چنان عصبانی بشوی که آن فرد را اخراج کنی یا قرارداد را به هم بزنی؛ حال آنکه از قبل چنین چیزی را نمی خواستی.

به همین دلیل مهم است که اهداف مذاکره مکتوب شوند و چنانچه مثلا دیدی که جلسه دارد به جایی می رسد که ممکن است رابطه ات را با طرف دیگر به هم بزنی، آن را به سمت دیگری هدایت کنی.

بگذارید مثالی جالب بزنم. در یک فیلم که اسمش خاطرم نیست، دزدی الماسی را به سرقت می برد. صاحب الماس بعد از کلی تلاش، سارق را پیدا می کند و او را شکنجه می کند تا محل مخفی کردن الماس را بگوید. دست آخر، صاحب الماس به دزد می گوید یا جای الماس را می گویی یا اینکه یک گلوله در مغزت خالی می کنم! دزد خنده ای می کند و می گوید تو مرا نخواهی کشت چون در این صورت دیگر خواب الماس را هم نخواهی دید! در اینجا صاحب الماس نکته بسیار جالبی را می گوید. او خطاب به دزد می گوید تو درست می گویی، اما این را بدان که در حین مشاجره، ممکن است فرد هدف ها و خط قرمز هایش را فراموش کند! من ممکن است به جایی برسم (بر خلاف میل اولیه ام) که به دلیل عصبانیت، حتی تو را هم بکشم و از قید الماسم بگذرم. پس سعی کن جان خودت را حفظ کنی!

صاحب الماس درست می گوید. فرد ممکن است در حین مناظره یا در کوران حوادث، به جایی برسد که اهدافش فراموش شود. شاید از ابتدا این را نمی خواست؛ تصور نمی کرد کار به اینجا بکشد؛ اما کشید...

در مورد حوادث بعد از انتخابات هم، به نظرم دو طرف قضیه از اول چنین چیزی را تصور نمی کردند. معترضین به نتایج انتخابات شاید هیچگاه تصور نمی کردند و از اهدافشان نبود که برای اعتراض به شیوه برگزاری انتخابات، اموال عمومی را تخریب کنند و کار به شکسته شدن شیشه مغازه ها و شعار های احساسی و کف و سوت در روز عاشورا بکشد. از سوی دیگر، شاید هدف نیروهای بسیجی و سپاهی نیز برخورد سخت با معترضین و زد و خورد و قتل در بازداشتگاه کهریزک نبود. اما دو طرف در کوران حوادث بعد از انتخابات که بسیار هم سریع رخ دادند، از قافله تفکر و تدبر جای ماندند و هر کدام به مسیری رفته اند که نمی خواستند.

در این شرایط چه باید کرد؟ اولا لازم است از جانب داری هر یک از طرفین اجتناب شود. و ثانیا باید اشتباهات هر دو طرف به آنها تذکر داده شود و سوم اینکه فرد یا نهاد ثالثی که بی طرف، مورد اعتماد و امین باشد برای حکمیت بین دو طرف پیش قدم شود.

باید توجه شود که یک طرف دعوا همچنان بخشی از مردم است. درست است که عده ای آشوبگر در بین این اعتراضات، راه خود را می روند و کار خود را می کنند. اما نباید و نمی شود همه معترضین را به یک چوب "آشوبگر" راند. اینان که در اعتراضات، کارهای غیر قانونی می کنند را مردمی بدانیم که در بحبوحه اتفاقات، دیگر تفکر و تدبری نمی کنند. فرق است بین کسی که آگاهانه "آشوب" می کند و کسی که هدف اولیه اش، آشوب نبوده ولی متاسفانه آن را مرتکب شده است. حاکمیت باید چونان آموزگاری که دانش آموز عصبانی خود را درک می کند، با اینان برخورد کند...

از سوی دیگر، نباید نیروهای نظامی و انتظامی را، به صرف چند اتفاق ناشایست و بسیار بد در بازداشتگاه ها و برخوردهای خیابانی، یکسره تکفیر و تخطئه کرد! همانطور که حق یا جواز اشتباه را برای مردم قایلیم، برای این نیروها که بالاخره بدنه مردمی و انسانی دارند هم باید قایل باشیم. همه ما انسانیم و "خاکستری". نباید هیچ یک از دو طرف را "سیاه" یا "سفید" دید. از این رو، لازم است هم معترضین احترام نیروهای نظامی را نگاه دارند و هم حاکمیت و رسانه های آن، من جمله مردمی ترین رسانه عالم هستی (صدا و سیما)، از نامیدن معترضان به "فتنه گران" و اغتشاشگران، خودداری کند.

۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

در مورد آقای منتظری - 2

یکی از آفات جامعه ما این است که اتهام زدن به افراد بسیار آسان است. و متاسفانه در این سالهای اخیر، از سوی مسوولین درجه اول مملکتی هم صورت می گیرد؛ جایی که آقای احمدی نژاد به صراحت در مناظره تلویزیونی، اتهاماتی را راجع به چند شهروند دیگر، اگر نگوییم چند تن دیگر از سران کشور، مطرح می کنند و هیچ بازخواست و معاقبه ای از هیچ طرف صورت نمی گیرد. نه به اتهامات افراد مورد اتهام رسیدگی می شود و نه به افترا زننده. (ظاهرا عده ای معتقدند این مساله به مرور زمان حل می شود؛ گو اینکه فعلا نشده است.)

اما جالبتر آن است که اتهام در حوزه های مربوط به ego بسیار بیشتر و شدیدتر است. (حوزه ego را در یادداشت قبلی معرفی کرده ام) مثلا عناوینی از قبیل فریب خورده، بلندگوی دشمن، ساده لوح، نفوذی، لاابالی و غیره، به سادگی به این و آن نسبت داده می شود. خب! برای اتهامات حوزه محتوا، خیلی راحت تر می توان تحقیق و بررسی کرد. فرض کنید گفته شود فلانی در دوره مسوولیتش 300 میلیون تومان گرفته، یا 300 میلیارد تومان در دوره او گم شده، و قص علی هذا. خب اینها را می شود بررسی کرد، برایشان مدارک جمع کرد، شهادت گرفت، دادگاه تشکیل داد، دادستان و کیفرخواست و غیره، اما برای حوزه ego چه؟ باز نفوذی دشمن را می شود احتمالا اثبات کرد. اما بفرمایید چگونه می شود اثبات کرد که شما ساده لوح نیستید؟ شما فریب خورده دشمن نیستید؟ لاابالی نیستید؟ ممکن است بگویید اثبات ادعا بر مدعی است. من که نباید اثبات کنم ساده لوح نیستم! آنها که اتهام می زنند باید اثبات کنند! این درست است، اما وقتی برچسبی به شما خورد، خواه ناخواه این شمایید که باید از خود دفاع کنید. خصوصا اینکه دادگاهی هم بر گزار نمی شود و هر آنچه هست، شمایید و رسانه ای که ندارید و مردمی که گوششان به دهان اتهام زننده ها است. (البته جای شکرش باقی است که یک خدایی هست و یک روز قیامتی و خدا هم جای حق نشسته است)

خصوصا افرادی که در حوزه محتوا، حرفی برای گفتن ندارند، بیشتر به حوزه ego پناه می برند. قبل از آنکه از بپرسی چند تا پالایشگاه ساخته ای، می گوید به حمد خدا، عزت مردم ایران روز به روز بیشتر می شود. وحدت مردم ایران در اوج است! و یا اینکه دیگران را به چیزهایی متهم می کند. مثلا می گوید چرخ های کشور در مسیر توسعه غلط بوده اند و ما داریم این چرخ ها را به مسیر بر می گردانیم. مخالفین ما مغرضند. ببینید خصوصا این جمله آخر را چند بار شنیده اید؟ مشخصا یادم هست که وزیر صنایع در پاسخ کسانی که ادعا کردند صنعت دارد با ظرفیت 40% کار می کند، گفتند این سخنان مغرضان است! خب برادر گرامی! اصلا فرض کن سخن خود شیطان است! شما چرا جواب مستدل نمی دهی؟ اینکه دیگرانی را به نفهمیدن یا قصد و غرض داشتن متهم کنیم، از مواردی است که بحث محتوایی را به بحث ego می کشانیم. اینکه در سخنرانی بگوییم ما باعث شدیم ظهور امام زمان به تعویق نیفتد، بحث محتوایی است یا در حوزه ego سخن رفته است؟ معلوم است که در حوزه ego اظهار نظر کرده است.

یکی از اتهاماتی که به آقای منتظری زده می شد، این بود که ایشان ساده لوح است. بسیار خب! اصلا فرض کنیم که ایشان ساده لوح است. حالا چی؟ از انتقادات ایشان به وضع زندانیان و رشوه و فساد مدیریتی و غیره خوانده ام. آیا در کشور ما رشوه وجود ندارد؟ آیا در کشور ما فساد در لایه های مدیریتی وزارتخانه ها وجود ندارد؟ آیا رهبران کشور بی نیاز از تذکر و موعظه هستند؟ سخنان آقای منتظری یا هر منتقد دیگر یک محتوایی هم ممکن است داشته باشد. آیا اتهام زدن در حوزه ego به منتقدان، پاسخ انتقادات آنها را در حوزه محتوا می دهد؟

۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

برخوردهای احساسی و محتوایی

چند سالی هست که در موضوع مدیریت، مطالعاتی جسته و گریخته دارم و خصوصا به مذاکره و تکنیک های آن علاقه مندم. کلا می توان مدیریت را از آن جنبه که به ارتباط با افراد و تعامل با آنها و مدیریت بر آنها بر می گردد، یک علم روانشناسی تجربی دانست. باید بتوانی انسان های مختلف را درک کنی، در چه فضای فکری هستند، چه اهدافی دارند، چه علایقی دارند، احساسات فعلی آنها را درک کنی و خصوصا برای یک مذاکره موفق و مدیریت مناسب، باید بتوانی عکس العمل مناسب را در زمان مناسب نسبت به آنها داشته باشی.

یکی از مباحثی که در کتاب ها و سمینار های مختلف، بارها به آن برخورده ام، تفاوت بین محتوا (content) و احساسات (ego) می باشد. شاید البته احساسات، ترجمه خوبی برای ego نباشد. بگذارید بیشتر توضیح بدهم.

وقتی در یک مذاکره تجاری یا در محیط کار، فرد عنوان می کند که حقوقم پایین است یا هزینه خرید این دستگاه برای من زیاد است یا حتی نور این اتاق کم است، دارد در حوزه محتوا صحبت می کند، درباره "عدد" صحبت می کند. اما اگر کسی بگوید از کارم راضی نیستم، این قرارداد برایم جالب نیست، دیگر لزوما در حوزه محتوا صحبت نمی کند. احساس بدی داشتن، ناراضی بودن، احساس ضرر کردن و مواردی از این دست، می تواند دلیلی جز رقم قرارداد، مبلغ حقوق، نور اتاق و غیره داشته باشد. می تواند مجموعه ای از این دلایل باشد که "احساس" نارضایتی را به فرد منتقل می کند.

البته ego فقط مربوط به حوزه مذاکرات تجاری و کاری نمی شود. هر فردی، از کاسب و دانشجو و کارمند گرفته تا قاضی و مربی و حتی رئیس جمهور ممکن است در حوزه ego صحبت کنند. سخنانی که حاوی مسایل احساسی، کیفی، هیجانی، شخصیتی است و یا در مورد عزت، آبرو، اعتبار و مشابه اینها مطرح می شود، همه در حوزه ego هستند.

به عنوان مثال می توانم به آقای افشین قطبی اشاره کنم. به اعتقاد من او بیش از اینکه یک مربی حرفه ای باشد، می داند چگونه با رسانه ها و مردم تعامل داشته باشد؛ در حوزه احساسات و شخصیت صحبت کند و افراد را کلا از حوزه محتوا دور کند. بعد از یک شکست در مقابل یک تیم معمولی آسیایی، قطبی نمی گوید چه اشتباهاتی کردیم، بلکه می گوید "پرسپولیس امروز شخصیت آسیایی نداشت". تکه کلامش این بود که پرسپولیس باید یک تیم بین المللی بشود. علی کریمی باید بین المللی باشد. خب اینها یعنی چی؟ بین المللی میزانش چیست؟ حرفی در این مورد نمی زند. البته در حوزه ego حرف زدن همیشه هم بد نیست، خصوصا افرادی در سمت های مربی، فرمانده و رهبر باید بتوانند مردم را با این ترفند ها تهییج کنند. اما همیشه نمی شود افراد را در حالت هیجانی نگه داشت!

