۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

زورآزمایی خیابانی

با آنکه مقام معظم رهبری در نماز جمعه پس از انتخابات، صریحا "زورآزمایی خیابانی" را نفی کردند، همچنان در پس ذهن بسیاری از مسوولین دولتی و حتی رسانه ها، جمعیت مردم در استقبال ها، به نوعی نشان دهنده محبوبیت آن فرد تلقی می شود. یعنی فکر می کنند هر چه میزان استقبال کننده ها زیاد تر باشد، آن فرد یا آن جریان در میان مردم محبوب تر است. در صورتی که اصولا این نحو استدلال کردن اشتباه است و به فرموده مقام معظم رهبری، "روش، روش درستی نیست". حتما می دانید که امیر المومنین علی (ع) هم این گونه استقبال از حکام را نهی و نفی کرده اند. (البته در این زمینه، استدلالی از آقای پناهیان را هم ملاحظه کنید که البته پسندیدم!)

اما در همین سفر اخیر مقام رهبری به قم، رسانه ها از استقبال "تاریخی" خبر دادند (حکما بر خلاف علاقه خود رهبری) و همچنین یکی از مقامات در مورد استقبال در جریان سفر رئیس جمهور به لبنان گفته اند:
اين ملت با اين تركيب گوناگون و متنوع، اينجور يكپارچه بيايند از رئيس جمهور ملت ايران استقبال كنند، اظهار علاقه كنند؛ اين چيز كم‌نظيرى است، چيز بى‌نظيرى است
بد نیست یک بار، فرمایش مقام معظم رهبری در نماز جمعه پس از انتخابات 88 را مرور کنیم:
زورآزمائى خيابانى بعد از انتخابات كار درستى نيست، [...] از همه ميخواهم به اين روش خاتمه بدهند. اين روش، روش درستى نيست.

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

اداره فخیمه مالیات

پرده اول
حاج آقا مرتضی تهرانی - که خدا حفظشان کند - یک بار نقل می کردند که اوایل انقلاب، یکی از بازاریان تهران پیش من آمد و گفت مالیات من باید مثلا 2000 تومان می شد اما ماموران اداره مالیات، کمتر برآورد کرده اند و مثلا 500 تومان خواسته اند. چه باید بکنم؟ (لابد اطلاع دارید که ایشان از شاگردان خوب و نسبتا نزدیک امام (ره) بوده اند). حاج آقا به آن بازاری می فرماید که بالاخره حکومت، جمهوری "اسلامی" است و این مالیات برای اداره خود جامعه و بیت المال است؛ شما برو و بگو و مالیات واقعی ات را بده.
همان بازاری سال بعد می آید و می گوید حاج آقا! مالیاتم باید 2500 تومان باشد اما برایم 8000 تومان بریده اند. حالا چه کنم؟ و حاج آقا فرمودند که من تازه فهمیدم که چی فکر می کردیم و چی شد و آن بازاری هم واقعا مردانگی کرد که چهار تا فحش به ما نداد!

پرده دوم
فرض نظام مالیاتی آن است که مودیان، فرار مالیاتی می کنند. به همین دلیل، ممیز ها می خواهند مچ بگیرند و دزد بگیرند. در زمان خاتمی، قانونی تصویب شد که به "خود اظهاری" مشهور است. یعنی اگر شما خودت آمدی و مالیات خودت را اظهار کردی و پرداخت هم کردی، دولت فرض را بر صحت اظهار شما می گذارد، و تنها درصد کمی (2 درصد؟) از مودیان را به صورت رندم بررسی دقیق می کند. چیزی که من از آن موقع تا حالا دیده ام آن است که به حمد خدا، شرکت ما، همواره جزو آن 2 درصد قرار گرفته و به دقت هم بررسی شده است!

پرده سوم
البته ما بدمان نمی آید مالیات "واقعی" کارکردمان را بدهیم، به شرط آنکه "واقعی" باشد. (و البته برای کشور خودمان هزینه شود!) منتهای مراتب، یک سری هزینه هایی را اداره مالیات، از مودیان قبول نمی کند. مثلا شما می خواهی باری را ترخیص کنی، و باید مقداری هزینه های فاقد سند (پول چایی و اینها!) به مامورین شریف گمرک بدهی تا اصولا بار شما در انبار گمرک، پیدا بشود تا چه رسد به ترخیص! به کارمندان بانک و همان اداره مالیات، عیدی می دهی، اینها را قبول ندارد.جریمه بابت کنسل کردن بلیت می دهی، نمی پذیرد. و از این دست، بسیار است تا جایی که درصد قابل توجهی از هزینه های ابراز شده شما را اصطلاحا "برگشت می زند". وقتی هزینه شما را کمتر می کند، سود شما بیشتر می شود و در نتیجه باید مالیات بیشتری هم بدهی.

حالتی هم هست که ممیز، درآمد حاصل از فروش شما را قبول نمی کند و فرض می کند شما درآمد های بیشتری هم داشته ای و ابراز نکرده ای. البته این معمولا مال زمانی است که روال های حسابداری به دقت رعایت نشده باشند و آن موقع است که ممیز، به سراغ یک کتابچه ای می رود که از سوی اداره مالیات، اصلا برای همین کار تنظیم شده است! یعنی محاسبه می کند با توجه به نوع کار شما که فرضا در تجارت پشم هستی یا صنعت کامپیوتر یا کسب وکار مربوط به گردشگری، بر اساس درآمدی که خودت ابراز کرده بودی، یک ضریب می دهند که احتمالا درآمد شما "واقعا" چقدر بوده است و چقدرش را کتمان کرده ای، و درصد سودت چقدر است و خلاصه، به یک چشم بر هم زدن، "علی الراس" می شوی! خود آقای ممیز زحمت می کشد و درآمد و سود شما را تخمین می زند و مالیات سود را طلب می کند!

پرده چهارم
طرف دیگر، وقتی یک اداره دولتی، پول شما را نمی دهد، یک ماه، دو ماه یا حتی چند ماه تاخیر دارد، نهایتا و در بهترین حالت، همان پول شما را بدون هیچ جریمه یا کارمزدی به شما بدهند، شما کلاهت را هم می اندازی هوا. اما اداره مالیات (که یک سازمان دولتی است)، برای تاخیر شما در پرداخت مالیات، نقشه ها کشیده و جریمه تاخیر را به صورت روز شمار از شما می گیرد!

پرده پنجم
چند سال پیش، در حین اینکه داشتم با ممیز بر سر مالیاتی که برای ما بیش از اندازه واقعی بریده بود، بحث می کردم؛ ناگهان به من گفت ماشین داری من را تا خیابان زرتشت برسانی؟ گفتم نه! ماشین نیاورده ام و خیابان زرتشت هم اساسا در مسیرم نیست. ادامه داد: چقدر هزینه ها سنگین شده! رفته ام پرده بخرم گفته یک میلیون و هشتصد هزار تومان، امروز باید بروم بقیه پولش را بدهم. احساس کردم باید خدماتی بیشتر از رساندن ایشان به خیابان زرتشت انجام بدهم! سر بحث را بستم و گفتم لطف کن همین مالیاتی که می گویی و به نظر من بالاتر است را قطعی کن، بنویس بروم پرداخت کنم.

بی پرده
دقت کرده اید که کسانی که در ایران زندگی می کنند، همواره خدا را شکر می کنند به خاطر بلاهای به مراتب بدتری که می شد گریبانشان را بگیرد و (هنوز) نگرفته! ما مرتب می گوییم خدا را شکر که آمریکا حمله نکرد، خدا را شکر که ترافیک بدتر نشده، خدا را شکر که دلار، 2000 تومان نشده و از این دست. حالا، با همه بدی هایی که از اداره مالیات گفتم، هزار بار هم که گیر اداره مالیات بیفتم، باز خدا را شکر می کنم که اسیر اداره "بیمه تامین اجتماعی" نشده ام. از پس این یکی، خود دولت هم دیگر برنمی آید!

۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

برخورد با مخالفین در سیره امامان

اسلام عزیز، مرتبا به تعقل و تدبر، به نگاه کردن و عبرت گرفتن، علم و فهم توصیه کرده است. در کنار همه دستوراتی که قرآن کریم به ما می دهد، شاید دستور به "تعقل"، حتی از دستورات مربوط به نماز و ارث و نجاست و دیگر احکام فرعی اسلام بیشتر باشد. حتی اگر از نظر تعداد کمتر باشد، از نظر اهمیتی که قرآن به آن داده، قطعا بالاتر است.

خداوند وقتی موسی را به سراغ فرعون می فرستد، به او فرمان می دهد که با "گفتار نرم" با فرعون سخن بگویید؛ شاید که بپذیرد.

"قولا له قولا لینا لعله یزکی"

در مقابل، این فرعون است که جلوی "حرف زدن" موسی را می گیرد.

آن چه هم که از سیره ائمه اطهار (ع) دیده ام، این نبوده است که مخالفین خود را به دست حد و تعزیر و اینها بسپارند. حتی اگر کسی بوده که در مسجد، در زمان خلافت امیر المومنین (ع)، به حضرت توهین کرده، حضرت نگذاشته اند که اصحابشان، به اصطلاح حساب او را برسند؛ بلکه اینطور برخورد کرده اند که حالا شاید آن فرد، از نظر روانی تعادل نداشته، یا جهل داشته، یا از نظر اقتصادی در تنگنا بوده و هزار اگر و امای دیگر کرده اند تا اهانت آن فرد را "توجیه" کنند.

اینجا بحث ظریفی می تواند مطرح شود: کسی بگوید اصحاب حضرت که این همه در رکاب ایشان شاگردی کرده اند، دیگر چرا به فکرشان رسیده که باید آن فرد را ادب کنند و مثلا برخورد فیزیکی داشته باشند؟ اگر واقعا سیره ائمه (ع) بر عدم برخورد فیزیکی بود، آن اصحاب لابد باید یاد می گرفتند و می دانستند که حضرت چنین برخوردی را نمی پسندند!

دو پاسخ به ذهنم می رسد:
  • بله، واقعا هم برخی از اصحاب حضرت، هنوز به این درک و شناخت بالا و والا از سیره حضرت نرسیده بودند که ایشان در موارد مشابه، برخورد فیزیکی نمی کنند! بلکه فکر می کردند که این نوع طرفداری از "ولایت"، مورد نظر حضرت هم هست. یا اگر هم می دانستند، آنقدر احساسی می شدند که نمی توانستند جولی خودشان را بگیرند.
  • برخی عقیده دارند که تکلیف حضرت چیزی بوده و تکلیف آن اصحاب چیز دیگری. یعنی آن اصحاب باید با همان غلظت و شدت برخورد می کرده اند و حضرت هم باید می بخشیده اند و با رأفت و عطوفت برخورد می کرده اند. اثبات غلط بودن این استدلال به این دسته، سخت است. چون هر چقدر هم که خود حضرت بیایند و بگویند نباید با افرادی که اهانت می کنند، برخورد شدید داشته باشید، اینها می گویند، خیر! حضرت معذوریت دارند از اینکه وظیفه واقعی ما (برخورد) را به صورت علنی بگویند، و لذا ما باید خودمان عقلمان برسد و بدانیم وظیفه مان چیست! اینها می آیند و روی نظر و حرف و نص ائمه (ع)، تبصره می زنند و هر قدر فریاد هم بزنی که این غلط است، جور دیگر تفسیر خواهند کرد. عده ای از این نوع طرفداران را ما در کشور خودمان هم می بینیم که وقتی رهبر کشور مثلا به شورای نگهبان می گوید فلان ها را تایید صلاحیت کنید، خودشان بلدند اجتهاد کنند و می گویند این دستور مربوط به علنی است، و در خفا، منظور مقام رهبری چیز دیگری بوده است!
چیزی که در سیره ائمه (ع) دیده می شود که لابد باید چراغ راه ما باشد، این است که ایشان، همیشه با مخالفین خودشان، مخالفین و حتی منکرین خداوند، بحث می کرده اند و بردن و بستن و زندانی کردن و اینها در کارشان نبوده است. ممکن است بگویید قدرت سیاسی نداشته اند. خواهم گفت خود پیغمبر و امیرالمومنین (ع) که داشتند! و دیگر ائمه هم لااقل می توانستند تکلیف را روشن کنند که در چنین مواقعی، باید مثلا به حساب اینگونه از مخالفین رسید ولی ما که فعلا زورمان نمی رسد! چنین نفرمودند، گو اینکه خیلی هم بدون اعوان و انصار نبودند. حداقل امام باقر (ع) و امام صادق (ع) که اوج بحث ها با مخالفین و منکرین و زندیق ها را داشتند، می توانستند به جوانان بنی هاشم بگویند این آقا را مفصل بزنید تا معارف اسلامی درش جا بیفتد! نکردند. حتی وقتی کسی بحث که نه، توهین می کرد، چنین برخورد نمی کردند. سعی می کردند مشکل او را دریابند و مساله او را حل کنند، مشکل توهین خود به خود حل می شد.

در واقع، تو گویی امامان معصوم (ع)، همیشه با افرادی که منکر خدا یا عقاید شیعه بودند یا حتی توهین می کردند، طبق فرموده قرآن عمل می کردند:
اذا خاطبهم الجاهلون فالوا سلاما

و مگر کسی که منکر خداوند یا معاد و یا مقام امامت است، انکارش اغلب از سر جهل نیست؟

در مقابل، ائمه (ع) در مواردی که بوی بدعت در دین بوده است، به شدت برخورد کرده اند. و نیز با کسانی که در مورد مقام ائمه، به غلو می افتادند و ائمه را بیش از حد بالا می بردند. می فرمودند به صورت "غلات" خاک بپاشید! یعنی چاپلوسانی که سعی داشتند از بزرگ کردن ائمه، برای خود نمدی دست و پا کنند، با سخت ترین برخوردها مواجه می شدند.

۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

در VAT، سفسطه ای نیست!

در مورد مالیات بر ارزش افزوده، نکته ای که اغلب از آن غفلت می شود آن است که علی القاعده، این مالیات باید جایگزین مالیات های دیگری که شرکت ها و فروشنده ها و اصناف می داده اند بشود؛ و الا من هم قبول دارم که این 3%، و چه بسا بیشتر از آن، در واقع به مجموع قیمتی که خریدار می پردازد، اضافه خواهد شد.

هم اکنون، شرکت ها و اصناف موظفند 25% از سود سالیانه خود را مالیات (به نام مالیات عملکرد) بدهند. طبیعی است که اگر من می خواهم در انتهای سال، 10 میلیون تومان سود خالص داشته باشم، باید سودم، قبل از کسر مالیات، حدود 13.3 میلیون تومان باشد که مالیاتش می شود:( 3.3 = 25% * 13.3 )، سه میلیون و خورده ای مالیات می دهم و سود خالص و نهایی ام می شود همان 10 میلیون تومان سابق.

طبیعی است که اگر با آمدن VAT، از این مالیات عملکرد، چیزی کسر نشود، من دارم مالیات بیشتری از خریدار می گیرم و از مالیات عملکرد هم چیزی کم نشده، پس خریدار دارد نهایتا پول بیشتری می دهد.

حالا فرض کنید که این مالیات بر عملکرد، کمتر شود و مثلا به جای 25% بشود 19%. مجموع مالیاتی که حالا خریدار می دهد، قطعا کمتر از حالت قبل می شود و ممکن است با حالت اولیه برابر هم بشود. کاری که در دنیا می کنند، این است. (ضمن اینکه بقیه دنیا نفت ندارند و درآمد دولت تماما از مالیات است). این مالیات عملکرد، داستان ها برای خودش دارد که وبلاگ دغدغه ها، چند تای آنها را برشمرده است؛ اما سفسطه نخودی و اشتباهاتی که در این پستش به نقد من نسبت داده، درست نیست.

البته در مطلب دیگری، ایشان به درستی به ضعف دولت آقای احمدی نژاد در اجرای چنین طرح هایی اشاره کرده که من هم مخالفتی ندارم. اما دوست دارم به چند مطلب اشاره کنم:
  • این طرح VAT، اساسا مربوط به آقای احمدی نژاد نیست. کما اینکه طرح "هدفمند سازی یارانه ها" مربوط به ایشان نیست. کما اینکه طرح "بودجه ریزی عملیاتی"، ابتکار و ایده ایشان نمی باشد. این ها از شاید ده سال پیش هم مطرح بودند و مجموعه حاکمیت با این جمع بندی ها رسیده بود. اتفاقا برادر بزرگوار احمدی نژاد و رفقا، با آن دید منفیی که به همه کارهای قبل داشتند، در ابتدا این ها را هم اساسا طرح های امپریالیسمی و بانک جهانی و نگاه "توسعه" ای می پنداشتند؛ ولی با پول این مردم، سعی و خطا کردند و فهمیدند که این طرح ها، درست بوده و شوخی بردار نیست. خوب یادم هست که وقتی مجلس هفتم (که در دست شاهکار های علم اقتصاد: دکتر توکلی، نادران و خوش چهره بود) تصویب کرد که افزایش قیمت بنزین، به اندازه فقط ده درصد، در دست دولت باشد، ایشان (آقای احمدی نژاد) در تلویزیون ظاهر شدند و گفتند "مردم ما با فرهنگ تر از آن هستند که ما برای کاهش مصرف، بخواهیم قیمت را افزایش دهیم. ما از مردم عزیزمان تقاضا می کنیم که کمتر مصرف کنند و آنها هم به دلیل فرهنگ بالای ایرانی-اسلامی، در مصرف صرفه جویی خواهند نمود!" خوب، اینکه ایشان فعلا به این نتیجه رسیده که این طرح ها را اجرا کند، قدم بزرگی است، و ما هم کاری نداریم اجرای طرح به نام کی در می رود.
  • اینکه آقای احمدی نژاد در اجرای طرح ها ضعیف هستند، نتیجه نمی شود که این طرح ها را اجرا نکنیم. بله، "خوش بود اگر محک تجربه آید به میان"؛ اما فعلا که دولت در دست بزرگواران است و ظاهرا قرار هم نیست به این زودی ها اتفاق دیگری بیفتد. بالاخره در بدنه مدیریت کشور، مدیران متخصص، متعهد و دلسوزی هستند که طرح را از یک شکست به تمام معنا، به یک شکست نصفه و نیمه تبدیل کنند! وهمین هم بد نیست. زمان به سرعت برای ملت ایران از دست می رود و بالاخره باید کسی، کاری بکند.
  • ظاهرا ما خیلی از بدنه مدیریتی کشور مطئمن هستیم! تفاوت اجرا توسط احمدی نژاد و دیگران، آنقدر ها هم نیست. قبول ندارم که مثلا حزب اصلاح طلب، پر بود از مدیران کار کشته و کار بلد و متخصص! بالاخره کشور از طبقه ای مدیران تشکیل شده که حتی یک مدیر خوب، فرضا آقای قالیباف، هم که بیاید، باید با افرادی مثل کوچک زاده و تمدن و توکلی و حداد عادل و اینها سر و کله بزند و خیلی نباید انتظار شق القمر از هیچ کس در ایران را داشت. بضاعت ما همین است دیگر! ضمن اینکه بسیاری از مدیران خوب، الآن دیگر عضو فتنه و بی بصیرت و اینها هستند که اساسا در مدیریت کشور، نقشی نخواهند داشت.

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

نقدی بر اعتراض طلافروش ها

بحث مالیات بر ارزش افزوده، مدتی است که دوباره داغ شده و علتش هم، خودداری اصنافی مثل طلافروشان از پرداخت مالیات بر ارزش افزوده است. مالیات بر ارزش افزوده یا همان Value Added Tax که به اختصار VAT هم خوانده می شود، در ممالک پیشرفته، یک روش جا افتاده برای گرفتن مالیات بر "مصرف" است. به زبان ساده، هر کالایی که تولید می شود، از اولین فردی که آن را تولید می کند تا آخرین نفری که آن را به مصرف کننده نهایی می فروشند، هر کدام یک مقداری بر قیمت یا ارزش کالا می افزایند. مالیات بر ارزش افزوده می آید بر این "افزایش ارزش" در هر حلقه، مالیات می گیرد. البته هر حلقه ای، به حلقه قبلی مالیات می دهد و از حلقه بعدی، مالیات می گیرد تا اینکه این کالا به دست مصرف کننده نهایی برسد و آنجاست که مصرف کننده نهایی یا end-user، در واقع مالیات کل این زنجیره را یک جا می پردازد.

از آنجایی که هر حلقه، به حلقه قبلی مالیات می دهد و از حلقه بعدی مالیات می گیرد، در واقع هر حلقه تنها مالیات آن بخشی از ارزش کالا را خودش می دهد که ایجاد کرده است. بدین ترتیب، مثالی که در وبلاگ دغدغه ها مطرح شده است، صحیح نیست. چرا که طلافروش، اگر در روز 30 میلیون تومان فروش داشته، لابد به دلیل سود کمش، کالای مذکور را 29 میلیون تومان خریداری کرده بوده است. لذا تنها مالیاتی که در واقع امر می دهد، 3% از یک میلیون تومان (تفاوت قیمت خرید (29) و قیمت فروش (30)) است که می شود روزی 30 هزار تومان. صد البته همین مالیات اندک را هم، مشتری باید پرداخت کند و علی القاعده نباید فشاری به طلافروش وارد شود.

مالیات بر ارزش افزوده، شاید چند ده سال قدمت داشته باشد و مکانیزمی است که باعث می شود مصرف کننده نهایی، پرداخت کننده مالیات باشد و یک نوع عدالت مالیاتی را به همراه دارد؛ یعنی هر که بیشتر مصرف می کند، بیشتر هم مالیات می دهد. در ممالک پیشرفته، شرکت ها به نسبت، مالیات بر عملکرد کمتری می دهند، و مضافا، مالیات بر ارزش افزوده می دهند که درصدش هم دیگر 3% نیست و به عدد های بالاتری حتی تا 19% در آلمان هم می رسد. مثلا در آلمان، وقتی شما از سوپر مارکت خرید می کنید، در قبض فروشگاه، قیمت کالا را جدا می نویسند و VAT را جدا. دقیقا مشخص است که چقدر مالیات می دهید.

این قانون، همچنین به شفافیت زنجیره های حلقه تولید، توزیع تا مصرف کمک شایانی می کند که شاید این، دلیل مقاومت اصناف باشد. عده ای نمی خواهند فعالیت مالی و اقتصادیشان در جامعه مشخص و ردیابی شود و فعالیت غیر شفاف را ترجیح می دهند. VAT، کلا فعالیت غیر شفاف را از بین می برد. هر کالایی مشخص است از چه فردی - با چه قیمتی - خریداری شده و به چه فردی - و با چه قیمتی - فروخته شده است.

حرکت به سوی مالیات بر ارزش افزوده، به نظر من یک انتخاب نیست، یک اجبار است. و امیدوارم دولت آقای احمدی نژاد در این زمینه، در مقابل کم اطلاعی و شاید قلدر مآبی اصنافی مثل طلافروشان و پارچه فروشان ایستادگی کند و این قانون مترقی و موثر را عملیاتی نماید.

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

یک تجربه شریف

دانشگاه شریف رفتن یک تجربه با خودش همراه دارد که در نوع خود جالب است. افرادی در این دانشگاه هستند که مثل من و شما عادی به نظر می رسند؛ با هم می گوییم و می خندیم و حتی با هم درس می خوانیم. اما وقتی از جلسه امتحان بیرون می آیی و طبق عادت، با دیگران در مورد امتحان صحبت می کنی، می بینی که این ها ظاهرا همه سوالات را درست جواب داده اند! اول شک می کنی که شاید دارند چاخان می کنند و همه سوالات را درست جواب نداده اند! اما وقتی نتایج امتحان روی بورد می خورد، دیگر شکت تبدیل به یقین می شود.