مورد بسیار جالب دیگر که در سال های اخیر، اذهان جامعه ایران و جهان را معطوف خودش کرده، دکتر احمدی نژاد است. او از دیدگاه من یک نمونه کامل برای افرادی است که فقط به حوزه ego می پردازند و بسیار کم و نادر در حوزه محتوا صحبت می کنند. کافیست یک سخنرانی احمدی نژاد را بررسی کنید. او هیچگاه در مورد اعداد صحبت نمی کند. هیچگاه آمار از کارهایی که کرده است ارائه نمی کند. معمولا بحث های احساسی و مسایلی از قبیل عزت و آبرو و حوزه های هیجانی را پیش می کشد. نمی گوید چند کیلو متر راه درست کرده ایم؛ اما به عنوان مثال مرتب می گوید
آبروی مردم ایران در دنیا بالا رفته است. ملت ما عزیز است. ملت ما زیر بار ظلم نمی رود. کی خسته است؟ دشمن! دست غارتگران را قطع می کنیم. عده ای از کارهای دولت نهم ناراضی هستند.
و خلاصه تقریبا هر سخنرانی احمدی نژاد، مملو از این دست عبارات است. شاید به همین دلیل هم باشد که احمدی نژاد، در ارائه آمار ناتوان است. هر زمان آمار ارائه می کند، یک ایراد اساسی در آن پیدا می شود. بگذریم که دولت کلا در حوزه دستاوردهایی که به آمار منتهی شوند ضعیف بوده است، اما حتی در آنجایی که موفق بوده هم آماری را نمی تواند ارائه کند. چرا؟ چون اصولا در حوزه محتوا فکر نمی کند! حوزه محتوا را به رسمیت نمی شناسد.

مناظره های انتخاباتی را به خاطر بیاورید. در مناظره احمدی نژاد با موسوی، و احمدی نژاد با کروبی، هر سه تن در کم و بیش در حوزه ego صحبت کردند. آن هم چون احمدی نژاد با ظرافت، مناظره را به سمت آن حوزه کشانید. (مناظره های انتخاباتی، تماما از دید تکنیک های مذاکره، درس داشتند. خصوصا مناظره موسوی و احمدی نژاد. بعدا در پست دیگری در این مورد توضیح می دهم ان شاءالله)

اما مقایسه کنید با مناظره احمدی نژاد و رضایی؛ رضایی برای این مناظره برنامه داشت و اصولا نگذاشت احمدی نژاد وارد حوزه ego شود و هر بار، او را به حوزه محتوا برگرداند. اینجا بود که احمدی نژاد اصولا حرفی برای گفتن نداشت. زیرکی رضایی در این بود که بحث را در حوزه ego ادامه نمی داد.

نکته ای که می خواهم بحثم را با آن به پایان ببرم این است که مستقل از اینکه فرد در چه حوزه ای صحبت کند، شما می توانید بحث را در همان حوزه ادامه دهید یا به حوزه دیگر منتقل کنید. هر کدام فایده و ایراد خودش را دارد. اما اگر کسی در حوزه ego صحبت کند، متقاعد کردن او (یا در مناظره، مغلوب کردن او) در همان حوزه کار بسیار سختی است. تصور کنید کسی به شما اتهام بزند که شما ساده لوح هستید، یا بگوید شما مغرور هستید. اینها حوزه های شخصیتی هستند و جواب کسی را در این زمینه دادن بسیار سخت است. مگر اینکه به دقت و ظرافت پاسخ بدهید. معمولا در چنین مواردی، بهتر است بحث به یک حوزه محتوایی کاملا غیر مرتبط کشانیده شود و در آن حوزه، مشکل حل و رفع گردد.

وقتی داشتم روی این مطلب فکر می کردم، یاد حکایتی از امام باقر (ع) افتادم. نقل است که روزی یکی از اهل شام (؟) به نزد ایشان آمد و شروع به اهانت کرد. حضرت بعد از اینکه با صبر و متانت، تمام اهانت های او را شنیدند، به او فرمودند بگو بدانم اهل کجایی؟ آیا گرسنه هستی؟ آیا جایی برای خوابیدن و استراحت داری؟ وضع مالیت چطور است؟ و خلاصه تفقدی از او کردند و غذایی دادند و مرحمتی کردند. بعد از آن، فرد به حضرت گفت ببخشید، اشتباه از من بود. شما بزرگوارید و من تحت تاثیر القائات دیگران قرار گرفته بودم! حضرت در اینجا، اصولا وارد بحث و جدل عقلی یا احساسی با فرد نشدند که او را متقاعد کنند. بلکه بدون توجه به اهانت های او، بحث را به حوزه ای که به محتوا بر می گشت، معطوف کردند و مساله را در آن حوزه حل و فصل کردند.

این بحث محتوا و ego به نظرم بسیار کلیدی است و ظرفیت این را دارد که خیلی از مسایل با آن تحلیل شود.

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

تبعیض بد است و ناشایست

پرده اول
انسان ها دارای احساسات می باشند. و همچنین عقل دارند و شعور دارند. شاید همیشه از عقل استفاده نکنند (این یک مشکل بزرگ است)، اما بالاخره با میز و صندلی و تیرآهن فرق دارند. انسانها احساس دارند، تحریک می شوند، ناراحت می شوند، خوشحال می شوند و تنظیم روابط با انسان ها از پیچیده ترین کار ها در این دنیا است. خصوصا حکومت داری که در آن، بسیار از هر چیز دیگر با انسان ها تعامل داری. باید مواظب باشی و بدانی که یک جایی عرصه بر مردم تنگ می شود. نه تنها در حکومت، بلکه در هر جایی که زندگی و کار می کنیم، باید توجه داشته باشیم که با افراد، با انسان ها برخورد انسانی داشته باشیم، و با آنها به مثابه چرخ دنده، ماشین و یا چیزهای دیگری نگاه نکنیم که احساس ندارند.

پرده دوم
جایی می خواندم که می گفت "تجارت، یک پدیده کاملا غیر منطقی است". منظورش این بود که چون با انسان ها سر و کار داریم، مثل ریاضیات نیست که همه چیز قابل پیش بینی باشد. همواره درصدی خطا وجود دارد. انسان است و تابع شرایط محیطی، خانوادگی، مالی، تغذیه ای و هزار چیز دیگر و در یک مذاکره تجاری، ممکن تصمیمی بگیرد که به ضرر مالی اش تمام شود، اما او آن تصمیم را می گیرد، چون تنها مساله مهم برای او، درآمد یا رقم معامله نیست. گاهی افراد حاضرند ضرر بدهند، اما احساس خوبی داشته باشند. پس همه چیز، آنقدر ها هم که فکر می شود، مکانیکی و ریاضیاتی نیست. تجارت، بیش از هر چیز به انسان شناسی نیاز دارد. امروزه به این رسیده اند و رسیده ایم که تبلیغات، ارتباط با مشتری، و فروش بیشتر در گرو شناخت بیشتر انسان است.

پرده سوم
حکومت هم همینطور است. بیشترین ارتباط را با مردم، انسان ها، افراد بشر، شهروندان، و هر چه که اسمش را بگذارید، دارد. چقدر زیبا فرموده امیر مومنان علی (ع) در این باره:
ای‌ مالک‌! قلبت‌ را از رحمت‌ و محبت‌ و لطف‌ به‌ مردم‌ آکنده‌ کن‌ و مبادا چون‌ گرگ‌، فرصت‌طلبانه‌ حقوق‌ آنان‌ را پایمال‌ سازی. زیرا مردم‌ دو قسمند: یا مسلمانند که در این صورت، برادر دینی‌ تواند و یا غیرمسلمان‌ [اهل‌ کتاب‌ یا کافر] که‌ در این صورت، در آفرینش‌ مانند تو هستند.
[اشعر قلبک‌ الرحمة‌ و المحبة‌ لهم‌ و اللطف‌ بهم‌ و لا تکونن‌ علیهم‌ سبعاً‌ ضاریاً‌ تغتنم‌ اکلهم‌ فانهم‌ صنفان‌ اِمااخٌ‌ لک‌ او نظیرٌ‌ لک‌ فی‌الخلق]
پرده چهارم
یک چیزی که انسان ها را می آزارد، تبعیض است. عدل از پایه ای ترین مفاهیم بشری است. به اعتقاد علمای اسلام هم، عدل، پایه ای ترین مفهوم و اساسی ترین خواسته بشری است. همان که علمای اصولی می گویند:
عدل، خوب است و ظلم بد است
العدل حسن، و الظلم قبیح
انسان ها، همان انسان هایی که طبق بالا، حساس هستند و شعور دارند و با تیر آهن فرق دارند، گاهی احساس می کنند به آنها بی عدالتی شده است. احساس تبعیض می کنند. این احساس چیزی است که نباید اتفاق بیافتد؛ یا اگر هم پیش آمد، باید رفع شود. تبعیض بدون دلیل، بد است و زشت است و ناپسند است و از هر که باشد، باید ترک شود.

جدای از بحث کلامی، همینطور از ابتدای ترین اصول اخلاقی، این است که
هر چه برای خودت می پسندی، برای دیگران هم بپسندی و هر چه برای خود ناپسند می داری، برای دیگران هم نخواهی
بی پرده
قبلا در یادداشتی، عنوان مجرمانه "شرکت در راه پیمایی" را زیر سوال بردم و اینکه چنین چیزی را بشود "غیر قانونی" خواند، رد کردم. اما بر فرض که آن حرف ها، نظر شخصی من بوده باشند و از دید حاکمیت، هر تجمع بدون مجوز، "غیر قانونی" باشد، بفرمایید که آیا این دو خبر در کنار هم نشان از تبعیض نمی دهند؟

خبر اول: [اصل خبر]
به گزارش فارس، سهراب‌پور در دادگاه بدوي به تحمل 3 سال حبس تعزيري محكوم شده بود كه اين حكم در دادگاه تجديد نظر به يك سال كاهش يافت.

وي در ادامه تصريح كرد: دادگاه تجديدنظر تنها اتهام حضور در تجمعات غيرقانوني را در مورد سهراب‌پور پذيرفته و ساير اتهامات مطروحه در دادگاه بدوي را رد كرد.
خبر دوم: [اصل خبر]
به گزارش فارس از قم، راهپيمايي اعتراض آميز مردم قم نسبت به وقايع تشييع جنازه حسينعلي منتظري و سوءاستفاده عده‌اي از اين فرصت براي اهانت به مقدسات صبح امروز با تجمع مردم قم در مقابل بيت امام راحل در قم آغاز شد.
شركت‌كنندگان در اين راهپيمايي كه برخي از آنان كفن بر تن كرده‌اند، با سردادن شعار و حمل پلاكاردهايي آمادگي خود را براي عزيمت به شهر تهران و دفع فتنه در اين شهر در صورت صدور اجازه از سوي مقام معظم رهبري اعلام كردند.
آیا تجمع اعتراض آمیز عده ای از مردم، مجاز است و عده ای دیگر از مردم، غیر مجاز؟ چرا؟ آیا فقط در صورتی مجاز است که ما بپسندیم؟ آیا اگر نپسندیدیم و تجمع غیر مجاز شد، همه تجمع کنندگان به محکومیت می رسند و یا فقط چند نفر از آنان؟ آیا اصولا فکر می کنید احتمال دارد برای معترضینی که "بدون مجوز"، کفن می پوشند و در مقابل درب بیت یکی از مردم این کشور، نگوییم یکی از مراجع، "مواضع قدرتمندانه" می گیرند، دادگاهی برگزار شود؟

تبعیض بد است و ناشایست. از هر که باشد. احساس تبعیض خوب نیست و آبروی نظام، حاکمیت، و قانون را می برد. مجری قانون و ضابط قانون باید بی طرفانه قانون را اعمال کند و از هر گونه حب و بغض در اجرای قانون بپرهیزد.

۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

در مورد آقای منتظری - 1

نگاه رسمیی که در حکومت و رسانه های حکومتی نسبت به آقای منتظری ارائه می شده و می شود، این است که ایشان یک فقیه مبرز در زمینه علمی بود، اما از دید سیاسی لازم و کافی برخوردار نبود و لذا همان بهتر که فقط به درس و استادی می پرداخت. یادم هست که کیهان، همواره ایشان را "شیخ ساده لوح" خطاب می کرد و صد البته همین "برچسب" کافی بود که خواننده، با پیش داوری القاء شده، مطالب نویسنده را باور کند، یا حداقل کنکاشی در این زمینه به خرج ندهد.

باید اعتراف کنم که تا مدتی، من هم اسیر و دست پرورده همین نگاه رسمی بودم. البته شناخت مختصری از ایشان داشتم. شهید مطهری در یکی از کتابهایشان که به نهج البلاغه پرداخته اند، ذکر خیری از آقای منتظری می کند و می گوید که سبب آشنایی ایشان (شهید مطهری) با نهج البلاغه، اصرار هم حجره ای وارسته شان (آقای منتظری) بوده است که او را ترغیب به شرکت در کلاس درس استادی در اصفهان می کند، آن هم در تعطیلات تابستانی حوزه (جالب است که شهید مطهری عنوان می کند که از ابتدا راغب نبودم به این کلاس بروم، و فکر می کردم خب! نهج البلاغه را می خوانیم دیگر! اما بعد که به اصرار آقای منتظری به این کلاس رفتیم، دیدم عجب چیزی را تا حالا از دست داده ام و ...) بگذریم.

شاید جایی به خود آمدم که آقای منتظری، فتوای جواز دست دادن با زنان نامسلمان، به شرطی که به قصد لذت نباشد را صادر کرد. شاید سال 80 بوده باشد. همان موقع با یکی از اساتید حوزه، در مورد این فتوا بحث می کردیم و اینکه مبنای استدلال آقای منتظری چیست. در واقع، برای این فتوا وجهی هم می شد قایل شد و اتفاقا نه تنها پر بیراه نبود، بلکه استدلال بسیار ظریفی هم مطرح شده بود.

یادم هست که در آن موقع، کیهان به این مساله خیلی می پرداخت و انواع و اقسام سرمقاله نویس و ستون نویس بودند که به این بهانه به مرحوم منتظری می پرداختند و می نواختندش. در واقع به جای آنکه به فتوا پرداخته شود، بیشتر به شخصیت آقای منتظری پرداخته می شد و اینطور عنوان می شد که ایشان ساده لوح که هست (در این شکی نبود!)، اما دیگر دارد از فرط بی دینی به کجا ها که نمی رسد!

همان موقع از خود پرسیدم مگر جای نقد فتاوای علما در روزنامه است؟ و اگر هم جایش واقعا در روزنامه است، چرا با ادله فقهی رد نمی شود؟ چرا فتاوای دیگر علما در روزنامه نقد نمی شود؟ مگر معروف نیست که امام (ره) هم فتاوایی داشتند که به دلیل آنها، تا مدتها در حوزه طرد شده بودند، از جمله حلال بودن شطرنج و ازون برون و غیره... چرا تنها با این فرد اینگونه برخورد می شود؟ آیا مجاز است با هر مجتهد دینی که عقاید سیاسی اش را نپسندیدیم، فتاوای دینی اش را هم زیر سوال ببریم؟

بعد به خاطر آوردم که هر چه از آقای منتظری در ذهن دارم، البته جز مطلب ستایش گونه شهید مطهری، همیشه به شخص آقای منتظری پرداخته شده نه به تفکرات و کارهایش. همیشه او را ساده لوح، بازیچه، مطرود و بدون بینش معرفی کرده اند و کسی هم نپرسیده که چرا به "حرف هایش" نمی پردازید نه به "شخصیتش". همین مرا بیشتر مشکوک کرد. مدت ها تلاش کردم تا بتوانم تصویری بدون پیش داوری در مورد ایشان در ذهنم بسازم. تصویری بر اساس گفته ها و کرده های خودش، نه پیش داوری های خوب و بد افراد...

مشخص است که آقای منتظری به امام (ره) و مقام معظم رهبری انتقاداتی را وارد کرده بودند. اما مگر این کار ایراد دارد؟ چه کسی گفته که امام، مقام معظم رهبری و یا خود آقای منتظری معصوم بودند و هستند؟ حالا یا آن بزرگواران اشتباه کرده اند، یا نکرده اند، و یا آقای منتظری به اشتباه انتقاد وارد کرده یا اینکه انتقادش بجا و درست بوده، اما هر چه هست، صرف انتقاد کردن ولو از بزرگان کار ناپسند، گناه و جرم نیست.

چیزی را می دانم و آن اینکه، اگر از کسی انتقاد بکنی و به جای پاسخ دادن، "شخصیت" تو را زیر سوال ببرد، معلوم است پاسخی برای آن انتقاد ندارد! همه ما این را در جریان مناظره های انتخاباتی درک کردیم. ان شاء الله در یک پست دیگر، در این مورد به تفصیل خواهم نوشت. بحثی تحت عنوان "محتوا و احساس"

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

نفی کمال، نصیحت حاکمان و توقیف

پرده اول
در باب غیبت و توهین، اصطلاحی هست که علما می گویند:

نفی کمال، ایراد ندارد

به چه معنی؟ به این معنی که اگر نداشتن کمالی را در فردی بازگویی کنیم، غیبت محسوب نمی شود، تهمت نیست و خلاصه نه گناه است و نه جرم. مثلا اگر بگویند فلانی، خط خوشی ندارد. این مصداق نفی کمال است. همچنین است اگر بگویند فلانی:

  • خلبانی بلد نیست
  • تخصص جامعه شناسی ندارد
  • نواختن موسیقی نمی داند
  • از روی منطق و حساب و کتاب صحبت نمی کند. احساسی سخن می گوید
  • روی زیبا ندارد. زشترو است
  • خوشرو نیست. ترشرو و عبوس است
همه موارد بالا، حکایت از نفی یک سری کمالات انسانی دارند. نداشتن هیچ کدام از آنها، یک گناه یا جرم محسوب نمی شود. اما اگر بگویند فلانی:
  • حرف ناراست (دروغ) می گوید
  • مال حرام و حلال سرش نمی شود
  • به ناموس مردم احترام نمی گذارد
  • شبیه میمون است
و مواردی از این دست، اینها دیگر نفی کمال نیست. بلکه یا رذیلت هایی است که باید ترک شوند یا دیگر نفی کمال نیست، بلکه اهانت است (مورد میمون). راست گفتن یک کمالی نیست که بشود برایش عذری تراشید. راست گویی یک الزام انسانی و نیز دینی است و ترک آن مجاز نیست. همچنین است دزدی و تجاوز به ناموس مردم و نعوذ بالله ریختن خون مردم

پرده دوم
اینها را گفتم که اشاره کنم بسیاری از مواردی که به عنوان تهمت و افترا و اهانت تلقی می شوند، اصولا چنین نیستند. فرض کنید فردی بگوید رئیس جمهور ایران، دین شناس نیست. خب، دین شناسی مثل خیلی دیگر از علوم، برای خودش علمی است. اینطور نیست که به صرف ادعا، فردی دین شناس بشود؛ یا مثلا کسی که خیلی دوست دارد و علاقه دارد که دین شناس بشود را "دین شناس" بدانیم. این همه مراجع و علما، با تلاش های سنگین و طاقت فرسا به مراحلی می رسند و عده ای از آنها بار هم جرأت نمی کنند بگویند دین شناس هستند. پس "دین شناسی" یک کمال است که نداشتن آن هم یک گناه محسوب نمی شود. مثل خلبانی و جامعه شناسی و دکترای ترافیک. لذا نفر دین شناسی فردی، حتی اگر آن فرد رئیس جمهور باشد، یک گناه و یا جرم نمی تواند محسوب شود. همینطور است اگر کسی بگوید فلانی روی زیبایی ندارد. این هم جرم نیست.

پرده سوم
گفته شد که نفی کمال، ایرادی ندارد. اما در مورد افرادی که در سطوح عالی مدیریتی یک کشور کار می کنند و طبیعتا ادعای توانایی مدیریت را هم دارند، و علی القاعده باید دارای بسیاری از کمالات باشند که معمولا دیگر مردم انها را ندارند، و باید بسیاری از نقایصی که اغلب مردم دارند را نداشته باشند، حتی شاید بتوان گفت که نفی کمال این دسته از مدیران رده بالا، واجب است! یعنی اگر کمالاتی در انها پیدا نمی شود، باید که در ملا عام و در جراید و روزنامه ها گفته شود تا آن مدیران نسبت به تدارک و جبران آن برآیند و در طی فرآیندی چندین ساله، افرادی به سمت های بالا دست بیابند که مدارج و مدارک بالاتری را دست یافته اند. بسیاری از علما حتی عقیده دارند که غیبت حاکمان - چه حاکمان عادل و چه حاکمان جایر - جایز است. چه بسا بشود گفت اگر مطبوعات و رسانه ها، نسبت به حاکمان و دولتمردان افشاگری نکنند، لاجرم آن حاکمان دچار فساد می شوند.

لذا نه تنها نفی کمال حاکمان ایرادی ندارد، بلکه بسیاری از علما (نه عوام) معتقدند حتی غیبت حاکمان هم جایز و بلکه لازم است. معصومین (ع) هم نصیحت مردم به حاکمان را از حقوق حاکمان و از وظایف مردم تلقی می کنند. (رجوع کنید مثلا به اینجا) بدیهی است که نصیحت کمی تا قسمتی ناگوار است. کیست که از ایراد و عیبجویی و نصیحت زیردستانش خوشحال شود؟

بی پرده
سایت آینده نیوز، یکی از سایت های خبری که اخیرا توقیف شده است، ظاهرا به دلیل نوشن مطلبی (اصل مطلب و خبر توقیف) بسته شده است که در آن ذکر شده بود که رئیس جمهور محترم، در این چند سال آن چنان سرش شلوغ بوده است که فرصت دین پژوهی نداشته است و چون قبل از آن هم "دین شناس" نبوده، پس بعید است در این چند سال "دین شناس" شده باشد. پس از این توضیحات، نویسنده درخواست کرده بود که آقای احمدی نژاد دیگر در مورد مسایل دینی اظهار نظر نکنند.

با توضیحات بالا، آیا نویسنده آن متن جز "نفی کمال" در مورد آقای احمدی نژاد، کار دیگری هم کرده است؟ آیا "نفی کمال" ایراد دارد؟

در نوشته دیگری گفته بودم که باید برای فیلتر و توقفی سایت ها، قوانینی مدون کرد. حال، روی سخنم به افرادی است که بدون وجود قانون مدون و به صرف "احساس" توهین به مقام دوم کشور، یک سایت را توقیف کرده اند. آیا اطلاع دارید که به نظر می رسد، قانونا و شرعا جرمی به وقوع نپیوسته است؟ آیا توصیه به عدم ورود در مسایل مورد تخصص، اشکالی دارد؟ آیا صرف چیزهایی که ممکن است رئیس جمهور محترم نپسندند، اهانت محسوب می شود؟ آیا اگر به یک مجتهد جامع الشرایط گفته شود در مسایل مربوط به فناوری تک یاخته ای یا فیزیک هسته ای اظهار نظر نکند، ایراد دارد؟ آیا این مورد هم از همان قبیل نیست؟ چرا اینها را جزو نصیحت مردم بر حاکمان تلقی نمی کنید که از حقوق حاکمان بر مردم می باشد؟

۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

عزاداری امام حسین (ع)

خداوند نگه دارد آیت الله تهرانی را، یکی از علمای معروف تهران که یک بار در باره عزاداری اباعبدالله (ع) نکته جالبی را فرمودند. ایشان با اشاره به کتاب "حماسه حسینی" شهید مطهری که در آن، شهید مطهری گفته است به جای عزاداری اباعبدالله، باید به مساله فلسطین پرداخته شود، که این بخش از سخنرانی شهید مطهری، هر ساله، شب روز قدس مرتبا از صدا و سیما پخش می شود، این سخن شهید مطهری را نقد کردند و گفتند همین حرکت امروز مسلمانان در مورد قضیه فلسطین، از برکات عزاداری برای امام حسین (ع) است؛ اما اگر امروز قضیه فلسطین را جایگزین مباحث و نوحه هایی که معمولا در روضه ها خوانده می شود بکنیم، در آینده همین عزاداری ها هم از بین می رود.