بله، یقین می کنی که همه را درست جواب داده بودند! اما مگر می شود کسی بتواند از استاد به آن سخت گیری، خصوصا استاد های دانشکده برق، با آن حجم از جزئیات، با آن وقت کم امتحان، و با آن رقابت نفس گیر، نمره بیست بگیرد؟ مگر می شود کسی بتواند "همه" سوالها را درست جواب بدهد و نمره اش 20، یا حتی 19 بشود؟ اینجاست که به این نتیجه می رسی که "لابد از قبل سوالات را می دانسته!" و "اصلا فلانی با استاد زد و بند کرده است!". (یک جور توهم توطئه)

اما آن تجربه جالب بعد از چند وقت شکل می گیرد که می بینی آن دوستان، با آن کارنامه های درخشان، در واقع در اغلب درس ها و اکثر امتحان ها و همه استاد ها چنین نمره هایی را می گرفته اند؛ و نه فقط در یک درس خاص یا یک استاد خاص. پس طبیعتا زد و بندی در کار نبوده، چون خیلی خیلی بعید است کسی بتواند با همه زد و بند بکند! و از طرفی، آنها در موارد دیگری که امتحانی هم در کار نبوده، درخشان بوده اند. در جمع های خودمانی که سوالی مطرح می شده، سریع الجواب بودند و خلاصه قس علی هذا.

حالاحکایت ما و دولت آمریکا است. این آمریکایی ها آن چنان از هر واقعه ای که در دنیا رخ می دهد، به نفع خودشان بهره برداری می کنند که مای ساده دل فکر می کنیم همه آن برنامه ها را، از اول تا آخر، خودشان از قبل برنامه ریزی کرده بودند و خودشان هم اجرا کردند! نمی توانیم درک کنیم که کشوری ممکن است آنچنان فرصت طلب باشد و از سوی دیگر، آنچنان با درک درست از شرایط دنیا، و درک مناسب از "منابعی" که در اختیار دارد، "برنامه ریزی" کند که هر واقعه ای را، ولو در ابتدا بر ضدش بوده است، به سود خود تغییر دهد.

دوستانی که معتقدند آمریکا تمامی این برنامه های القاعده و یازده سپتامبر و حمله به آمریکا و سپس افغانستان و عراق، و بعد از آن، سقوط اقتصادی و حتی انتخاب اوباما و همه این مسایل را "از قبل" طراحی کرده است، اتفاقا قدرت بسیار بیشتری را برای آمریکا قائلند که می تواند تمام این چیزها را برنامه ریزی کند و همه اتفاقات هم عینا و مو به مو مطابق برنامه ریزی آنها پیش می رود (البته ظاهرا جز مواردی که "ملت" ایران به صحنه می آیند و توطئه های آنها را خنثی می کنند!)

آقا جان! دست بردارید از این توهم توطئه. و بپذیرید که آمریکایی ها هم مثل ما گاهی غافلگیر می شوند؛ اما فرقشان این است که می نشینند بررسی می کنند و عقل جمعی و فردی و پول و منابع و قدرت و ارتباط و نفوذ و خلاصه همه چیز را روی هم می ریزند و از آن واقعه ای که در ابتدا برایشان حتی ناگوار بوده، بهترین استفاده را می کنند. بهترین استفاده برای خودشان، و طبیعتا نه بهترین استفاده ملتهای دیگر دنیا. در این اما شکی نیست.

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

تفاوت های ولایت معصوم و ولایت فقیه (در باب ولایت فقیه #5)

برگشت به پست های قبلی ام در باب ولایت فقیه، خوب است این نکات را هم اضافه کنم:

حتی اگر بپذیریم که ولایت فقیه، بمانند ولایت معصوم (ع) است؛ در چند جنبه با هم تفاوت دارند:
  1. معصوم، معصوم است؛ از خطا و کوتاهی و اشتباه و فراموشی. این را می دانیم، و نیز می دانیم که معصومین (ع)، چهارده تن بیش نبودند و ما بقی مخلوقات عالم، همه ممکن است خطا کنند و کسی قسم نخورده است که اشتباه نمی کنند. باید مراقب غیر معصوم باشیم که اشتباه نکند! در مورد معصوم، اما خیالمان راحت است که هر چه بگوید خطا نمی رود! غیرمعصوم را باید مراقبش باشیم! درست مثل دکتری که می رویم؛ به حرفش گوش می کنیم (ولایت)، اما می دانیم که احتمال دارد اشتباه هم بکند. اینطور نیست که اگر گفت سیانور بخور تا خوب شوی، به حرفش گوش کنیم! بلکه خواهیم گفت دکتر جان، بد نیست خودت هم به دکتر مراجعه کنی!!
  2. معصوم بودن ائمه (ع) ضمنا بدین معنا است که مخالفت با آنها باطل است و مخالف آنها مرتد است. (چنانچه در زیارت جامعه کبیره می خوانیم: و هلک من عاداکم، و خاب من جحدکم، و ضل من فارقکم) اما از آنجا که ولی فقیه معصوم نیست، مخالف او نیز باطل و مرتد نیست. خصوصا با توحجه به اینکه ما شیعیان، "مخطئه" هستیم، یعنی قایل به این هستیم که مراجع تقلید و علمای ما ممکن است خطا و اشتباه بکنند، این قضیه معنا و مفهوم بیشتری پیدا می کند. (برای اطلاعات بیشتر در مورد "مخطئه" بودن، به یک پست قدیمی ترم مراجعه کنید.)
  3. همانطور که قبلا هم گفتم، ممکن است در زمانی، فقیه واجد الشرایط ولایت نداشته باشیم و یا در زمانی، بیش از یکی ولی فقیه داشته باشیم. اما امام معصوم؛ همواره فقط یک امام معصوم داریم و زمین از حجت خدا خالی نمی ماند.
اما شباهت در آنجا است که هر دو، هم ولی فقیه و هم امام معصوم (ع)، اگر حمایت مردم را نداشته باشند، حق تشکیل حکومت را ندارند.

در مورد نکته اول، حیف است به یک حدیث زیبا اشاره نکنم که معصوم (ع) فرمود:
الناس كلهم هالكون إلا العالمون و العالمون كلهم هالكون إلا العاملون كلهم هالكون إلا المخلصون و المخلصون في خطر عظيم
یعنی دست آخر، حتی مخلِصون و اخلاص کاران نیز در خطر عظیم گمراهی هستند. مگر آنکه به مقام مخلَص (خالص شده) برسند که در واقع همان مقام عصمت است.

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

برای اطاله دادرسی مدیونید

اطاله دادرسی، یکی از معضلات بزرگ دستگاه قضایی ما است. از وقتی فردی از دیگری شکایت می کند و پرونده ای در دادگاه تشکیل می شود، تا زمانی که حکم نهایی اجرا شود، و حتی تا صدور نهایی آن، و حتی تا صدور اولیه آن، راه درازی در پیش است! شاید حتی چند سال.

همین پرونده خانم آشتیانی که به قتل و کار دیگر متهم است، چند سالی هست که مفتوح است. حالا این را می شود گفت سیاسی شده و طول کشیده! (گرچه تازه همین اخیرا سیاسی و بین المللی شده و قبلا یک پرونده قتل ساده بود). پرونده های عادی دیگر، شاید طول عمری بین یک تا دو سال را داشته باشند که به هر حال عدد بالایی است.

چیزی که در این وسط از آن غفلت می شود، عمری است که از مردم تلف می شود. زمان، گرانبها ترین کالایی است که هر یک از ما داریم. اتلاف عمر دیگران، از بزرگترین گناهان است؛ چون به هیچ عنوان جبران نمی شود.

واقعا متعجبم چرا دادگاه این سران - به اصطلاح - فتنه که بیش از یک سال است به صورت "موقت" در زندان هستند، زودتر برگزار نمی شود تا حداقل تکلیف آنها و تکلیف خانواده هایشان، و تکلیف مردم روشن شود. اگر قرار است به زندان محکوم شوند، خب دوران محکومیت را سپری کنند. اگر قرار است اعدام شوند، زودتر حکم اجرا شود. و الا اینکه این ها را همینطوری کرده اند توی زندان و هیچ کاری هم بهشان ندارند؛ خب این اتلاف عمر دیگران است.

آقایان قضات! مدیون هستید. بترسید از روزی که خداوند هم در بررسی نامه اعمالتان در قیامت، معطلتان کند! چون در آنجا باید گرسنه و تشنه در گرمای شدید قیامت بایستید و دیگران را ببینید که کارشان تمام می شود و تکلیفشان مشخص، یا بهشتی یا جهنمی، و خداوند اصلا نگاهی به شما نمی اندازد که تو گویی اصلا وجود نداشته اید! از هر دستی بدهی، از همان دست می گیری آقای قاضی!

اگر این کار صحیح می بود، لابد امام حسن مجتبی (ع) هم می بایست قاتل امیر المومنین (ع) را سالی چند در زندان نگه می داشتند که مثلا تمامی اعوان و اذناب فتنه اش مشخص شوند و بعد، حکم الهی را در موردش اجرا کنند! حال آنکه حضرت، ظرف چند روز از شهادت علی (ع)، ابن ملجم ملعون را قصاص کردند. از صفات خداوند، "سریع الحساب" بودن است و خوب است افراد در مقام قضاوت، به این صفت الهی متخلق شوند.

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

رو به قبله

یک جمله آقای علی لاریجانی معروف است که گفته بود:
با نشان دادن لولوی شورای امنیت، مردم ایران رو به قبله نمی شوند
دلیل معروف بودنش هم، ترجمه ای بود که ظاهرا چند رسانه خارجی از این صحبت ها کرده بودند؛ مثلا یکی ترجمه کرده بود:
اگر شورای امنیت مثل موجوداتی که بچه ها را می ترسانند ظاهر شود، مردم ایران به سوی قبله مسلمانان جهان دراز نمی کشند.
از این شوخی که بگذریم، ظاهرا در پس ذهن آقای لاریجانی و بعضی دیگر از سران کشور، این اصل هست که کار حتما باید به جایی بکشد که مردم ایران رو به قبله شوند، و الا اتفاق خاصی رخ نداده است. یعنی اگر وضع به حدی برسد که مردم، به آن درجه از بدبختی و فلاکت برسند که اصطلاحا گفته شوند رو به قبله شده اند، آن وقت است که یک اتفاق بدی رخ داده! و تمام اتفاقات دیگر، مادامی که مردم را رو به قبله نکند، هنوز آن چنان هم بد نیست و خیلی نباید به خاطرش ناراحت شد.

مثلا بی برنامگی دولت در اجرای هدفمند کردن یارانه ها و تشدید تحریم ها و افزایش احتمال جنگ، چون هنوز مردم را رو به قبله نکرده، قابل تحمل است. حال آمدیم و این مردم، آن چنان آستانه صبرشان بالا بود که اصولا هیچ وقت رو به قبله نشدند و همیشه یک راه حل دیگر برای دست و پنجه نرم کردن با مشکلات اقتصادی و اجتماعی خود پیدا کردند! آیا دولتمردان نباید به فکر بهبود شرایط مردم باشند؟ آیا نباید از بدتر شدن وضع مردم به فکر اساسی بیفتند؟ آیا کسی منتظر است این مردم رو به قبله شوند تا کاری بکند؟

۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

خر برفت و تحریم های بی اثر

اینکه رسانه های غربی و مقامات غربی مرتبا اعلام می کنند تحریم های ایران بی اثر بوده، نباید ما را ذوق زده کند که از آنها اعتراف گرفته ایم.

با کمی دقت، می توان هدف اصلی آنها از این اظهارات را کشف کرد.
  1. این تحریم ها، تا کنون بی اثر بوده و منظور آنها این است که باید کاری کرد که این تحریم ها، موثر واقع شوند؛ مثلا اهرم های نظارتی بیشتری را استفاده کنند؛ و حتی تحریم هایی را وضع کرد که در واقع موثر باشند. (گزینه اول)
  2. یا اینکه این تحریم ها، کلا بی اثر هستند و دولت های غربی، باید کلا دست از ابزار تحریم بردارند ودر این صورت:
  • از منصرف کردن ایران از برنامه هسته ای اش دست بکشند. (گزینه دوم)
  • روش دیگری - مثلا حمله نظامی - را برای متوقف کردن ایران استفاده کنند (گزینه سوم)
من فکر می کنم رسانه های غربی و مقامات آنها، با مطرح کردن اینکه تحریم های ایران بی اثر بوده اند، "هوشمندانه" در پی گزینه اول یا سوم هستند، نه گزینه دوم؛ که هر دوی آنها، نهایتا به ضرر ایران هستند.

این کار غربیها، مثل آن داستان خر برفت مثنوی است؛ باید حواسمان باشد خودمان زیر آواز نزنیم که:

خر برفت و خر برفت
تحریم ها بی اثر است

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

شکستن تابوها (برکات احمدی نژاد #4)

احمدی نژاد همواره در بیان نظرات خویش، بی پروا بوده است؛ بی پروا به معنای واقعی کلمه. یعنی چیزی جلودار او نبوده. چه در مورد اظهار نظرهایش در مورد افراد (مثلا هاشمی و ناطق نوری)، چه حتی کلمات عامیانه و بعضا رکیکی که در سخنرانی ها به کار می برده و می برد. احمدی نژاد، در صحبت کردن یله و رها است و هر چیزی که برای مقاصد خویش لازم بداند را می گوید.

کمتر کسی در جامعه سیاسی ایران می تواند اینگونه بی پروا صحبت کند. معمولا سیاسیون در ایران و حتی در بسیاری از نقاط دنیا، صحبت های خود را در لفافه ای از تمثیل ها و گوشه و کنایه ها می زنند و ملاحظات بسیاری را مد نظر قرار می دهند. احمدی نژاد اما مصرانه به گونه ای سخن می گوید که تو گویی اصلا این "ملاحظات" را درک نمی کند (آنجا که می گوید من یک معلم هستم، من یک مهندس هستم و غیره). می خواهد به مخاطب ایرانی و جهانی خود القاء کند که از پاکی و بی آلایشی خاصی برخوردار است و وارد این دسته بندی های [کثیف] قدرت نشده و نمی شود. که یک فردی است که "معجزه وار"، وارد سلسله قدرت شده و مثل یک بچه پاک و معصوم، هیچ نسبتی با این مافیای کثیف باند بازی و غیره ندارد.

خب! بسیاری از طرفداران احمدی نژاد او را سمبل مدیریت انقلابی و اسلامی می دانسته اند و وانمود می کرده اند که احمدی نژاد، آن گل سرسبد اصولگرا ها و مقید به اصول اسلامی-انقلابی است؛ اینها تا به حال همیشه در مجادلات، طرف احمدی نژاد را گرفته اند و گویا دارند از آن "بچه پاک و معصوم" حمایت می کنند، در مقابل هر آنچه احمدی نژاد بیان کرده، موضع انفعالی گرفتند؛ یعنی گذاشتند احمدی نژاد هر چه می خواهد بگوید و در مقابل، منتقدان به اظهارات او را محکوم کردند. اگر کسی به اتهام های احمدی نژاد به هاشمی و ناطق ایراد گرفت، گفتند لابد تو هم با آنها خرده برده ای داری و دست تو هم آلوده است!

حال عملا احمدی نژاد توانسته از این فضا به گونه ای استفاده کند که وارد نقد تمام بخش های خاکستری جامعه ما هم بشود. از همان ابتدا، احمدی نژاد تابوهایی را شکست که برای اصلاح طلبان دو آتشه ای مثل تاجزاده و مهاجرانی هم شاید دست نایافتنی بود. ورود زنان به ورزشگاه، یکی از آنها بود که در زمان خاتمی می توانست هزاران کفن پوش را به زحمت بیاندازد! مثالهایی از این دست کم نیست. اخیرا او توانسته در مورد "مکتب ایرانی" صحبت کند؛ از "کوروش" رسما حمایت کند، و حتی در مصاحبه اخیر خود، کیهان و دیگر حامیان سنتی خود را نیز نقد کند.

اما نقد سخنان امام (ره) و تبصره زدن به آن، دیگر کار هیچ کس از سیاسیون نبود! کمتر کسی جرأت دارد سخنی از سخنان امام را "علنا" مربوط به گذشته بداند و بگوید امروز داستان عوض شده است. ما ممکن است در طول سالیان، از بسیاری از سخنان امام (ره) برگشته باشیم، اما دیگر آن را در بوق و کرنا نکرده ایم و خیلی آرام از کنارش گذشته ایم. مثالش رابطه با فهد و آل سعود است که زمانی امام گفته بود اگر از صدام بگذریم، از فهد نمی گذریم. با این حال، جمهوری اسلامی از فهد هم گذشت و البته اتفاقی هم نیفتاد. ولی چه کسی بود که سینه سپر کند و این فرمایش امام را در ملاء عام نقد کند؟

معتقدم که امام خمینی گرچه شخصیت بزرگی بود، البته معصوم نبود و ما باید می توانستیم نظرات امام را در سالهای بعد از او نقد کنیم و خب! این یک تابو شده بود و هنوز هم هست که نظرات امام، همیشه درست بوده اند و درست هستند و تا ابدالدهر هم باید اجرا شوند و حداقلش آن است که نقد آنها ایراد دارد! احمدی نژاد اما به لطف مسایلی که گفتم، حتی توانسته این تابو را هم بشکند که می شود نظر امام مربوط به زمان خودش باشد! گرچه با احمدی نژاد هم عقیده نیستم و هنوز هم نظر امام را درست می دانم که فرمود "مجلس در راس امور است"، اما صرف ورود احمدی نژاد به این حوزه ها، آن تقدسی که ما برایشان متصور بوده ایم را زایل می کند و این برکت کمی نیست. کم کم جامعه سیاسیون ایرانی می بینند که می شود حتی نظرات امام، بنیانگذار جمهوری اسلامی، را هم نقد کرد و با نقد کردن اتفاقی هم نمی افتد؛ چه بسا در طول زمان، بنای این نظام، مستحکمتر و قویتر هم بشود.

مورد دیگر از این دست، مذاکره با آمریکا است. یادم هست وقتی که مهاجرانی اولین بار موضوع مذاکره را در روزنامه اطلاعات مطرح کرد، چه واکنش هایی به آن در سطوح عالی نظام صورت گرفت. در ظرف همین یک سال گذشته، مقام رهبری بارها گفته اند که با آمریکا مذاکره نمی کنیم؛ با این حال، احمدی نژاد بحث مناظره با اوباما را مطرح می کند که چه کسی است نداند منظور از مناظره، همان مذاکره است! از این دست تابو ها تا بخواهید داریم، و جامعه ایرانی مدیون احمدی نژاد برای شکستن آنها است...

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

اشتباه محاسباتی در راس امور

اگر کسی مثل آقای احمدی نژاد، ریاضیات خوانده باشد و به قول خودش مهندس هم هست و این ها، دیگر نباید در یک نسبت تناسب ساده (کلاس چهارم ابتدایی؟) چنین اشتباهی بکند:
بعضي‌ها يك جمله حضرت امام(ره) را متعلق به زماني كه نظام ما پارلماني بوده برجسته مي‌كنند، آن‌زمان [...] نخست‌وزير مسئول اداره كشور بوده كه از طريق مجلس انتخاب مي‌شده است. آن موقع مجلس بالا‌ترين بود.
اكنون در قانون اساسي [...] مردم رأي مستقيم مي‌دهند، رئيس‌جمهور كه انتخاب مي‌شود، رئيس دولت است، [...]
ببینید! وقتی در زمان امام، مسئول اداره کشور نخست وزیر بوده، انتخاب کننده او (مجلس)، در راس امور قرار گرفته. حالا که مسئول اداره کشور، رئیس جمهور است هم باید انتخاب کننده اش در راس امور باشد دیگر! یعنی مردم در راس امور هستند، نه خود رئیس جمهور!!

فعلا که نه مردم و نه مجلس در راس امور ... بگذریم! ظاهرا یک اشتباه محاسباتی در "راس امور" اتفاق افتاده است!

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

مملکت مجوز ها

پرده اول
یکی از دوستان تعریف می کرد که جمعی دارند که ماهی یک بار در یکی از پارک های تهران جمع می شوند؛ فردی متخصص می آید و برای پدرها در مورد نحوه ارتباط پدران و فرزندان سخنرانی می کند و بعد از آن، در محوطه باز پارک، پدرها و فرزندانشان، بازی های محلی و قدیمی ایرانی مثل عمو زنجیر باف و طناب کشی و اینها را بازی می کنند. حدود 30 الی 40 خانواده هر هفته جمع می شوند و در این پارک، بازی می کنند.

این دوست ما تعریف می کرد که دو ماه پیش که در این پارک جمع شده اند، از سوی مدیریت پارک پیغام داده شده که شما حق بازی ندارید!! بعد که از علت جویا شده اند، گفته اند که "شما مجوز بازی ندارید"!! حالا این مجوز بازی چیست و کدام نهاد این مملکت آن را صادر می کند و اصولا چرا برای بازی در پارک، به چنین مجوزی احتیاج است، خدا عالم است.

به گفته این دوست من، واکنش مدیران (هماهنگ کننده های) این جمع هم جالب بوده است. آنها گفته اند حالا نباید خیلی سر به سر مدیریت پارک گذاشت! بهتر است این هفته را بازی نکنیم تا برویم با رئیس شهرداری منطقه صحبت کنیم و چنین نامه ای را بگیریم! یعنی مردم ایران آماده پذیرش چنین درخواست ها و فرمایشات بیجایی هم هستند!

پرده دوم
هر شرکتی که می خواهد در این کشور فعالیت کند، به یک سری مجوز نیاز دارد و الا در بسیاری از مناقصات، اصولا راهش نمی دهند. از مجوز سازمان برنامه ریزی (مرحوم) بگیرید تا مجوز شورای عالی انفورمانیک، تا مجوز بازرگانی تا مجوز وزارت ارشاد و غیره.

البته فلسفه این مجوز ها قابل درک است، چرا که لابد شرکت های زیادی بوده اند که یک مرتبه از سر راه سبز شده اند و کلاه مشتریان دولتی و غیر دولتی را برداشته .

اما این مجوز ها، به نوعی سد در برابر راه شرکت های نوپا و جدید التاسیس و خصوصا شرکت های فناوری تبدیل شده اند. در بسیاری از حوزه های فناوری، اصولا فضا آنقدر جدید است که مجوز گرفتن برای آن فعالیت معنی ندارد. مثلا چه بسا کسی که دارد در زمینه "نانو" فعالیت می کند، از هر کارشناس و کارشناس ارشد دستگاه های دولتی که می خواهند به او مجوز فعالیت در حوزه نانو را بدهند، وارد تر باشد! اما باز مجبور است برود و آن کارشناسان ناآگاه را مجاب کند که لایق کار در آن زمینه هست! غمناک آن که بعضی وقت ها نمی تواند! و این الزام اخذ مجوز، به عنوان قاتل آن شرکت نوپا عمل می کند! حال آنکه، یک شرکت بازرگانی چای به اعتبار گردش مالی و تعدد پرسنل و نفوذ سازمانی، می تواند برود و مجوز فعالیت در حوزه "نانو چای" را از آن خود کند! چه بسا به صورت انحصاری!!