در واقع نکته بحثشان این بود که فلسطین و تمام ظلمهایی که در آنجا می شود، ظرفیت اینکه مسلمانان سالها و بلکه قرن ها برایش عزاداری بکنند را ندارد. این خون اباعبدالله (ع) است که چنین ظرفیتی را دارد که این همه آدم را در طول قرن ها به دنبال خود بکشاند و هنوز هم عده ای بی شمار، شیدای حسین (ع) باشند. آقای تهرانی، به ارتباط عاطفی و احساسی مردم با امام حسین (ع) هم اشاره کردند و اینکه در این محرم و صفر، این ارتباط تعمیق می شود، و لذا باید عزاداری ها به همان شکل سنتی انجام شود.

امروز دیدم رهبر انقلاب هم به درستی به همین مطلب اشاره کرده اند: [اصل خبر]
ایشان نكاتی را هم درخصوص تبلیغ و عزاداری در ماه محرم بیان كردند و افزودند: باید سعی شود همانگونه كه امام راحل (ره) در سخنی ژرف نگرانه فرمودند، عزاداریها در محرم به شكل سنتی و همراه با روضه خوانی و اشك برای مصائب امام حسین (ع) و خاندان ایشان باشد.

رهبر انقلاب اسلامی ‌روضه خوانی و ذكر مصیبت را پیوند عاطفی با اولیای الهی و پشتوانه بسیار ارزشمند برای پیوند فكری و عملی با معارف دینی دانستند و افزودند: این پیوند عاطفی در واقع همان مودتی است كه در قرآن كریم آمده و اگر این مودت نباشد، ولایت و اطاعت هم وجود نخواهد داشت و ممكن است همان بلایی كه بر سر امت اسلامی ‌در دوران‌های اول به دلیل كنار گذاشتن مودت آمد، تكرار شود.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای تأكید كردند: تشریح حوادث عاشورا و ذكر مصیبت لازم است و عده ای از موضع روشنفكری نگویند كه چه نیازی به ذكر مصیبت و گریه است.

خدا نکند عزاداری های امسال، تحت تاثیر انتخابات و وقایع بعد از آن باشد، و الا سرمایه عظیمی را از دست می دهیم. البته راهش، مقابله با زور و چماق نیست؛ بلکه باید به صورت بسیار ظریفی به این مساله پرداخته شود و جلوی تخریب مجالس اباعبدالله گرفته شود.

۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

حرف حق و گوینده ناحق؛ بپذیریم یا نه؟

پرده اول
آدم عاقل، حرف درست و حسابی را از هر گوینده ای می پذیرد. کاری ندارد که این گوینده، بچه است یا بزرگ، مست است یا هوشیار. حرف منطقی و درست، مثل ریاضیات می ماند؛ در همه جای عالم صادق است.

پرده دوم
در اسلام هم به ما نگفته اند که برای بررسی درستی حرف، به گوینده اش نگاه کنیم. یعنی اسلام هم برداشت عقل را تایید می کند که درست و غلط بودن سخنی، به گوینده اش ارتباطی ندارد. در این زمینه، قرآن کریم می فرماید

فبشر عبادی، الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه (زمر - 18)
بندگان [خاص] من را بشارت ده که به سخنان [متفاوت] گوش می دهند و بهترین را انتخاب می کنند.

پرده سوم
اگر به صرف اینکه سخنی را کافران، منافقان، دشمنان یا بدخواهان گفته اند رد کنیم، در واقع امر، آنان را به جای حق نشانده ایم! یعنی آنها را در موضعی قرار داده ایم که هر چه گفتند، معکوس سخن آنها حق است! این یعنی تایید خود آنها. یعنی اعتقاد به اینکه کافران، حتی بهتر از ما، حق و حقیقت را می شناسند؛ اما چون سوء نیت دارند، وارونه سخن می گویند و لذا باید همه سخنان آنان را معکوس کرد!

پرده چهارم
اما اسلام (و عقل)، مبنای دیگری برای رد یا تایید سخن کافران و منافقان دارد. آیه اول سوره منافقون بدین شرح است:

اذا جاءک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله و الله یعلم انک لرسوله و الله یشهد ان المنافقین لکاذبون
چنانچه منافقان نزد تو آمدند و گفتند شهادت می دهیم که تو رسول الله هستی، [بدان که] خدا می داند که تو رسول الله هستی و خدا شاهد است که منافقان دروغ می گویند.

در این شریفه، خداوند گفته منافقین را تایید می کند، و به صرف اینکه منافقین آن را به زبان آورده اند، آن را نفی نمی کند. در عین حال، موضعش را هم نسبت به منافقین تبیین می کند که اینان دروغ گو هستند. به اعتقاد من زیباترین عکس العمل در رابطه با سخن حقی که از زبان کافران یا منافقان در می آید همین است؛ سخن را تایید کنی ولی نیت آنان را تکذیب نمایی.

در همین زمینه، فرمایش امیر مومنان علی (ع) جالب توجه است که در جنگ صفین، به فردی که از ایشان پرسید تو بر حق هستی یا معاویه، فرمود

حق را بشناس تا اهلش را بشناسی و باطل را بشناس تا اهلش را بشناسی

به تعبیر دیگر، از "اهل حق" نمی شود به "حق" رسید و از "اهل باطل" نمی شود باطل را شناخت. مسیر برعکس است! چه بسا حرف حقی که از دهان اهل باطل درآید و بالعکس، اهل حق اشتباه کنند و سخن ناحقی بر زبان آورند.

پرده پنجم
تاکیدی که اخیرا از سوی برخی افراد بر اشتباه بودن حرف دشمنان می شود، باید تفسیر شود. قطعا منظورشان این نیست که هر چه که دشمنان نظام می گویند اشتباه است! بلکه منظور؛ قطعا نیت دشمنان نظام است که نیت آنها خیر نیست. اینکه می گویند چون یک حرفی را (مثلا حرف معترضان به انتخابات را) دشمنان نظام هم تکرار می کنند، پس آن حرف غلط است، استدلال صحیحی نیست. آن حرف را باید مستقلا بررسی کرد؛ یا درست است و یا ناصحیح. اینکه یک فرد دشمن، کافر یا منافق حرفی را بزند، ملاک تایید یا رد آن نمی تواند باشد. به این سخنان به طور نمونه دقت کنید:
چرا هنگامی ‌كه سران ظلم و استكبار كه مظهر آن آمریكا، فرانسه و انگلیس است از آنها حمایت می‌كنند، متنبه نمی‌شوند؟ چرا هنگامی‌ كه افراد فاسد فراری و سلطنت طلب و توده‌ای از انها حمایت می‌كنند، به خود نمی‌آیند و متوجه نمی‌شوند كه مسیر آنها غلط و اشتباه است؟
پرده ششم
مامون، خلیفه عباسی هم عصر امام رضا (ع)، سعی زیادی کرد که امام را بد نام کند. ترفندش هم این بود که ایشان را - بر خلاف میلشان - ولیعهد خود کرد تا بلکه امام هشتم را نیز در انظار مردم و شیعیان، آلوده دم و دستگاه طاغوتی خود جلوه بدهد. همان زمان هم عده ای از شیعیان (نا آشنا) به اشتباه افتادند که لابد ریگی در کفش امام هست که مامون ایشان را خلیفه خود کرده است!! اما این نسبت نادرست بود و بسیاری هم در این دام نیفتادند. اینکه مامون، دشمن اهل بیت، از امام رضا (ع) حمایت کند، نشان از اشتباه امام ندارد، از حیله و مکر مامون حکایت می کند. گو اینکه مامون - علیه اللعنه - نهایتا امام (ع) را شهید نمود و تازه بعد از آن، بعضی از شیعیان به خود آمدند و ماجرا را فهمیدند.

بی پرده
اینکه گفته شود چون فلان استدلال یا فلان سخن را دشمنان نظام هم تکرار می کنند، آن سخن اشتباه است، و گویندگان داخلی هم فریب خورده و بلندگوی استکبار هستند، اساس ندارد. مانند همان فتنه ای که مامون دنبال آن بود یا منافقان که در بالا ذکر کردم. مساله بسیار ظریف است. چه بسا که دشمنان، با علم به این مغلطه ای که می شود، اغراض خود را وارونه جلوه دهند! سوال این است که اگر دشمنان، روزی سخن همین افراد را تکرار کنند، تکلیف چه می شود؟

البته این یک بحث کلامی است که برای تنقیح حق از باطل لازم آمد. به هر حال، نباید یک لحظه از دشمن غافل شویم که در کمین است با طرفداری های خود از این و آن، بین صفوف مردم ما رخنه ایجاد کند. توجه شما را به فرمایشات زیبا و دوراندیشانه رهبر انقلاب - دام عزه - جلب می کنم که در همین ارتباط فرمودند:
ایشان با تأكید بر اینكه دولت امریكا مظهر بی قانونی در جهان است ولی در ظاهر به گونه ای دیگر عمل می‌كند، افزودند: معنی فتنه همین است و برای مقابله با این جریان گنداب فاسد كه تلاش دارد با ابزارهای گوناگون خود در افكار عمومی ‌جهان رسوخ پیدا كند، تنها راه، روشنگری و بیان حقیقت است، كه وظیفه ای سنگین به شمار می‌رود.

رهبر انقلاب اسلامی، ترویج اختلافات مذهبی را یكی دیگر از شیوه‌ها، برای ایجاد تردید و اختلاف در میان مسلمانان دانستند و تأكید كردند: تنها راه مقابله با اختلافات مذهبی، بصیرت، روشنگری، تبلیغ صحیح و در دام دشمن نیفتادن است.

امیدوارم از افرادی باشیم که به وظیفه سنگین روشنگری خود می پردازیم...

۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

نویسنده این وبلاگ نام و نشان ندارد

کوتاه مدتی است که این وبلاگ را راه انداخته ام. عمیقا معتقدم که برای رشد و تعالی فردی و اجتماعی، باید به درجه ای برسیم که فارغ از گوینده سخن، به محتوای آن بپردازیم. اما از آنجایی که افراد و از جمله خود من، هنوز به آن درجه نرسیده ایم، برای اینکه خوانندگان به این وبلاگ اعتماد کنند، مدتی اسم مستعار "مهدی ابراهیمیان" را برای خود انتخاب کردم. مهدی، دوست دوران دبستان من بود که همیشه نامش را به خاطر دارم.

اما مگر مهم است که نویسنده این وبلاگ کیست؟ باید به جایی برسیم که به فرموده امیر مومنان علی (ع)، به سخنان نگاه کنیم نه به گوینده. اما اگر دانستن اسم من، واقعا دردی از درد ها دوا می کند، فرض کنید اسم من مهدی است، یا علی، یا کامبیز، و یا حتی مرضیه! تا اطلاع ثانوی، این وبلاگ همچنان با اسم مستعار نمایان می شود.

در همین جا هر گونه ارتباط این دوستان را با این وبلاگ اکیدا تکذیب می کنم و پیشاپیش از این دوستان عذر می خواهم و امیدوارم هر جای این دنیای فانی هستند، خوب و خوش و در پناه حق باشند.

هنوز نمی دانم و به این جمع بندی نرسیده ام که باید نظرات این وبلاگ باز باشد یا نه. همچنان در حال سعی و خطا هستم.

در سرزمینی و روزگاری که عده ای آزادانه دهان را برای گفتن آنچه خود بیشتر لایقش هستند باز می کنند و کسی را یارای مقابله با آنها نیست، عده ای باید چون علی (ع) سر در چاه فرو کنند یا چون زین العابدین (ع) در قالب دعا و مناجات، منظور خود را منتقل کنند. خدایا ما را پیروان خوبی برای آن حضرات معصومین قرار بده...

۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

پوستین وارونه

امیرالمومنین (ع) زمانی را پیش بینی کرده بودند که اسلام، مثل پوستینی وارونه پوشیده می شود (خطبه 107 نهج البلاغه)

و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا

پوستین، لباسی است که در زمستان می پوشند و گرم می کند و در تابستان، وارونه می پوشند و خنک است. اما اگر وارونه پوشیده شود، مشخص است که هم خاصیت خودش را از دست می دهد و هم اسباب مسخره می شود.