پرده سوم
زمانی، با یکی از دوستان، نرم افزاری نوشته بودیم که به درد خیلی از سازمان ها می خورد. اما وقتی با یکی از مدیران آموزش و پرورش صحبت کردیم که چطور می توانیم آن را در مدارس و موسسات به فروش برسانیم، به ما گفت مجوز دارید؟ بدون مجوز نمی توانید این نرم افزار را در مدارس عرضه کنید! پرسیدم چه مجوزی؟ گفت دقیق نمی دانم، یا مجوز شورای عالی انفورماتیک، یا مجوز آموزش و پرورش یا یک مجوز دیگر؛ اما به هر حال می دانم که نیاز به مجوز دارید!! رفتیم نرم افزار را در شورای عالی انفورماتیک ثبت کنیم، نتوانستیم مجوز ارشاد بگیریم. حالا مجوز ارشاد برای نرم افزار یعنی چی، ما که نفهمیدیم!

پرده چهارم
به این تصویر دقت کنید:


مجوز حراج. بله! ظاهرا بوتیک ها برای اینکه حراج کنند، باید برگه مجوزی را از صنفشان بگیرند که زمان حراج و درصدش را هم رویش نوشته است. مرحبا به این حسن مدیریت!

بی پرده
مجوز نشر کتاب، مجوز فعالیت، مجوز بازی، مجوز فعالیت در منطقه آزاد، مجوز حراج و مجوز برای هزار فعالیت دیگر. من مانده ام که در این "مملکت مجوز ها"، دیگر چه خلاقیتی باقی می ماند؟ چه کسی می خواهد و می تواند نوآوری کند؟ هر کاری که بخواهد انجام شود، باید به نوعی، قبلا در سیستم تعریف شده باشد و الا با آن مخالفت می شود.

این "روح" حاکم بر فرهنگ مدیریت دولتی ما که به احمدی نژاد و خاتمی و چپ و راست و کارگزار ربط ندارد را بگیرید و ببینید کار به کجا می رسد! آیا به آنجا نمی رسد که برای حرف زدن و مطلب نوشتن هم باید "مجوز" داشت؟ لابد یادتان هست که دو سه سال پیش، گفته شد که تمامی سایت های اینترنتی باید مجوز بگیرند؟ و "بازتاب" معروف هم به همین بهانه که مجوز نگرفته، درش را بستند؟

در مقایسه، اتفاقا دوستان فیلترچی اینترنت خیلی هم لطف دارند که نمی گویند برای داشتن وبلاگ، اول باید بیایید و مجوز بگیرید! بلکه ما این آزادی عمل را داریم که هر وبلاگی که خواستیم را ثبت کنیم و آنها، "بعدا" آن را فیلتر کنند!

یاد شعار تبلیغاتی معروف خودروسازی "فورد" افتادم که در ابتدای قرن بیستم گفته بود:
هر مشتری حق دارد ماشین به رنگ دلخواه خود را انتخاب کند، مادامی که آن رنگ، سیاه باشد!!
لابد ما هم حق داریم هر مطلبی که دوست داریم را در وبلاگهایمان بنویسیم، مادامی که با سلیقه دوستان فیلترچی جور در بیاید!

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

ما بیشتر قرآن سوزیم یا آن کشیش نادان؟

این قضیه قرآن سوزی من را بیشتر به یاد آن می اندازد که ما اسلام را وارونه شناخته ایم و نمی دانیم اسلام به چه چیزی اهمیت می دهد و به چیزی نه. نه اینکه سوزاندن و وهن قرآن کار خوب و پسندیده ای بوده است، مطلقا! حتما باید به آن اهمیت بدهیم و آن را محکوم کنیم و از عاملین آن دوری بجوییم.

اما آیا نباید به مراتب از رواج فساد در جامعه اسلامی ناراحت تر شویم؟ از وجود رشوه خواری در جامعه ای که خود را ام القرای جهان اسلام می داند؟ از بی عدالتی، تبعیض و فساد قضایی که در جامعه خودمان رواج دارد؟ از فقر و بیکاریی که موجب بی خانمان شدن مردمان و رواج فحشاء در جامعه شده است؟

امیر المومنین علی (ع) در وصیت های آخرین خود به امام حسن (ع)، چه فرمودند؟ آیا در مورد قرآن توصیه کردند که مواظب باش کسی از اهل کتاب به آن بی احترامی نکند؟ یا ترجیح دادند بگویند مواظب باش دیگری بر تو در عمل کردن به این کتاب، جلو نزند! یعنی بترس ازاینکه تو در خواب باشی و اهل کتاب های دیگر، به این قرآن عمل کنند و تو جا بمانی!

الله الله فی القرآن لایسبقنکم فی العمل به غیرکم (نهج البلاغه، نامه شماره 47)

آیا ما در عمل به قرآن، از دیگران جا نمانده ایم؟ آیا به فرمایش قرآن، تدبیر داریم، تعقل می کنیم؟ از دروغ و تهمت دوری می کنیم؟ آبروی مردم و مسلمین برایمان اهمیتی دارد؟ وقت و زمان مردم چطور؟

خون مردم برایمان اهمیتی دارد؟ سالیانه بیش از 30 هزار نفر در کشور ما بر اثر تصادفات رانندگی می میرند. آیا این، رگ غیرت ما را به جوش می آورد؟

مال مردم و بیت المال مسلمین برایمان اهمیتی دارد؟ آیا مثلا وکیلان و نمایندگانی که با طرح های غیر کارشناسی، پول بی زبان مردم بدبخت و از جمله هزاران یتیم و بی سرپناه را هدر دادند و می دهند، احساس شرمناکی دارند؟

اگر حرمت مومن از حرمت خانه خدا بیشتر است، آیا آبروی او از ورق های قرآن باارزشتر نیست؟ دلمان برای اوراق قرآن می سوزد اما زورمان می آید به همین قرآن که فقط رگهایمان برایش بیرون می زند، عمل کنیم. حال بفرمایید که ما بیشتر قرآن سوزیم یا آن کشیش نادان؟ و این می شود که روز قیامت، پیغمبر از ما شکایت خواهد کرد که این قوم من، قرآن را پشت گوش انداختند.

وقال الرسول يرب ان قومي اتخذوا هذا القرءان مهجورا

۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

الفبای مدیریت و فیلترینگ [در باب فیلترینگ #1]

در متون مدیریت، توصیه می شود اگر شما مدیر یک بخش یا یک شرکت یا حداقل مدیر یک فرد هستید، و او در کارش ایرادی دارد، حتما به صورت شفاف، مورد را به او تذکر دهید؛ نه اینکه به صورت ضمنی، ایراد او را بگیرید. به عنوان مثال، بهتر است به کارمندی که نتوانسته گزارش را سر موعد آماده کند، بگوییم :

تو نتوانستی گزارش را به موقع ارائه کنی

به جای اینکه مثلا بگوییم:

تو در مدیریت زمان ضعیف هستی

در بیان اول، فرد به صورت کاملا مشخص متوجه می شود که چه ایرادی داشته است و خواهد توانست آن را بر طرف کند؛ اما در روش دوم، تنها حاصل ما، یک احساس منفی به همراه القای عدم اعتماد به نفس و توأم با سردرگمی در فرد است.

در تعریف و تمجید و تقدیر هم همینطور. به جای اینکه بگوییم "تو در ارتباط با مشتریان موفق هستی"، بهتر است گفته شود: "تو توانستی به خوبی به شکایت های مشتری گوش بدهی و با سخنانت او را آرام کردی".

بهترین فرض برای درک کسی که چنین روشی را در مدیریت اعمال نمی کند، آن است که فرض کنیم با این علوم مدیریت بیگانه است. حالت دیگرش آن است که فرض کنیم می خواهد بی جهت از این و آن ایراد بگیرد و هدف اصلی اش اصلاح نیست. دوست ندارم اینطوری فکر کنم...

این را در ارتباط با فیلترینگ وبلاگم در ایران نوشتم. دوستانی که فیلتر می کنند، حتما می توانند چنین روشی را در پیش بگیرند و فرض من این است که از وجود چنین تکنیکی بی خبر بوده اند. امید آنکه افرادی که دارند آماده "مدیریت جهانی" می شوند، لااقل کمی هم به " الفبای مدیریت" مراجعه کنند.

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

فیلترنت به موسی وار هم رسید!

ظاهرا وبلاگم در ایران، فیلتر شده است. لابد خطایی از من سر زده که از چشم تیزبین دوستان فیلترچی دور نمانده است، یا اینکه احتمالا این دوستان اشتباها آن را فیلتر کرده اند. بالاخره انسان است و جایزالخطا. حالا یا من خطا کرده ام یا آنها!

چه خوب می شد لااقل اطلاع می دادند که کدام مطلب و در کدام بخش، منافی کدام بند از قانون بوده است تا اولا آن را اصلاح کنم و ثانیا در آینده حتی الامکان چنان مطالبی را منتشر نکنم. لااقل برای من که هدفم، به زعم خودم، خیر است و نفی کننده نظام جمهوری اسلامی نیستم و حتی خود را طرفدار آن و معتقد به ولایت فقیه می دانم، این اطلاع رسانی می تواند مفید باشد.

به عنوان نوشدارو بعد از مرگ سهراب، برای معدود خوانندگانی که این وبلاگ را دنبال می کنند، جعبه ای در سمت راست قرار داده ام که بتوانید آدرس ایمیل خود را وارد کنید و مطالب جدید را از طریق ایمیل دریافت کنید؛ البته اگر تا چندی دیگر، هنوز امکان ارسال و دریافت ایمیل وجود داشته باشد!! بالاخره آزادی مطلق است دیگر!!

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

برنامه توسعه، در قطع جیبی، پس گرفته می شود؟

احمدی نژاد درخواست استرداد لایحه برنامه پنجم توسعه را کرده است؛ به این دلیل که معتقد است مجلس بیش از حد در آن دخل و تصرف کرده است.

این سخنانی است که احمدی نژاد در هنگام تقدیم لایحه به مجلس ایراد کرد:
خواهش من از عزیزان این است که به برنامه رسیدگی کنید، اگر جایی نقصی دارد کامل و اگر اشکالی دارد اصلاح کنید و اگر بنا باشد وقت مجلس محترم صرف این شود که اگر از اول برنامه بنویسد، یعنی مجلس هم از صفر برنامه نوشتن را شروع کند آن وقت تمام این زحماتی که بدنه کارشناسی کشور متحمل شده است و وقت و انرژی کشور هدر خواهد رفت [...] بخش عمده کارشناسی آن انجام شده است و کارشناسان دولت کارشناسان شما و کارشناسان کشور هستند و ما دو بخش غریبه از هم نیستیم. [...]
کل برنامه پنجم شفاف، عملیاتی ،‌ مختصر و مفید است، یک نسخه سی‌دی و هشت نسخه از برنامه را تقدیم رییس محترم مجلس می‌کنم و در جیب هر کارمند دولت ، هر مدیر دولت و هر ایرانی ان‌شاءالله یک نسخه از برنامه پنجم خواهد بود. سوالی که مطرح می شود این است که آیا اصولا "مختصر و مفید" بودن برنامه توسعه، یک حسن است؟ برنامه توسعه به مثابه نقشه راه می ماند برای کشور. مثل نقشه های طراحی و محاسباتی یک ساختمان، یک پالایشگاه و یا یک خودرو. قطعا طراحی توسعه و پیشرفت یک کشور در همه ابعاد فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، بهداشتی، آموزشی، بین المللی و غیره و غیره، آن هم در طول پنج سال، به برنامه ای بسیار مفصل تر و پیچیده تر از طراحی های یک ساختمان یا نیروگاه نیاز دارد، نه اینکه برنامه ای باشد که بخواهیم در جیب هر ایرانی جا بشود! طبیعی است که این برنامه آنچنان کلی است که مجلس مجبور شده دوباره آن را تدوین کند.
اعتراض احمدی نژاد به جا نیست: مگر نه اینکه می گوید: "کارشناسان دولت کارشناسان شما و کارشناسان کشور هستند و ما دو بخش غریبه از هم نیستیم". پس قبول کند که کارشناسان مجلس هم کارشناسان دولت و کارشناسان کشور هستند و برنامه نیم بندی که مجلس تدوین می کند هم، توسط افراد خارج از کشور تهیه نشده است!