این تعبیر، خیلی رسا است و هیچ جای تفسیر و تاویل نمی گذارد. یعنی زمانی می رسد که موارد مهمی که اسلام روی آنها تاکید دارد، به فراموشی سپرده می شود و در عوض، به نام اسلام، روی موضوعاتی حساسیت نشان می دهند که آن چنان هم مهم نیستند. حلال خدا حرام شناخته می شود و حرام خدا حلال تعبیر می گردد.

در این هفته، دو نمونه از این دست را دیدیم؛

1- در صدا و سیمای جمهوری اسلامی، مردمی ترین رسانه عالم هستی، تصاویری از پاره شدن عکس حضرت امام در مراسم 16 آذر نمایش داده می شود. من و اکثریتی از مردم مسلمان ایران به امام خمینی علاقه وافر داریم و شخصیت او را می ستاییم. همچنین برایمان مورد قبول نیست که تصویر ایشان مورد اهانت قرار بگیرد. اما آیا پاره شدن تصویر امام از ضرب و شتم مردم بدتر است؟ آیا مجاز هستیم افرادی که ولو جرم و گناه مرتکب شده باشند، بدون محاکمه شرعی مورد ضرب و شتم قرار دهیم؟ آیا این کار مشمول تعزیر و دیه نمی شود؟

آیا پاره شدن عکس امام از کشته شدن برخی از مردم در تجمعات ولو غیر قانونی شنیع تر است؟ آیا از هتک آبروی عده ای، قبل از اینکه در دادگاهی توسط حاکم شرع محکوم شوند، ناپسند تر است؟ آیا معصوم (ع) نفرمود که آبروی مومن یا مسلمان از عرش خدا محترم تر است؟ آیا معصوم (ع) نفرمود که سه چیز حساسیت ویژه دارند: خون، آبرو و ناموس؟

آیا صدا و سیما، این مردمی ترین رسانه عالم هستی، اجازه می دهد تصاویر ضرب و شتم مردم در تجمعات غیر قانونی هم پخش شوند؟ مگر نه اینکه ضرب و شتم را عده ای "به نام بسیجی" مرتکب شده اند؟ پس چرا با آن تصاویر اینگونه برخورد نمی شود که در همه بخش های خبری مرتب منتشر شوند؟ آیا اگر یک رسانه مکتوب، آن تصاویر را منتشر کند، از الطاف وزارت ارشاد بی بهره نمی ماند؟

2- آقای کوچک زاده، نماینده مجلس در بخشی از اعتراضشان به آقای محتشمی پور، اینگونه عنوان کرده اند: [اصل خبر]
وی با تاکيد بر اينکه محتشمي پور به دليل زير سوال بردن انتخابات ديگر نمي تواند رئيس دبيرخانه حمايت از مردم فلسطين باشد طي سخناني خطاب به لاريجاني گفت؛ از آنجا که جرمي بالاتر از زير سوال بردن انتخابات نيست چنين کسي نمي تواند به عنوان منصوب رئيس مجلس در جايگاه رئيس دبيرخانه حمايت از مردم فلسطين باشد.
ایشان عنوان کرده اند که "جرمی بالاتر از زیر سوال بردن انتخابات نیست". با این فرمایش دو برخورد می توان کرد: یک اینکه بگوییم آقای کوچک زاده حرف بی حساب زیاد می زند و اصلا لازم نیست خودمان را به زحمت بیاندازیم که این خزعبلات را جواب بدهیم! اما برخورد دوم آن است که حرف ایشان را - ولو بی حساب باشد - تحلیل کنیم. در این صورت، سوال این است که آیا واقعا جرمی بالاتر از "زیر سوال بردن انتخابات" وجود ندارد؟ در کدام قانون شرع و کدام قانون مدنی؟ آیا واقعا زیر سوال بردن انتخابات از "قتل"، "تجاوز به عنف"، "اختلاس"، "تهمت" و بردن آبروی مومن هم بدتر است؟

مصیبت اینجاست که این افاضات، به اسم اسلام انجام می شوند و الا در عالم هستی، بی مایگانی که حرف بیجا می زنند بسیارند. ماییم و پوستین وارونه و اسلام و اهل بیت مظلومتر از همیشه...

۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

فیلترنت و حقوق مردم

فیلترینگ اینترنت بحث تازه ای نیست. فقط هم منحصر به ایران نیست. در خیلی از کشور ها، اینترنت فیلتر می شود. در واقع، فیلترینگ لزوما چیز بدی هم نیست؛ خصوصا برای مقابله با سایت های خلاف اخلاق و مطالب منافی عفت.

این هم قابل درک است که حکومت ها علاقه دارند صدای مخالفان خود را محدود کنند. البته این خواسته حکومت ها و دولت ها، "حق" آنها نیست و لذا منطقی و عادلانه نیست، اما می شود "درک" کرد که شاید همه حکومت ها دوست داشته باشند سخنی بر خلاف آنچه آنها می پسندند زده نشود و کلا رسانه ها زیر نظر دولت ها باشند.

البته چیزی که من از اسلام و آنچه عقلای جهان بر آن صحه می گذارند می فهمم، و بسیاری از علمای اسلام و از جمله شهید مطهری هم در کتاب "پیرامون انقلاب اسلامی" آن را شرح می دهد، با این منافات دارد. هدف اسلام، رشد و تعالی فهم و شعور و عقل مردم است، و این مهم با یک فضای بسته که افکار مختلف نقد نمی شوند و آزادی بیان وجود ندارد، حاصل نمی شود. بگذریم...

حرفم این بود که فیلترینگ در دنیا وجود دارد، و در ایران ما نیز هم، و حکومتها هم از بستن صدای مخالفان ناراحت نمی شوند (شاید خوشحال هم بشوند!) و لذا طبیعی است که این فیلترینگ را به رسانه های منتقدان هم تسری بدهند. و این همان کاری است که در مورد بسیاری از رسانه ها، از جمله سایت بازتاب و به تازگی سایت آینده نیوز هم رخ داد. تا اینجا همه چیز برای من قابل درک است. اما نکته ای که نمی توانم درک کنم آن است که آیا فقط حکومت ها حق دارند، و مردم در قبال دولت ها از حقوقی بهره مند نیستند؟ مردم هم حقوقی دارند، و حتما یکی از آن حقوق مسلم آن است که بدانند در صورت ارتکاب چه کاری، مشمول چه جریمه ای می شوند. یعنی شفافیت قانون؛ یعنی قانون، تنظیم و تصویب گردد، عادلانه هم تدوین شود و ابلاغ هم بشود.

چرا حداقل برای حفظ ظاهر هم که شده، ملاک های توقیف و فیلتر کردن سایت ها به صورت شفاف، تدوین و تصویب نمی شود تا همه دنیا بدانند چرا و به چه دلیل یک سایت - حتی منتقد - مشمول فیلترینگ می شود؟ مثلا بگویند اگر وبسایتی مشمول حداقل یکی از این 500 مورد شود، برای 2 بار اول اخطار مکتوب داده می شود - که سایت موظف است آن را به مدت مثلا 2 هفته در وبسایت نمایش بدهد - و برای بار سوم، به مدت یک ماه یا مثلا حتی به مدت دائم، توقیف و فیلتر می گردد. کسی از چنین قانونی خبر دارد؟

"ثمره" حرفهایمان چیست؟

مدتی است به این فکر می کنم که چه خوب می شد هر بحثی و هر سخنی را با "ثمری" که دارد و "فایده ای" که می تواند داشته باشد، بسنجیم و ارزشگذاری کنیم. حرف های روزمره و کاری، درسی، ارتباطات بین فردی، سخنرانی های سیاسی، اقتصادی و کلا همه و همه چیز را. نتایج خوبی در محل کارم گرفتم. مثلا گاهی می بینم مشغول حرف هایی شده ام یا همینطور دیگران، که در واقع، "ثمره" ای ندارد. فایده ای ندارد. می شود از آن صرفنظر کرد و کسی هم ناراحت نمی شود، به جایی بر نمی خورد و خلاصه زندگی نه تنها پیچیده تر نمی شود، بلکه ساده تر و شیرین تر هم می گردد.

ایده این نوع برخورد، از یک سری بحث های علمی با یکی از اساتیدمان گرفته شده است. در خلال بحث ها، ایشان که از بحث های صرفا علمی انتزاعی زیاد استقبال نمی کردند، ناگهان می پرسیدند : "ثمره این بحث چیست؟" البته نه اینکه بگویم در مباحثات علمی، حتما باید "ثمره" ای از قبل متصور باشد، اما در کار، زندگی، صحنه اجتماع و غیره این موضوع می تواند خیلی موثر باشد.

شاید بتوان "پرهیز از گفتار لغو" را که قرآن کریم خیلی به آن سفارش کرده، در همین راستا دانست، که می فرماید:

و اذا مرو بالغو مروا کراما، وقتی حرف لغوی به آنها عرضه می شود، بزرگوارانه از آن می گذرند

یا جای دیگر در وصف مومنان می فرماید:

عن اللغو معرضون، از حرف لغو روی گردانند

البته قبلا هم در این مورد نوشته ام، تحت عنوان تعارفات بیجا.

فرض کنید یک آدم با منصب مهم، مثلا مدیر کل یک سازمان، بیاید و به جای حل مشکلات سازمان، حل مشکلات معیشتی پرسنل، رفع موانع کاری برای خدمت رسانی به مردم و خلاصه هزاران کاری که می تواند بکند و مفید باشد، بیاید در جمع مردم چنین حرف هایی بزند:
وی به حضور نیروهای آمریکایی در خاک عراق اشاره کرد و گفت: درست است که این مستکبران، به دنبال نفت و ثروت این کشور هستند، اما در زیر همه اینها یک استدلال برای خود دارند و بر اساس آن عمل می‌کنند. البته آن را در خبرها افشا نمی‌کنند. ما اسناد آن را به دست آوردیم که آنها معتقدند یکی از خاندان پیامبر اکرم در این نقطه ظهور کرده و ریشه همه ظالمان عالم را خواهد خشکاند. آنها همه این نقشه‌ها را کشیده‌اند که جلوی ظهور حضرت را بگیرند و می‌دانند ملت ایران زمینه‌ساز این حادثه بوده و یاران این حکومت خواهد بود.
لطفا نپرسید که آیا کسی از این حرف ها زده است یا نه؟ فقط فرض کنید این حرف ها زده شده باشد. فرض محال که محال نیست! می خواهیم تمرین کنیم بیشتر از اینکه به "گوینده" سخن بپردازیم، به خود "سخن" بپردازیم، که فرمود:

لا تنظروا الی من قال، انظروا الی ما قال. به گوینده ننگرید، به سخن نگاه کنید

در این صورت، به این سوال جواب بدهیم که واقعا به مردمی که ایستاده اند و این سخنان را گوش کرده اند، چه چیزی افزوده شده است؟ آیا مشکلی از مشکلات آنها حل شده است؟ آیا مردم بلافاصله بعد از شنیدن این سخنان، برای رفع این مشکل بسیج شدند؟ آیا به درآمد آن مردم افزوده شد؟ آیا به فهم آنها افزوده شد؟ آیا این سخنان نشان از اقداماتی دارد که این گوینده انجام داده است و شنوندگان باید می شنیده اند؟

آیا بهتر نبود این مدیر کل دنیای فرضی ما، این فرصت را مغتنم می شمردند و مثلا کمی فرهنگ مردم را با آموزش بالاتر می بردند؟ مقداری از معضلات سازمان متبوعشان را می گفتند و مردم را به کمک برای حل آنها تشویق می کردند؟ و هزاران فرصت دیگر؟ فکر می کنم در دنیای واقعی - خارج از فرضیات - این مدیر کل می تواند از این فرصت ها بهره بهتری ببرد، به شرط آنکه "مفید" صحبت کنید.