آقای احمدی نژاد! به هر حال مجلس هم روی این برنامه زمان گذاشته و اگر شما، برنامه مجلس را کنار بگذاری، "وقت و انرژی کشور به هدر خواهد رفت". ضمن اینکه اگر خیلی نگران ابعاد برنامه هستید، حتما چاپخانه هایی در کشور پیدا می شوند که برنامه را در قطع جیبی چاپ کنند!

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

نباید گاز می گرفتی!

دوران کودکی، یکی از بچه های فامیل بود که هر از گاهی در میهمانی ها هم را می دیدیم و بازی می کردیم. بازی اشکنک داشت و گاهی هم دعوایمان می شد. هر بار که من یا برادرم او را می زدیم، بلافاصله مادرش پیدا می شد و یک گوشمالی حسابی به ما می داد که چرا بچه ام را زدید و زیر لب هم چند تا بد و بیراه نثار ما و تربیت خانوادگی مان می کرد.

اما یک بار در میان بازی، بچه این مادر بزرگوار گوش برادرم را آنچنان گاز گرفت که از لاله گوش خون می آمد. طبیعی بود که این بار مادر من هم سر و کله اش پیدا شود؛ اما قبل از آنکه مادر من بخواهد آن بچه را دعوا کند، مادرش پیش دستی کرد و خطاب به فرزند دلبندش، با لحنی مهربانانه، گفت:
ببین پسرم! ببین چه کردی؟ ببین گه گوشش دارد خون می آید! حتما خیلی دردش آمده! لابد او هم تو را زده بود که گوشش را گاز گرفتی، نه؟ یادت باشد که دیگر کسی را گاز نگیری ها، باشه؟ هر چقدر هم که اون، بی ادب باشه و اذیتت بکنه، حق نداری اون رو گاز بگیری، باشه؟
و بعد رو کرد به مادر من و گفت: بچه اند دیگر، بازی می کنند، بازی هم اشکنک داره! حالا گوش بچه تون هم خوب می شه ایشالا. من حسابی دعواش کردم!

بگذریم. راستی، شنیدید که اخیرا یکی از نهادها، اطلاعیه ای صادر کرده و تجمع و حمله به خانه یکی از سران فتنه را محکوم نموده و کار عناصر خودسر و بی تدبیر دانسته؟ همینطوری!

۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

بر افتادن دسته بندی خودی و غیر خودی (برکات احمدی نژاد #3)

یکی از دوستان طلبه ام تعریف می کرد که یکی از اساتیدشان که از علمای بنام حوزه است؛ مدتها پیش از او پرسیده است که چرا شما در مقابل آقای احمدی نژاد، آنگونه که در مقابل آقای خاتمی و دولتش موضع می گرفتید، عکس العمل نشان نمی دهید؟ مثلا اگر بحث ورود زنان به ورزشگاه را آقای خاتمی مطرح می کرد یا مکتب ایرانی را آقای مهاجرانی عنوان می نمود، مطمئنا عکس العمل شدیدی نشان می دادید، اما در مورد آقای احمدی نژاد، نه! پاسخ آن عالم [ظاهرا] بزرگ، این بوده که بله! خب ایشان، احمدی نژاد است دیگر! یعنی، این احمدی نژاد خودی است، و آنها غیر خودی بودند!

یکی از برکات احمدی نژاد که البته هنوز به طور کامل میوه نداده است، بر افتادن این بحث خودی و غیر خودی است. (البته این پیش بینی من است؛ شاید هم این میوه، کال چیده شود یا حتی بگندد!) اما این خودی و غیر خودی اصلا از کجا می آید؟ معیارش چیست؟ آیا هر کسی به صرف اینکه چند تا شعار انقلابی و مستضعف پسند داد و ادعا کرد دست متجاوزین و مافیا را قطع می کند و در اول سخنانش، دعای فرج خواند، می شود "خودی" و اگر کسی، در جمع طرفدارانش، ضد انقلاب و بی حجاب و این ها بودند، می شود "غیر خودی"؟

حالا بر فرض هم که افراد را دسته بندی کردیم به خودی و غیر خودی و ایراد هم نداشته باشد. آیا "خودی" ها مجازند هر کاری خواستند بکنند و حتی انتقاد هم نباید از آنها کرد، و در عوض، اگر یک (به نظر ما) "غیر خودی"، همان کار و حتی کمتر از آن را انجام داد، فریاد وااسلاما باید سر بدهیم و کفن پوش ها را به خیابان سرازیر کنیم؟

اگر در دولت خاتمی، کسی می آمد و از این حرف های مشایی را می زد، مهمترین وظیفه دانشجوی مسلمان این بود که به هر شکل ممکن، به آن اعتراض کند! اما در این دولت، این گونه حرف ها به "مسایل فرعی" تبدیل شده اند! مهم آن است که "مسایل اصلی" رعایت شده باشند! کسی نداند فکر می کند "مسایل اصلی"، همین بیرون راندن اصلاح طلبان از دایره حکومت بوده که روزگاری، اعتراض مسأله اصلی بوده و امروز، شده یک مسأله فرعی!

به نقل از همان دوست طلبه ام، ظاهرا این نکته به ظاهر کوچک اما مهم را علمای حوزه دارند کم کم متوجه می شوند، همچنین بسیاری از سیاسیون اصولگرا...

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

اشتباه موسوی

دیشب به صورت اتفاقی، به یکی از کلیپ های تبلیغاتی مهندس موسوی برخوردم که در جایی از آن می گفت:
دولت بعدی، دولت عقلانیت، دولت استفاده از کارشناسان، و دولت استفاده از نهاد هایی خواهد بود که این ملت با پایمردی خودشون اونها رو پایه گذاری کردند؛ نه اینکه یه دولت رمالی و کف بینی باشه
موسوی اشتباه فکر می کرد ...

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

این داستان را بر منبر ها نگویید!

در این شب های عزای امیر مومنان (ع)، توصیه من به وعاظ و مداحان محترم آن است که کمتر فیلم بازی کنند! نگویید بر منبر ها این روایت ها را! برخی واعظین، امشب و این شب ها چطور رویشان می شود بالای منبر ها، داستان ضربت خوردن علی (ع) را کامل روایت کنند؟ که حضرت به فرزندش امام حسن (ع) وصیت فرمود که اگر من از این ضربت ابن ملجم کشته شدم، به او تنها یک ضربت بزنید. مبادا او را مثله کنید و یا دیگر مسلمانان را به این دلیل بکشید! [نامه 47 نهج البلاغه]

همچنین حضرت در وصیت دیگری، فرمود که از غذای من به او بدهید و به حسن (ع) فرمود به حقى كه بر گردن تو دارم در لباس و غذا آنچه مى پوشيد و مى خوريد به ابن ملجم نيز بپوشانيد و بخورانيد. [بحار الانوار، ج 42، ص 289]

برای برخی مداح ها، حرام است این جملات را در این شب های عزا نقل کنند، که خود در عمل از روش دیگری حمایت کرده اند. بسیاری از قضات و حاکمان، از خجالت از نحوه زندانی کردن ها و وضعیت زندانی ها، چه بهتر که لباس سیاه از تن در بیاورند و همان "قرمز" را بپوشند. اگر نمی توانید رد کنید و فشار بر رویتان زیاد است، لااقل تایید نکنید و خوش رقصی نفرمایید.

در مظلومیت علی (ع) همین بس که عده ای با آن طرز رفتارشان، خود را با یاران او مقایسه می کنند؛ ظاهرا نقل است که خود حضرت هم از چنین مقایسه هایی (بین ایشان و فردی مثل معاویه) گلایه داشتند.

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

دل بریدن از سیستم دولتی (برکات احمدی نژاد #2)

می گویند سیستم فاسدی که کار را راه نمی اندازد، بهتر از سیستم فاسدی است که کار می کند. و دلیلش هم آن است که سیستم فاسدی که کاری از پیش نمی برد، به مرور افراد را به ستوه می آورد و به فکر جایگزینی اش می افتند! و بالاخره دست به تغییری می زنند، کاری می کنند. اما سیستم فاسد کارآمد، همچنان به زندگی سراسر فساد خود ادامه می دهد!

یکی از برکات احمدی نژاد برای ایران و ایرانیان، آن بوده است که سیستم دولتی ایران را از یک سیستم فاسد نسبتا کارآمد به یک سیستم کاملا فاسد (آیندگان قضاوت خواهند کرد) و کاملا ناکارآمد تبدیل کرده است! دستگاه های دولتی پر شده است از مدیرانی که جرأت تغییر ندارند و حتی اگر تغییر هم بدهند، به علت دانش کم، راه حل هایی ارائه می کنند که عجولانه است، و حال این سیستم بیمار را وخیم تر می کند. نتیجه آن شده که مردم به کلی امید خود را از سیستم دولتی از دست بدهند.

وقتی افراد کارآمدی کشور هایی که بر بخش خصوصی مبتنی هستند را می بینند، بیشتر به خصوصی شدن اقتصاد معتقد می شوند. در شرایط مشابه، افراد تمایل دارند خدمات را از شرکت های خصوصی - ولو با قیمت کمی بیشتر - دریافت کنند. مردم به این نتیجه رسیده اند و دارند می رسند که دولت در این کشور برای آنها کاری نمی کند. اگر توقع دارند بیکاری نباشد، باید خودشان دست همت را بالا بزنند، و الا دولت (خصوصا دولت احمدی نژاد) توانایی ایجاد سالیانه بیش از یک میلیون شغل را ندارد.

البته خیلی از این توقع ها اساسا بی مورد بوده اند. طبق نظریه های مدرن، دولت نباید تصدی گری کند و بلکه باید به نظارت و اعمال قوانین بپردازد. پس توقع اینکه دولت، سالیانه یک میلیون شغل جدید ایجاد کند بیخود است. اما می شود از دولت این توقع را داشت که فضای اقتصادی را آنچنان سالم و مدون نگاه دارد که ظرفیت ایجاد شغل توسط بخش خصوصی فراهم شود.

دولت احمدی نژاد ناتوان است. فعلا کاری به دلیل ناتوانی دولت او نداریم؛ اما اگر او می توانست شعارهایی که می دهد را عملی کند، و یک دولتی تشکیل می داد که یک تنه اقتصا را شکوفا می کرد و بیمارستان ها را مجهز می نمود و مدارس را به روز و راه ها را توسعه می داد و زیر ساخت مخابراتی کشور را بهبود می بخشید و بهره وری را افزایش می داد و غیره و غیره، فرآیند دل بریدن مردم از سیستمی که تا بوده، دولتی بوده، خیلی بیشتر از اینها طول می کشید. احمدی نژاد هر که باشد، حداقل این حق را بر گردن مردم دارد که آنها را به نقطه ای رساند که از این مادر بیمار دست بکشند و دل به فرزندش بدهند که در راه است...

۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

تنازع بقا و دون صفتان

پرده اول
یک قاعده ای هست در دنیای بیولوژی و زیست شناسی که می گوید آن موجوداتی که طیف وسیعتری از رفتار ها و عکس العمل ها را دارند، در تقابل و تنازع بقا با سایر موجودات، برنده هستند و به احتمال بیشتری باقی می مانند. مثلا گیاهی که در شرایط آب و هوایی مختلف، امکان رشد و نمو دارد، خیلی بیشتر از گیاهانی که فقط در شرایط خاص زندگی می کنند، دوام می آورد.

پرده دوم
این مطلب را در روابط اجتماعی هم آورده اند. در هر رابطه اجتماعی، در هر رابطه بین دو سازمان و یا داخل هر سازمان، آن فرد یا سازمانی که از توانایی ها و مهارت های بیشتری برخوردار است، دست بالا را دارد و سمت و سوی رابطه را تعیین می کند.

به عنوان مثال، دعوای بین یک زن و شوهر را در نظر بگیرید. در این دعوای مثالی، زن مثلا می تواند جیغ بزند و مرد هم در مقابل مثلا می تواند فریاد بزند. زن می تواند چیزی را بشکند و مرد هم می تواند. زن می تواند یکی از بچه ها را به سمت خودش بکشد و مرد هم در مقابل می تواند یکی از همسایه ها را با خود هم عقیده کند. زن احساسی برخورد می کند و مرد استدلال می کند. اما یک کاری هست که این زن در مثال ما می تواند انجام بدهد که مرد نمی تواند: گریه. وقتی این خانم خیلی درمانده می شود، گریه می کند و مرد که برای این رفتار زن، عکس العمل مناسبی ندارد، بازنده می شود. البته همیشه کار به گریه ختم نمی شود و همیشه هم زن برنده نیست، اما "در مجموع"، می بینیم که فردی که مهارت هار ارتباطی بیشتری دارد، تعیین کننده رابطه هست.

کسی که در یک اداره دولتی، هم به وقتش می تواند با فلان کارمند، سریع رفیق شود و به موقع، می تواند سر کارمند دیگری داد بزند، کارش بسیار بیشتر از من پیش می رود که فقط بلدم خیلی مودب و حق به جانب با کارمندان دولتی صحبت کنم و توقع هم دارم که کارم را راه بیاندازند!!

پرده سوم
البته هر مهارتی هم پسندیده نیست. توانایی رشوه دادن هم بالاخره یک مهارتی است؛ زورگویی هم توانایی می خواهد، و دروغگویی هم هنری است!

پرده چهارم
چیزی که من در سطح روابط سیاسی کشورمان می بینم، اینکه اخیرا دار و دسته ای پیدا شده اند که در پیشبرد اهدافشان، مهارت ها و رفتار های زیادی را می شناسند:
  • از مبادی قانونی وارد می شوند
  • در سخنرانی ها، جوری با مردم حرف می زنند که توقع عمومی ایجاد می کنند
  • با صاحبان رای و نظر، لابی و مذاکرات سنگین می کنند
  • ائمه جمعه را تحریک و تحریض می کنند که با آنها همسو عمل کنند
  • رسانه دارند؛ رسانه ملی و انواع و اقسام رسانه های مکتوب و دیجیتالی
  • به منابع مالی دولتی دسترسی دارند
  • می توانند بی پروا، از دین و اسلام مایه بگذارند
این موارد، همه شان مشروع نیستند. یعنی از پیشینیان این ها، بودند افرادی که به اکثریتی از این موارد، دسترسی هم داشتند، اما در استفاده از آن، خودداری می کردند. (خودداری همان تقوا است، یعنی تقوا به خرج می دادند)

بی پرده
امروزه اما این گروه بر سر کار، نه تنها موارد بالا را در دست دارد، یک مهارت ارتباطی دیگر هم دارد و آن، یک سری بسیجی/دانشجو/امت شهید پرور که به موقع، آنها را به سمتی گسیل می دارد تا افرادی را به خائن/خام/گول خورده/... متهم کنند و بعد، مقاصد اصلی خود را که از طریق لابی و اینها پیش نرفته بود، تحمیل کنند. گروه های دیگر که با این ها تعامل دارند هم که طبیعتا این گونه مهارت ها (!!) را ندارند، در جدال روزمره، میدان را به حریف واگذار می کنند. مجلس و قوه قضائیه و دیگر نهاد های کشور، به همین ترتیب توسط این گروه عملا تبدیل به نهاد های بی ثمر و منفعل تبدیل شده اند.

۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

ارتقای سطح فهم مردم (برکات احمدی نژاد #1)

ریاست احمدی نژاد بر قوه مجریه در این چند سال، ورای همه مشکلاتی که برای کشور ایجاد کرده و دوست و دشمن بر آن اتفاق دارند، از جنبه هایی به نظر من برای مردم ایران، برکت داشته است.

اول بگویم که چه در انتخابات سال 88 تقلب شده باشد و چه نشده باشد، باید بپذیریم که احمدی نژاد در این کشور در حدود 40 درصد رای داشت. ممکن است بگویید رای او بیش از 40 درصد نبود و انتخابات قطعا به دور دوم کشیده می شد، یا اینکه دیگر برنده شدن او با 60 درصد آرا، نشان از دست کاری در رای مردم دارد، اما به هر حال، کمتر کسی است که منکر رای حدود 40 درصدی احمدی نژاد شود. این یعنی در حدود 40 درصد از مردم، با همه مشکلات و خرابکاری هایی که در اقتصاد و فرهنگ و سیاست خارجی و مدیریت عمومی کشور و غیره رخ داد، هنوز هم فردی را که نقطه قوتش چند شعار رو بنایی و شعار رو کردن دست مفسدین اقتصادی و شعار بریدن دست مافیای نفتی و چندین و چند شعار دیگر بود را به دیگر کاندیدا ها، حتی آقای محسن رضایی اصولگرا، ترجیح می دادند. این یعنی 40 درصد از مردم، مطمئن نبودند رای آنها چه تاثیری می تواند بر سرنوشتشان بگذارد. یعنی مردم نمی دانستند یک رئیس قوه مجریه تا چه حد می تواند مملکت را به سمت ناکجا آباد ببرد! یعنی مردم بر اساس شنیده هایشان از شعار ها، و نه تحلیل عملکرد ها رای می دادند.

و این همه یعنی این مردم، یا طرفداران احمدی نژاد، باید تجربه می کردند. کتابی دارد شهید مطهری به نام "پیرامون انقلاب اسلامی" که در آن مبانی انقلاب اسلامی را از دید خودش شرح داده است. کتاب، حاصل مصاحبه های دکتر سروش با شهید مطهری است و به دلیل نوع طرفداری شهید مطهری از آزادی احزاب و انتخابات و آزادی مردم درانتخاب، متاسفانه آنچنان که دیگر آثار شهید مطهری توسط رسانه های رسمی مورد تبلیغ قرار می گیرد، مشهور نیست و همینجا توصیه می کنم حتما بخوانیدش.

شهید مطهری معتقد است انتخابات در کشور باید آزاد باشد؛ تا مردم بتوانند آزادانه انتخاب کنند و نتیجه رای خود را ببینند و درس بگیرند. درست مثل یک انسان که در زندگی باید آزاد باشد تا تجربه کند و از تجربیات خود درس بگیرد و به مرور به رشد فکری و عقلی برسد، یک جامعه نیز برای رشد و تعالی، باید آزاد باشد که حتی خطا کند! این درست که ممکن است در کوتاه مدت، مشکلاتی برای کشور و جامعه و اقتصاد و غیره ایجاد شود، اما برکات دراز مدت این انتخاب آن است که مردم یاد می گیرند چگونه انتخاب کنند! او می گوید اگر قبول داریم که جامعه باید به رشد و تعالی برسد، انتخابات آزاد یکی از لازمه های رشد یک جامعه است.

خب! این نگاهی نیست که توسط هیأت حاکمه جمهوری اسلامی پذیرفتنی باشد. آقای جنتی به عنوان مثال شدیدا اعتقاد دارد که مردم باید از بین گزینه هایی که شورای نگهبان، احراز صلاحیت می کند، انتخاب کنند. خب! این باعث می شود مردم دیرتر به آن سطح شعور و درک خود برسند و همیشه این اعتماد را دارند که هر که را انتخاب کنند، حداقلی از مدیریت و خرد مداری را دارا است! خوش بختانه در مورد آقای احمدی نژاد، مردم این فرصت را پیدا کردند که خود تجربه کنند!

افراد زیادی را می شناسم و لابد می شناسید که در انتخابات 84 و حتی 88 به احمدی نژاد رای دادند و بعدا (دیر یا زود) از رای خود برگشتند. فکر می کنم با اجرای طرح هدفمند کردن یارانه ها، آن بخش کوچکی از مردم که هنوزبا شعار های قشنگ گول می خورند، هم به جمع بندی لازم برسند! و این در مجموع برکت و فایده کمی نیست!

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

نظری بر یک استفتاء

آموزه ها و مفاهیم اسلامی در سه دسته متفاوت جای می گیرند:
  • اعتقادات؛ اصول اعتقادی، مباحث مربوط به وجود خدا، نبوت، معاد و غیره
  • اخلاق؛ دستورات اخلاقی
  • احکام؛ عبادات، نماز، روزه و دیگر فروع دین، همان احکام فقهی
در این دسته بندی، احکام در پایین ترین رده از نظر اهمیت قرار می گیرند. یعنی در اسلام، اعتقادات مقدم بر اخلاق و اخلاق مقدم بر فروع دین هست. به همین ترتیب، سه نوع عالم دینی داریم که طبیعتا عالم بر فروع دین، پایین ترین علمای اسلام از نظر رتبه و منرلت است. اما البته در جامعه ما، در طول زمان، خلاف این رتبه بندی اتفاق افتاده و علمای فقه از نظر اجتماعی در رده بالاتری قرار گرفته اند؛ یعنی علمایی که احکام فقهی را برای ما بیان می کنند (مراجع بزرگوار تقلید)، قدر و منزلت بیشتری دارند نسبت به علمای بزرگواری که مباحث اعتقادی اسلام را مطرح می کنند و یا به اخلاقیات پرداخته اند! البته ما بخیل نیستیم ولی هر کس باید در سطح و منزلت خودش باشد.

اینگونه شده که ما مسلمانها، حتی اعتقاداتمان را هم در کتاب های فقهی و توضیح المسایل ها پیدا می کنیم! برخی هم که کلا اسلام را با احکام فقهی می سنجند و چون برخی احکام را نمی پسندند، زیرآب کل داستان را می زنند! البته شاید ایراد از آنها نباشد؛ ما نیامده ایم تفکیک کنیم که اسلام، علاوه بر احکام و قبل از احکام، دین اعتقاد و دین اخلاق است؛ هزاری هم که نماز بخوانی و روزه بگیری، اگر اخلاقت بد باشد، بنده محبوب خدا نیستی!

کلا ما ایرانی ها، آدم های فقهی و احکامی بار می آییم، به جای اینکه اعتقادات قوی داشته باشیم و روی اخلاقمان حسابی کار شده باشد، دین را از دریچه دستور العمل ها و بایدها و نباید ها می بینیم؛ نه از دریچه ی هست و نیست ها و جهان بینی اسلامی و اعتقادات و اخلاقیات.

سخن در این رابطه زیاد است، اما چیزی که مرا یاد این مطلب انداخت، استفتای اخیر در باره ولایت فقیه بود. به بخشی از این استفتاء دقت کنید:
س 56: آیا اعتقاد به اصل ولایت فقیه از جهت مفهوم و مصداق یک امر عقلى است یا شرعى؟

ولایت فقیه که عبارت است از حکومت فقیه عادل و دین‏شناس حکم شرعى تعبدى است که مورد تأیید عقل نیز مى‏باشد، و در تعیین مصداق آن روش عقلائى وجود دارد که در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران بیان شده است.
پرسش در مورد "اعتقاد" است، اما سوال را از یک "فقیه" پرسیده اند و این فقیه هم، پرسش "اعتقادی" را در رساله توضیح المسائل، در بخش استفتائات، جواب داده است. ظاهر قضیه ایرادی ندارد، اما در اصل، باید گفت که جای این سوال، در دسته اول، یعنی در "اعتقادات" است، نه در "احکام". و نمی شود و نباید مباحث "اعتقادی" را در باید و نباید قرار داد. مثل اینکه بپرسند "اعتقاد به نبوت، یک امر عقلی است و یا شرعی" و بخواهند جواب را در رساله احکام ببینند که نوشته: "نبوت، یک امر عقلی است و اعتقاد به آن واجب است!"