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

حمل و نقل ریلی آلمان - 2

برنامه حرکت قطارها از مدت ها پیش مشخص و معلوم است. منظورم از برنامه حرکت قطارها، این است که چه قطاری (شماره قطار) در چه ساعتی از کدام شهر حرکت می کند. و در چه ساعت و دقیقه ای، به کدام شهر می رسد. حتی شماره سکویی که قطار از آن حرکت می کند و شماره سکوی ایستگاه مقصد هم معلوم است! و این دیگر از عجایب است. در مقایسه، بد نیست بدانید حتی در قطارهای فرانسه، چنین نظمی وجود ندارد و تا چند دقیقه قبل از حرکت قطار، هنوز شماره سکویی که قطار به آن می رسد و از آن حرکت می کند معلوم نیست!

بعضی قطارها از یک سری واگنهای درجه یک و واگن های درجه دو تشکیل می شوند. در این صورت، حتی محل قرار گرفتن واگن ها از پیش مشخص است و می دانی که برای واگن درجه یک، مثلا باید به بخش E از سکو بروی.

اینکه می گویم برنامه حرکت قطار ها مشخص است، یعنی همین الان شما می توانید به وبسایت www.bahn.de بروید و مبدا و مقصد، و تاریخ حرکت قطار را انتخاب کنید و لیستی از گزینه های پیش رو را به همراه کلیه اطلاعات جزئی مذکور را مشاهده کنید. مثلا در صورتی که قطارتان با کانکشن به مقصد می رسد، تمام ایستگاه های میانی که باید قطار را عوض کنید، به همراه شماره زمان رسیدن قطار و سکوی رسیدن قطار، و شماره قطار بعدی و زمان حرکت و سکوی قطار بعدی مشخص هستند. طبیعتا همانجا می توانید رزرو هم بکنید. خصوصا در مواردی که مثلا به علت سفرهای پایان هفته، یک مسیر یا یک ساعت خاص شلوغ است، خود سیستم پیشنهاد می کند که بلیت را رزرو کنید. (دیدن تصویر کمک می کند.)


صندلی های قطار ها به شکل اتوبوسی هستند؛ در هر واگن چند صندلی هم هست که جلویش میز دارد و 4 نفر روبروی هم می نشینند. وقتی بلیت خریداری می کنید، شماره صندلی خاصی روی آن نوشته نشده و طبق مقررات، هر صندلی خالی رزرو نشده میتواند صندلی شما باشد. از کجا می فهمید که صندلی رزرو شده یا نه؟ می توانید روی آن بنشینید تا صاحبش زیر یا زود سراغتان بیاید. در بیشتر قطارها البته، بالای سر صندلی های رزرو شده می نویسد که این صندلی رزرو شده است. در بعضی قطارهای جدید تر، حتی بخشی از مسیر که صندلی رزرو شده هم معلوم است، مثلا می نویسد از کلن تا دوسلدورف! اما در روز های شلوغ، مردم صندلی ها را رزرو می کنند. در این صورت باید برای گرفتن صندلی عجله کنید یا اینکه احتمالا در راهرو بایستید! رزرو صندلی هزینه جداگانه ای دارد و معمولا 2 یورو خرج بر می دارد. در هنگام رزرو صندلی می توانید کنار پنجره بودن یا میزدار بودن صندلی را تعیین کنید. شما یک صندلی را از وبسایت رزرو می کنید و قطاری که به ایستگاه می رسد، آن را می داند! چه سیستمی این پیچیدگی را مدیریت می کند، خدا می داند!

بلیط ها را در هنگام ورود به قطار چک نمی کنند، بلکه در حین حرکت این کار انجام می شود. گاهی هم چک نمی کنند! در صورتی که بلیط نداشته باشید، همانجا ملزم به پرداخت هزینه بلیط و مقداری مالیات اضافه تر هستید. البته این برای قطار های بین شهری است که می توانید بلیط را در حین حرکت خریداری کنید؛ در قطارهای داخل شهری یا ناحیه ای، یا همان متروی خودمان؛ باز هم هنگام ورود بلیط ها را چک نمی کنند، اما اگر بلیط نداشته باشید، مبلغ زیادی را هم، مثلا در حد چند ده یورو، جریمه خواهید شد. (قیمت بلیط در اینگونه مواقع حداکثر پنج-شش یورو است)

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

مصاحبه خواندنی عماد افروغ

مصاحبه عماد افروغ با خبرگزاری فارس، بسیار خواندنی است، هم برای کسانی که به علوم انسانی علاقه مندند و هم در مورد نکاتی که در مورد حوادث بعد از انتخابات - بر خلاف تلاش مصاحبه کننده برای هدایت و جهت دهی به بحث - بیان می کند. اصل آن را در اینجا بخوانید. برای کسانی که حوصله ندارند، بعضی بخش های جالب ترش را خلاصه وار در اینجا می آورم:


-الان وضعيت کشورمان کدام است؛ تقدم انديشه يا سياست؟

... من فکر مي کنم به رغم اينکه ما در بحث نظري همواره از فضيلت و تقدم انديشه مي گوييم اما در عمل، سياست مقدم است. بعضي ها متاسفانه هستند که تقدم سياست بر انديشه را تئوريزه مي کنند و اين عمل خوبي نيست و ما را ياد اشعري گري و اخباري گري و اراده گرايي مي اندازد و به گونه يي با تفکر اصوليون ما در جهان تشيع و معتزله در جهان تسنن فاصله دارد. چيزي که اکنون مي بينيم تقدم سياست بر انديشه است.

-اگر آن چيزي که جنابعالي گفتيد اجرايي شود چه تغيير و تحولي ممکن است رخ دهد، يعني مشکل خاصي حل مي شود؟

اگر قرار بود انديشه بر سياست تقدم داشته باشد چند اتفاق بايد رخ مي داد. يکي اينکه اين دانشگاه ها و حوزه هاي علميه بودند که بايد به اقتصاد و سياست خط مي دادند، نه اينکه از آنها خط بگيرند. اگر قرار بود خط بدهند بايد مستقل تر مي شدند که الان مستقل نيستند، بايد رقابتي تر مي شدند که الان رقابت در آنها نيست، بايد اختيار مي داشتند که حسب يکسري سياست ها و نظارت هاي کلان، خودشان مبادرت به گزينش دانشجو کنند، نه اينکه يک عده يي بنشينند با منويات سياسي و هر خط و هر ربطي اين کارها را انجام دهند. اصل اين کار خلاقيت سوز است، چه جناح X باشد، چه جناح Y. وقتي خلاقيت سوزي صورت گرفت و تفکر سوخت، ديگر نمي شود توقع پيشرفت علم داشت. حضرت علي(ع) مي فرمايد هيچ علمي به پاي تفکر نمي رسد. زمينه را براي تفکر فراهم کنيد. واقعيتش اين است که اين امر در يک فضاي رقابتي و غيرمتمرکز انجام شدني است. وقتي دانشگاه ها را در غرب مي بينيم، مشاهده مي کنيم رقابتي هستند و خودشان دانشجو گزينش مي کنند، نه اينکه هر کسي را بياورند، بلکه يک سياست ها و نظارت هايي وجود دارد و اصطلاحاً بوردهاي تخصصي وجود دارد که از داوطلبان آزمون به عمل مي آورند و کارنامه در اختيار آنان قرار مي دهند، متعاقباً داوطلبان با دانشگاه هاي مختلف نامه نگاري مي کنند، اگر آن دانشگاه خواست به وي گزينش مي دهد يا اينکه رشته ديگري به وي پيشنهاد مي کند، يعني دانشجو بر حسب سليقه خودش دانشگاه را انتخاب مي کند و اين طور نيست که به نام عدالت، يک دانشجو را از چابهار به تهران بکشانيم که در اين صورت ديگر زماني که هواي تهران به او خورد، به چابهار برنمي گردد. در واقع ما يک مکانيسم متمرکزي درست کرده ايم که خلاق ها و نيروهاي بالقوه را از کل کشور مي مکد. متاسفانه کل برنامه ريزي ها، مرکز پيراموني است که آن را از زمان رضاخان به ارث برده ايم.

من فکر مي کنم اول بايد توجه کنيم که به لحاظ ساختاري از اين حالت متمرکز خارج شويم و يک مقداري رقابتي تر و با استقلال و آزادي بيشتر باشيم و ثانياً يک مقداري اجازه ورود به مباحث معرفت شناسي را بدهيم. واقعاً معرفت شناسي ها، نوع نگاه به علم را به هم مي ريزد. عرض کردم ما در دامي افتاده ايم که در نظر عليه آن شعار مي دهيم. برخي اوقات دست مريزاد مي گويم به غرب که خوب سيستمي تعبيه کرده است و يک ISI را در دهان ها انداخته و يک مجلاتي براي خودش راه انداخته و يک تعريفي هم از علم و هنجارهاي علمي مي دهد و با اين کار کل ثمرات جهان سوم را به سمت خودش مي برد، حالا چه خودشان را و چه فکرشان را. ما هم برخي مواقع مي گوييم اينها که فرار مغز نيست، اگر فرار مغز نيست، پس چيست؟ يا انزواي مغز داريم که دستگاه رسمي خود را از آنها محروم مي کنيم يا کاري مي کنيم که آنها به سوي غرب گسيل شوند.

يکي از مسوولان سابق چيزي مي گفت که صحت و سقم آن را نمي دانم. سفير کانادا که مدتي در ايران بود زماني که به کشور خودش برگشته بود، گفته بود فلان ميليارد براي کانادا صرفه جويي ارزي کرده ايم و اين تعداد ليسانس، اين تعداد کارشناسي ارشد و اين تعداد دکترا را به سمت کانادا جذب کرده ايم. پس اين چيست؟ يک وقتي فرد مي رود که برگردد، ولي يک زماني هم مي رود که برود، چه کار کرده ايد؟ نوع سيستم آموزشي به نوعي است که براي آنها نيرو تربيت کرده ايد.

-ولي فکر مي کنم يکي از مهم ترين عوامل فرار مغزها، مسائل اقتصادي است، نه مسائل ديگر.

چرا، همه چيز موثر است اما فقط اقتصادي نيست. قبلاً هم به اين موارد فکر و روي آن کار کرده ام. اين فرار مغزها به خيلي چيزها بستگي دارد و فقط به يک رفاه اقتصادي ارتباط ندارد، يعني فرد اگر حرمت و کرامت و شخصيت نداشته باشد، اگر شخصيتش خرد شود، آرامش نداشته باشد، استرس داشته باشد، مي رود و بپذيريم که کشور ما استرس زا است، يک استرس هاي عجيب. هر کس که يک روز به خارج مي رود، مي گويد عجب کشوري بود. نه تنها غرب، حتي کشورهاي ديگر. من نمي خواهم بگويم اين قضاوت ها درست است، اما خودم مي فهمم دائم با استرس روبه رو هستيم و خيلي بايد انقلابي و شجاع باشي که آن چيزي که فکر مي کني را راحت بگويي، يعني بايد تنت را براي انواع بي حرمتي ها و توهين ها آماده کني و سپس نظراتت را بگويي. البته هر چه سياسي تر باشد، ريسکش هم بيشتر است.

بله، مي تواني در مورد عرفان صحبت کني که به هيچ جايي بر نخورد، آن هم عرفان منفي، نه عرفان مثبت، چون عرفان ستيز بالاخره در صحنه مي آيد، پس بايد درباره يک عرفان منزوي که کاري به X وY نداشته باشد صحبت کني و من نمي دانم اين رسالت انقلاب اسلامي بود؟ اين فلسفه وجودي انقلاب بود؟

مساله فقط اقتصادي نيست، مساله حرمت و کرامت است و مساله اصلي به نوع نگاه ها و تعريف ها از انسان مربوط است که خيلي تعريف بالايي است، اما متاسفانه در عمل ديده نمي شود. خبره بايد احساس کند که خبره است و به اين خبره بودن اهميت داده مي شود. وقتي نوع نگاه ها به گونه يي است که يا خبره را پاک مي کنيم يا او را از خاستگاه اصلي اش جدا مي کنيم، احساس مي کند به شمار نمي آيد و مورد اهميت نيست و به اصطلاح موجود بافضيلت، مورد اعتنا و مورد مشورت به حساب نمي آيد، پس مي رود. يعني فقط مساله رفاه اقتصادي مطرح نيست، هرچند مسائل اقتصادي هم يک عامل است و نمي توانيم آن را ناديده بگيريم، اما عوامل مختلفي دست به دست هم مي دهد.

يک زماني بود که در اوج محروميت بوديم و محروميت ها خيلي بيشتر بود، اما افراد احساس مي کردند بايد بمانند، چون يک عرق ملي و تاريخي داشتند. عواملي را که باعث افزايش اين عرق ملي و هويت تاريخي مي شود بايد فهم کرد و در يک کلام نبايد به نام جمهوري اسلامي به مردم و نخبگان خود نگاه ابزاري داشته باشيم، چون اين نگاه ابزاري داشتن، مهم ترين مصيبت است. به تک تک شهروندان بايد نگاه هدفمند و غايت مدار داشت، يعني او خود يک هدف است نه ابزار. وقتي نگاه ابزاري به او شد بايد منتظر اين تبعات هم باشيم.


فکر نکنيد من به وجه تمدني انقلاب باور ندارم، اما بايد هوشيار باشيم که باعث ناديده انگاشتن وجه فرهنگي انقلاب نشود. اين مفهوم علوي و صفوي که مرحوم شريعتي به کار برد، مفهوم بدي نيست و تا حدي به ما کمک مي کند. من همواره گفته ام وجه تمدني دوران صفويه يک دوران قابل قبول است و نمي شود از دستاوردهاي چشمگير آن دوران غافل شد، اما مي توانست علوي تر باشد و آن عواقب ناگوار را در پي نداشته باشد. بايد از دوران صفوي و تاريخ انقلاب ها عبرت بگيريم و طوري نشود که وجه تمدن سازي ما، آن وجه نرم و فکري و فرهنگي و انسان ساز انقلاب را تحت الشعاع قرار دهد و انسان هدف به انسان ابزار تبديل شود. من اين را در ساختمان هاي مجلل که فکر مي کنند اگر ساختمان ها خيلي برافراشته و سر به فلک کشيده باشند جمهوري اسلامي عظمتش بيشتر به رخ کشيده مي شود، مي بينم. کشور خيلي راحت دارد اداره مي شود و شکر خدا مردم هم که مطيع هستند، در حالي که اداره کشور را بايد خيلي سخت بگيريم تا فکر ها به کار بيفتد. به نظر من اداره کشور را بعضي ها آسان گرفته اند و چون آسان گرفته اند و يکسري پشتيباني ها هم براي اين آسان گيري داشته اند يک مقداري از آن روح و جوهر انقلابي خود فاصله گرفته ايم.

-آقاي دکتر، آقايان حجاريان، شريعتي و عطريانفر در جريان صحبت هايي که پس از بازداشت مطرح کردند، يکي از عوامل شکل گيري حوادث و انحرافات برخي گروه ها در ايام پس از انتخابات 22 خرداد را به مبحث علوم انساني ارتباط دادند. جنابعالي پيش از اين با آقاي حجاريان مباحثه و ارتباطاتي داشته ايد، اين سخنان آقايان ياد شده را چطور ارزيابي مي کنيد؟

من حجاريان را بهتر از شما مي شناسم و حجاريان هم من را مي شناسد. اين حرف هايي که حجاريان زد که به اصطلاح حرف هاي گذشته خود را نقد کرد، قبلاً از بنده و امثال بنده شنيده بود، يعني در سال هايي که در مرکز تحقيقات استراتژيک بود يا بعد ها که در دوم خرداد، تا حدي ميدان دار بودند ما اين صحبت ها را مي کرديم و مطالب و کتاب ها و مقالات ما هم در اين زمينه موجود هستند. ما در يک آوردگاه طبيعي به مصاف هم مي رفتيم،

... اما من سوالم اين است که چرا آقاي حجاريان در محيط طبيعي و محيط مصاف انديشه، تفکراتش دگرگون نشد؟ اگر قرار است در واقع ما امتيازي بدهيم، بايد در محيط طبيعي اتفاق مي افتاد، نه در محيط مصنوعي. زندان جاي تغيير نگرش نيست، اگر هم باشد مطلوب نيست. جاي نقد متفکراني مثل «هابر ماس»، «وبر» و امثال ذلک در دادگاه نيست. وقتي در دادگاه اين را به نقد کشيدي، نخبگان علمي قضاوت خوبي راجع به آن نخواهند داشت و چه بسا نتيجه عکس بدهد و گرايش ايجاد کند که من يقين دارم گرايش ايجاد مي کند.

مگر حجاريان را به خاطر انديشه اش گرفته ايد که حالا به خاطر انديشه اش بايد محاکمه شود و بگويد که من انديشه ام را پس گرفتم؟ اينکه پيام خوبي براي جمهوري اسلامي ندارد، فرد را به خاطر انديشه اش نمي گيرند، اينکه تفتيش عقايد است، فرد را به خاطر عدم باورش به ولايت فقيه که نمي گيرند که حالا بگويد من طرفدار ولي فقيه شده ام. داريم چه کار مي کنيم؟ فرد را در اين مورد به خصوص به خاطر اين مي گيرند که ارتباطي با بيگانه داشته است و بايد اينها را مطرح کنيم که در مورد حجاريان چنين بحثي نشد.

به هر حال عظمت جمهوري اسلامي اين نيست که حجاريان در دادگاه عليه «وبر» و «هابرماس» و... حرف بزند، عظمتش اين است که در دانشگاه ، مارکسيست دوآتشه و باسواد تدريس کند و در کنار آن هم يک فردي آن را نقد کند که اين ديدگاه شهيد مطهري است. الان دانشگاه هاي ما اينچنين هستند؟ فکر مي کنم بايد مراقب بود، من برخورد سياسي نمي کنم و نمي گويم که حجاريان بازي کرد و به گونه يي پيام خودش را منتقل کرد که در چه وضعي است، اما بايد هوشيار بود. ممکن است حجاريان اين ظرافت را به خرج داده باشد و به گونه يي به تصوير کشيده باشد که در جمهوري اسلامي چه مي گذرد...

-بعد از اتفاقاتي که در روزهاي پس از انتخابات رخ داد، اکنون وضعيت جامعه را چطور مي بينيد؟

جامعه اکنون به سمت آرامش مي رود، خيلي ها هم تلاش کردند اين آرامش حاکم شود، البته هنوز يک پرده ابهام وجود دارد و خيلي ها بيمناک هستند از آينده که چه خواهد شد؟ چون يک تفسير مطمئن و رواني از وضعيت آينده ندارند و مطمئن نيستند که اين آرامش دوام خواهد داشت، البته حق هم دارند چون با مساله يک برخورد مستقيم و شفاف صورت نگرفت و عده يي منافع شان در انشقاق و حيات آنها در درگيري است، چون احساس مي کنند اگر اين درگيري ها و فتنه ها نباشد، منافع آنها به خطر مي افتد و يکسري شب پره هايي در اين کشور وجود دارد که منافع آنها در تاريکي است. ..

-مساله اصلي اين است که تن ندادن به قانون از همان شب انتخابات از سوي موسوي آغاز شد و يکي از تخلفات اصلي ايشان همين مساله است.

شخصاً نمي خواهم وارد اين بحث ها شوم چون بايد به وحدت نزديک بشويم. خودم شخصاً مي گويم که نسبت به تقلب يک ذهنيت ايجاد شد که خيلي راحت مي توانستيم با اين ذهنيت کنار بياييم، من از همان اول بحث حکميت از سوي رهبري را مطرح کردم، اما برخي همين که اسم حکميت مي آيد، ياد جريان صفين مي افتند درحالي که آن حکميت به حضرت علي(ع) تحميل شد، اما من مي گفتم خود مقام معظم رهبري اين شوراي حکميت را تشکيل دهد.

ببينيد، من صبح روز شنبه خيلي احساس نگراني کردم و شاهد هم دارم که به اعضاي هيات علمي گفتم من نگران هستم. زماني که يک خبرنگار زنگ زد، من شوراي حکميت را پيشنهاد کردم و در حالي که با چنگ و دندان دنبال يک محلي براي بيان نظرم بودم، آقاي ايرواني را که در بيت رهبري مشغول است پيدا کردم و به وي گفتم من احساس شورش مي کنم، گفت؛ جدي مي گويي؟ گفتم؛ بياييد خانه من را ببينيد، نه ماهواره دارم و نه VOA نگاه مي کنم، اما کار من جامعه شناسي سياسي است و چند شورش اجتماعي را بررسي کرده ام، اين اتفاق مي افتد. گفت؛ خب چه کار کنيم؟ گفتم؛ يک جوري اين مطلب را به آقا منتقل کنيد، اما بعد که داستان پيش رفت و اتفاق رخ داد، گفتم حالا که اتفاق افتاده حداقل مراقب باشيد و در مواجهه خود آرام و صبور برخورد کنيد و حتي کتک هم بخوريد، مگر نديديد در فرانسه چه اتفاقي افتاد؟ هر شب آتش مي زدند ولي آنها را چه کار کردند؟ بالاخره نظام بايد ياد بگيرد که در شرايط بحراني چطور عمل کند، تدبير آن بود که نتيجه اعلام نشود، شوراي حکميت هم تشکيل شود و کم کم مساله جمع شود، اما اين اتفاق نيفتاد و يک ذهنيتي ايجاد شد که اين ذهنيت هم به اينجا کشيد، اما قطع نظر از اين مساله شبهه تخلف بسيار قوي است. من که نمي توانم با خودم منافق باشم. من هرگز به فکر خودم خيانت نمي کنم. نسبت به تخلفش هيچ وقت قانع نشدم که نيست، نه قبلش، نه حينش و نه بعدش.

حالا تقلب يک ذهنيت است که بايد با آن برخورد اقناعي مي کرديم يعني فرآيندي را اتخاذ مي کرديم که آن فرآيند اتخاذ نشد، خب يکسري دست ها در کار بود. همواره گفته ام که اين جريان مخملي نبود، اما نه اينکه هدف غربي ها مخملي نيست، آنها دارند کار مي کنند و از روز اول کار مي کردند و قصد براندازي داشتند، اما اينکه توانسته اند قصد براندازي خود را منتقل کنند و مردم هم کاملاً به خاطر القائات غرب آمدند، نه، اين طور نبود.

-اما ظهور و بروز تلاش هاي غرب براي براندازي نظام در حوادث پس از انتخابات کاملاً ملموس بود. چطور مي شود انکار کرد؟

غرب اينقدر قدرت ندارد، نه زمينه اش در ايران هست و نه مردم اينقدر در واقع ناآگاه و بي وفا نسبت به انقلاب اسلامي هستند. دشمن کار خود را مي کند، يک عده يي هم ممکن است اين وسط کارهايي بکنند، البته چهره هايي که چندان جدي و تاثيرگذار هم نيستند، ولي اينکه به مطلق اين اعتراض، عنوان مخملي بدهيم و حتي به شخص تاثيرگذار آن يعني ميرحسين موسوي، ايدئولوژي براندازي و ارتباط با بيگانه نسبت دهيم، اين طور نبود. من خيلي گشتم اما مطلبي پيدا نکردم. در اين بين کساني هستند که مقصر بودند که بايد آنها را بگيرند و محاکمه کنند، منتها اينجا يک ذهنيت ايجاد شد که مي توانست خوب مديريت شود، ولي اين طور نشد. قانع شدن، ابزارهاي خاص خود را دارد، اما تخلف را نمي توانم بگويم نبود. معتقدم تلويزيون ابزار اصلي تخلف بود که چهار سال ذره يي قابل توجه، برنامه هاي دولت را نقد نمي کرد، در حالي که مي توانست با حضور کارشناسان مختلف موافق و مخالف، ذهن مردم را تقويت کند اما فقط به ابزار هژموني تبديل شده بود و مردم ابله و جاهل پنداشته شدند. مردم از آن نگاه ابزارگرايانه خسته شدند و اکنون نيز اين سوال جدي وجود دارد که چرا اين اتفاق افتاد؟ اصلاً اين سوال را نمي کنيد که چرا اين موج اعتراض ايجاد شد که بي سابقه بود؟ يک مقداري به سياست هاي خود نگاه نمي کنيم، به گذشته خودمان نگاه نمي کنيم، عدم مشورت پذيري، عدم نقدپذيري، يعني اينها هيچ کدام نقش نداشته و يک دفعه اين بي بي سي و VOA اينقدر توان دارند که چنين غائله يي را راه بيندازند؟ اين کمي دور از شأن نظام است و به ما هم برمي خورد، يعني اينکه ما به حدي ضعيف هستيم که چنين اتفاقي رخ بدهد؟ من مي گويم ريشه يابي کنيم، سهم هر کس را کف دستش بگذاريم و اغراق آميز با مساله برخورد نکنيم، هر چه سريع تر بايد اين فرصت از دست رفته را جبران کرد و اين تهديد را به فرصت تبديل کنيم.

-پس جايگاه قانون کجاست؟ عاقلانه است که عوامل اصلي بدون محاکمه رها شوند؟

ببينيد، مهم اين بود که از اين تهديد، فرصت بسازيم که اين کار را نکرديم. ... اما شما هم متوجه باشيد، از آن طرف قانون اساسي را وضع نکرده اند که به معترض بگوييم بيا از قانون استفاده کن، اما اجازه فرصت قانوني ندهيم، بلکه قانون بين الطرفيني است.

پس زماني که اجازه استفاده از قانون را نمي دهيم، بايد منتظر باشيم که مساله از طرفي ديگر به صورت غيرقانوني بروز کند که البته مي تواند چنين عواقبي داشته باشد. به هر حال من فکر مي کنم ضمن اينکه بايد به سمت شناسايي مقصر اصلي، البته با سند و اسناد درست و محکمه پسند و با عنايت به شرايط ويژه برويم، از سوي ديگر بايد به سمت معيارهاي وحدت بخش حرکت کنيم و بيخود اجازه ندهيم يک عده بولتن نويس متوهم و توهم ساز با انگيزه هاي خاصي ولو با روکش انقلابي معرکه گردان شوند. به نظر من به سمت مساله شناسي و دسته بندي مسائل برويم و نظرات گروه هاي مختلف و ريشه يابي ها را بررسي کنيم تا از اين مشکل يک فرصت بسازيم، هرچند که مقداري سعه صدر مي خواهد.

-بعد از سال ها حضور در عرصه سياست چه شد که يکباره به فکر در حاشيه بودن و کارهاي فکري و انديشه يي اينچنيني افتاديد؟

البته حضور بنده در عرصه سياست همواره با نظريه پردازي همراه بوده است. در حال حاضر نيز با چالش هاي مختلفي روبه رو هستيم، علاوه بر چالش هاي گذشته، تصور غلط از دين، ولايت فقيه، تمثال گرايي، تصور غلط از امام زمان(عج) و انتظار که به جاي خلاقيت سازي، خلاقيت سوز شده است، تصوري که بايد احيا گر انديشه و بينش باشد به گونه يي انتشاردهنده نوعي خرافه، جمود و توهم است که زيبنده جامعه و انقلاب و شرايط پيدايش انقلاب اسلامي نيست.

در عرصه انديشه به نظر راحت تر مي توانيم کار را پيش ببريم چون در ساحت غيررسمي ديگر نمي توان کسي را بيرون انداخت. يک مقداري روي اين قضيه بايد کار کنيم، الحمد لله با استقبال روبه رو شده است، الان که کمي جوان هستيم و مي توانيم خودمان را براي اين امر خطير بازنشسته کنيم، به آن اهتمام بورزيم. به هرحال قصد بازگشت ندارم مگر اينکه واقعاً بتواند به آن فکر کمک کند. الان شرايط خوبي نيست و شرايط بيمار گونه يي است و من از نزديک سياست را ديدم و چشيدم و ديدم که چه زشتي هايي دارد، زشتي هاي آشکار و پنهان، که زشتي هاي پنهان مخرب تر است، چون متاسفانه لايه يي از دينداري روي آن است و به آنها نسبت به مواردي که آشکار هستند، بدبين تر هستم چون اينها آشکار هستند ولي آن موردي که روکش دين دارند در زير آن چيز ديگر جريان دارد که به مراتب مخرب تر است.

جای خالی ساعتی تفکر در حرم رضوی

در متون دینی ما، به فهمیدن، تفکر کردن و تعقل کردن بسیار سفارش شده است. از کودکی بارها و بارها این حدیث را از پیامبر اکرم (ص) شنیده ایم که فرمودند یک ساعت تفکر از عبادت هفتاد سال بهتر و بالاتر است. اما در مرحله عمل که می رسد، پای همه مان می لنگد. حاضریم ساعت ها نماز بخوانیم و زیارت و دعای ابوحمزه و دعای عرفه و غیره، اما ساعتی تفکر نکنیم. اشتباه نشود! اولا این دعا ها در جای خود، برای تحکیم رابطه بنده با خدای خود، مناسب و پسندیده هستند. و ثانیا بسیاری از این ادعیه، اگر با تامل خوانده شوند، کمی از تفکر ندارند! مثل همان دعای عرفه امام حسین (ع) که چنان مفاهیم بالایی را در زبان دعا می آموزد.

امامان معصوم ما توصیه کرده اند که برای تبلیغ دین، کار پیچیده ای لازم نیست بکنید، فقط سخنان ما را برای مردم بخوانید. از خودتان هم چیزی به آن اضافه نکنید. همین که مردم سخنان ما را بشنوند، به منطق و نور و روشنایی سخنان ما جذب می شوند؛ و به ما خاندان علاقه مند می گردند.

به حرم امام رضا (ع) که می روی، پر است از قرآن و مفاتیح و دیگر هیچ. گویی مردم باید به زیارت حضرت بروند و فقط از ایشان خانه و ماشین و شفای بیماران و ازدواج و در بهترین حالت، آرامش شب اول قبر و شفاعت محشر طلب کنند! از این همه سفارشی که به تعقل شده، توسط همان امام معصوم، و این همه سفارشی که در قرآن به تفکر و تعقل و شناخت دین و خدا و شناخت نفس شده، دستاورد زایرین حضرت رضا فقط ثواب است: ثواب زیارت، ثواب نماز جماعت، ثواب دعای عرفه، ثواب دعای توسل و غیره و غیره. اگر بگویی دو درجه بر فهم و شناخت این زایرین اضافه می شود، معمولا نمی شود؛ مگر به عنایات حضرتش!

ای کاش در حرم مطهر رضوی، در کنار مفاتیح و قرآن، نهج البلاغه و نهج الفصاحه و منتهی الآمال و کتاب های حدیث کوچک و بزرگ هم می بود که بلکه این زایرین، بنا به رفع عدم تنوع هم که شده، یا از سر کنجکاوی، گاهی تورقی بکنند و نظری بر فرمایشات آن بزرگواران بیاندازند و استفاده فکری و عقلی هم ببرند، فرهنگ مردم بالاتر برود، شناختشان به خدا، خود و امامانشان بیشتر بشود و خلاصه دین خود را بهتر بشناسند.

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

حمل و نقل ریلی آلمان - 1

سیستم حمل و نقل ریلی آلمان یکی از پیشرفته ترین سیستم ها در نوع خودش می باشد. جایی می خواندم که دو زیر ساخت بسیار مهم در توسعه کشور ها، حمل و نقل، و ارتباطات می باشند، که یکی بستر انتقال مسافر و بار، و دیگری بستر انتقال داده ها می باشد. هر زیر ساخت دیگری که نام ببرید، به نوعی به این دو زیر ساخت دیگر وابسته است؛ از بانکداری، کشاورزی، صنعت، آموزش، رسانه و غیره و غیره. مطالعه سیستم حمل و نقل آلمان را با این هدف انجام می دهم که ببینیم و عبرت بگیریم، ببینیم و به جای انکار کردن و ناسزا گفتن، بیاموزیم و عمل کنیم.

اولا باید توضیحی در مورد نحوه توزیع جمعیت در آلمان بدهم. وقتی در هواپیما بر فراز آلمان حرکت می کنی، متوجه دو تفاوت عمده با ایران می شوید؛
  1. آلمان سبز و پر از رودخانه و جنگل است
  2. تقریبا در همه نقاط این کشور، زندگی وجود دارد.
بر خلاف ایران که بین شهر های بزرگ و کوچک آن با ولایت و آبادی بعدی ممکن است کیلومترها فاصله باشد و در این فاصله، هیچ ردی از زندگی یعنی خانه و ساختمان و اینها دیده نشود، در آلمان گویی خانه ها را از بالا بر روی زمین پاشیده اند! هیچ نقطه خالی از سکنه دیده نمی شود. شهرها تنها با تراکم و تمرکز بیشترشان شناخته می شوند. گسترش شهرها کمتر عمودی و بیشتر افقی است؛ و در بسیاری از موارد، مرزهای شهر ها با هم مشخص نیست، قبل از اینکه شهری تمام شود، شهر دیگر شروع می شود.

مشابه این وضعیت را در شمال کشورمان می بینیم. کلا آب و هوای آلمان هم بسیار شبیه شمال کشور است، نسبتا کمتر شرجی است و معمولا هم سردتر. در واقع باید بگویم آب و هوای آلمان شباهت بسیاری به شهر توریستی و زیبای کلاردشت دارد.

حمل و نقل ریلی نقش عمده ای در متصل کردن این شهرهای ریز و درشت به هم ایفا می کند.

فعلا فقط در مورد قطارهای بین شهری آلمان و نه داخل شهری صحبت می کنم. این قطار ها (IC یا ICE) مرتبا در بین مسیرهای تفاوت در رفت و آمدند. شبکه ای بسیار در هم تنیده را در نظر بگیرید که شهرهای بزرگ آلمان را به هم وصل می کند و در بین راه، در ایستگاه های میانی هم توقف دارد؛ که ایستگاه های میانی همان شهرهای کوچکتر هستند. با این شرح، کافیست تصمیم بگیرد از شهری به شهر دیگر سفر کنید. در طول روز شاید ده ها گزینه ریلی مختلف وجود داشته باشد که بتوانید مثلا از شهر هامبورگ در شمال آلمان به دوسلدورف، شهری در غرب آن بروید.

نکته اینجاست که در اکثر موارد، قطار مستقیمی بین دو شهر وجود ندارد. در این صورت، شما باید در یک ایستگاه میانی، قطار را عوض کنید و سوار قطار دیگری بشوید. به این تعویض قطار اصطلاحا می گویند connection (به معنای اتصال). گاه مجبورید تا دو یا سه کانکشن داشته باشید تا به مقصد برسید. اما اغلب مدت زیادی در ایستگاه منتظر قطار بعدی نخواهید بود؛ معمولا حدودا 10 دقیقه و حداکثر 20 دقیقه. آن هم به لطف تعداد قطارهای زیادی است که مرتب در حرکتند. اگر یک قطار کانکشن را از دست بدهید، اغلب می توانید با کمی تاخیر، با قطار بعدی به همان مقصد برسید.

لازمه اینکه شما با چند کانکشن به مقصد برسید، این است که قطارها در زمان های از پیش تعیین شده حرکت کنند، و مهمتر از آن، در زمانهای از پیش گفته شده به ایستگاه های میانی برسند. این اتفاق در اکثر قریب به اتفاق موارد، رخ می دهد. و معجزه به نظر من در اینجاست. البته گاهی هم تاخیر دارند، ولی به گونه ای نیست که شما قطار کانکشن را از دست بدهید. یک بار که در ایستگاه مرکزی فرانکفورت بودم و باید سوار قطاری به طرف هامبورگ می شدم، قطار بعد از 3 دقیقه هنوز حرکت نکرده بود. طبیعی بود که شک کنم آیا سکو را اشتباه نیامده ام! از افرادی که در قطار بودند پرسیدم آیا این قطار به سمت هامبورگ می رود؟ با نگاهی حاکی از نارضایتی و تاسف، سری تکان دادند و گفتند بله، متاسفانه تاخیر دارد! و منظورشان این بود که کار آنقدر خراب شده که قطار 5 دقیقه تاخیر دارد!

خب این سیستم، فرهنگ و این انتظارات برای ما عجیب است. برای مقایسه، در ایران و ر سایت رسمی راه آهن جمهوری اسلامی نوشته شده که افرادی که دو قطار متوالی رزرو می کنند (همان کانکشن)، چنانچه فاصله بین رسیدن قطار اول با حرکت قطار دوم کمتر از سه ساعت باشد، حق هیچگونه اعتراضی را بابت از دست دادن قطار دوم نخواهند داشت!