اصلا این پرسش و پاسخ جایش اینجا نیست! اگر ولایت فقیه را ما می گوییم که یک امر اعتقادی است، معنی ندارد که در رساله عملیه و به صورت استفتاء مطرح شود که بله! اعتقاد به ولایت فقیه مثلا حکم شرعی و واجب تعبدی است!

مورد دیگر، در این استفتاء است:
س 62: آیا اوامر ولى فقیه براى همه مسلمانان الزام آور است یا فقط مقلدین او ملزم به اطاعت هستند؟ آیا بر کسى که مقلد مرجعى است که اعتقاد به ولایت مطلقه فقیه ندارد، اطاعت از ولى فقیه واجب است یا خیر؟

بر اساس مذهب شیعه همه مسلمانان باید از اوامر ولائى ولى فقیه اطاعت نموده و تسلیم امر و نهى او باشند، و این حکم شامل فقهاى عظام هم مى‏شود، چه رسد به مقلدین آنان. [...]
نمی شود یک مرجع تقلید، که حداقلش این است که مجتهد است، را به تقلید از فردی دیگر امر نمود. اصلا بر آن مجتهد حرام است تقلید کند. (مجتهد، بنا به تعریف، فردی است که به آن درجه ای از استنباط رسیده است که دیگر تقلید بر او جایز نیست.) پس باز هم جای این حکم که دارد مرجع و مجتهد را هم امر به "تقلید" در مساله ولایت فقیه می کند، در رساله نیست. اگر این پرسش و پاسخ در چارچوب مباحث اعتقادی می بود، جا داشت، اما به شکل استفتاء نه تنها برای مراجع دیگر الزام آور نیست، بلکه از یک خلط موضوعی حکایت می کند.

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

توهم خود معصوم بینی

پرده اول
یکی از آموزه های اسلام آن است که هیچ گاه خود را مصون و بری از خطا و لغرش ندانیم و مرتبا احتمال بدهیم که خطایی مرتکب شده ایم، شاید در رابطه با خداوند، اشتباه کرده باشیم، شاید حقی از مردم را ضایع کرده باشیم. شاید قصور یا تقصیری از ما سر زده باشد. خود را بی گناه، بی خطا و بی اشتباه فرض نکنیم؛ چرا که به مرور زمان، زنگار، قلب ما را فرا خواهد گرفت و تکبر به مانند قفسی، پایبند پرنده قلب ما خواهد شد.

پرده دوم
در مسایل اجتماعی نیز توصیه ای که در حل منازعات می شود آن است که همیشه انگشت اتهام را به جای دیگران، به سمت خود نشانه رویم، فرض کنیم "ما" منظور طرف مقابل را متوجه نشده ایم، نه اینکه طرف مقابل منظورش را خوب نرسانده است! "ما" در رفتارمان ایرادی داشته ایم که باعث سوءتفاهم افراد شده است نه اینکه دیگران سوء نیتی در برخورد با ما دارند.

البته منظورم، ضعف در اعتماد به نفس نیست، اما اینکه خود را یک سره خوبی و درستی بدانیم و هر چه مشکل هست را به پای "اشتباه و غفلتی" که دیگران منشاء آن هستند بیندازیم، حداقلش این است که با آموزه های اسلام تنافر دارد و ضمنا هیچ کمکی به رفع مشکل و حل مساله نمی کند.

این نکته، هم در مشکلات و اختلافات روزمره کاربردی است، و هم در مسایل سیاسی داخلی و هم خارجی. اینکه منشاء تمامی مشکلاتمان با دوست سابقمان را رفتار های او بدانیم، کمکی به حل مساله نمی کند. حتی اگر اینطور هم باشد، خیلی بهتر است که چنین برخوردی با او داشته باشیم:
دوست عزیز! مدتی است احساس می کنم رفتار تو با من عوض شده و کمی پرخاشگر شده ای. آیا تغییری در رفتار من دیده ای و اشتباهی از من سر زده است که چنین عکس العمل نشان می دهی؟ [به عبارت "احساس می کنم" دقت کنید که چگونه بار اشتباه احتمالی را به گردن ما می اندازد و این فرصت را به طرف مقابل می دهد که بگوید من چنین برخوردی نداشته ام و هر چه بوده، تنها "احساس" تو بوده!]
تا اینکه به او بگوییم:
فلانی! تو دارد روز به روز اخلاقت بد و بد تر می شود و در عجبم که کی می خواهی از مسیر اشتباهی که در آن وارد شده ای برگردی؟ یا جلوی جمع از من معذرت خواهی می کنی، یا دیگر نه من و نه تو!
قطعا روش اول پسندیده تر است و راه را برای حل مشکل و مساله باز می کند.

پرده سوم
در مسایل داخلی هم همین داستان هست. جامعه ما از قضایای انتخابات سال 88 به این طرف، درگیر فضای دوقطبی شدیدی است که هر طرف، دیگری را به ایجاد مشکل متهم می کند. اما از بزرگان قوم که مدعی اسلام شناسی هستند توقع نمی رود چنین رفتار هایی داشته باشند. آیا واقعا منتظرند که با روش هایی که در پیش گرفته اند، بتوانند بین این دو گروه از شیعیان وحدت برقرار کنند؟ ما را بگو که سرانمان می خواهند با این طرز رفتار، سنی ها را هم با شیعیان متحد کنند! اینطوری می خواهید مشکلاتتان را با بقیه دنیا حل کنید؟ اگر نمی خواهید هیچ از مواضعتان کوتاه بیایید، دنبال چه وحدتی هستید؟

آن وحدتی که دیگران از موضع خود کوتاه بیایند و شما مقتدرانه بر موضع خود بمانید، اسمش وحدت نیست، بلکه اسمش مجاب کردن دیگران است! اسمش متقاعد کردن دیگران، قبولاندن به دیگران و خلاصه هر چیزی جز وحدت است.

بی پرده
همین اخیرا یکی از بزرگان در جمعی فرمودند:
سراغ كساني كه از نظام جدا شده‌اند برويم و ببينيم درد و مشكل آنها كجاست، وی پيشنهاد داد تا كارگروه‌هايي راه بيفتند و اين مسائل را حل كنند.
البته باز ایشان، به صورت سربسته از وجود مشکلی خبر می دهد و ممکن است تعبیر کنیم که حداقل بخشی از مشکل مثلا می توانسته مربوط به خود نظام هم باشد!!

اما به این سخن توجه کنید که خطیب دیگری در جمع دیگری فرمودند:
آن كسانى كه جزو مجموعه هستند، ليكن بر اثر "اشتباه و غفلت" كنار افتادند، جدا افتادند، اينها را به خود بياورند؛ اينها را نصيحت كنند، دلالت كنند، راه را به آنها نشان بدهند، آنها را برگردانند.
این دیگر یعنی همه مشکلات و غفلت و اشتباه از سوی دیگران بود؛ و نظام و کارگزارانش در این یک سال اخیر، هیچ و دقیقا هیچ مشکلی نداشتند، هیچ اشتباهی مرتکب نشدند. نه حتی زندان کهریزک و نه حتی رفتار صدا و سیما، و نه سخنان مقامات و رفتار برخی نیروها در خیابان ها و غیره و غیره؛ هیچ کدام حتی غفلت یا اشتباه قابل ذکری نبودند که باعث شود در عوض ایشان مثلا بفرمایند:
آن كسانى كه جزو مجموعه هستند، ليكن بر اثر اشتباه و غفلت خودشان یا اشتباه و غفلت نظام یا کارگزاران نظام كنار افتادند، جدا افتادند، بیایید اشتباهات هم را ببخشیم و به سوی هم برگردیم ...
و این است که باعث می شود هیچگاه به نتیجه ای نرسیم...

جالبتر این است که همین سخنران در ابتدای همین سخنرانی، در اهمیت متهم کردن نفس سخن گفته است و اینکه نباید خود را بدون اشتباه فرض کنیم! تو گویی در آخر سخنرانی یادش رفته است که در اول سخنرانی چه گفته بود:
ما همين طور كه داريم حركت ميكنيم، غالباً اينجور هستيم كه از كار خودمان، از خطاى خودمان، از تقصيرى كه ميكنيم، غفلت ميكنيم؛ توجه نميكنيم به اشكالى كه در كار خودمان وجود دارد. اين خود، هم خود شخصى است، هم خود جماعى؛ ملت خودمان، حزب خودمان، جريان خودمان، جناح خودمان. هرچه كه به خود انسان ارتباط پيدا ميكند، عيوب آن غالباً مورد غفلت قرار ميگيرد؛ لذا ديگران عيب ما را بايد به ما بگويند. اگر خودمان ميفهميديم و اصلاح ميكرديم، نوبت نميرسيد به ديگران؛ احتياج نبود كه ديگران به ما بگويند. اين توبه و انابه كه فرمودند، قدم اوّلش اين است كه به عيب كار توجه كنيم، بفهميم كجاى كار ما اشكال دارد؛ خطامان كجاست، گناهمان كجاست، تقصيرمان كجاست. از شخص خودمان هم شروع كنيم، تا بعد برسيم به دايره‌هاى اجتماعى وسيع‌تر. اول شخص خود را محاسبه كنيم، ببينيم كجا اشتباه كرديم؛ اين وظيفه‌ى همه است. از ما آدمهاى معمولى كه تقصير و گناه و خطا در كارمان زياد است، بگيريد تا انسانهاى برجسته، تا بندگان صالح خدا، حتّى تا اولياءاللَّه؛ آنها هم همين جورند، آنها هم احتياج به استغفار دارند، آنها هم احتياج به توبه دارند.
در مقام توصیه و موعظه چقدر قوی هستیم و میدان عمل چقدر تنگ است!

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

آیا ولایت فقیه دائمی است؟ (در باب ولایت فقیه #4)

بحث دیگر در باب ولایت فقیه آن است که آیا ولایت فقیه دائمی است؟ یعنی آیا می شود فردی که فقیه بوده و شرایط لازم برای ولایت را داشته است، از این شرایط ساقط شود و دیگر ولایت نداشته باشد؟

پاسخ به این سوال با توجه به مباحث پیشین بدیهی به نظر می رسد. همانطور که در عالم پزشکی نیز، یک پزشک به صورت مادام العمر پزشک نیست و ممکن است به دلایل مختلف، صلاحیت خود برای طبابت را از دست بدهد، یک فقیه نیز مادامی که در چارچوب عقل و شرع و عدالت و صداقت و دیگر شرایط لازم قرار داشته باشد، از ولایت بر مسلمین برخوردار است؛ و الا از ولایت ساقط می شود.

این مساله از اهمیت به سزایی برخوردار است. در تاریخ شیعه موارد متعددی ذکر شده که افرادی که به دلیل فقاهت و حتی تایید از سوی ائمه شیعه (ع)، دارای مقام ولایت بر مسلمین بوده اند، و مثلا می توانسته اند اعمال حکم کنند، وجوهات را جمع آوری و به مصرف برسانند و دیگر شؤون امام را انجام دهند، در طول زمان و به دلیل اعمالشان، از این ولایت ساقط شده اند.

به عنوان یک نمونه، بد نیست اشاره کنم که در زمان امامان دهم و یازدهم (ع) که جامعه شیعه ارتباط مستقیمی با امامان (ع) نداشت، مردم سوالات شرعی خود را از افرادی که از سوی امام توصیه نامه داشتند می پرسیدند و وجوهات شرعی (خمس و زکات) خود را نیز به آنان پرداخت می کردند. بارها اتفاق افتاد که فردی که از سوی امام توصیه شده بود و چقدر امام معصوم (ع) در مدح و ستایش او سخن گفته بودند، پس از مدتی مثلا پول ها را به نفع خود تصرف کرد و یا پس از شهادت امام قبلی، امام بعدی را به رسمیت نشناخت! طبیعی است که چنین فردی از سوی امام (ع) طرد شود و امام (ع) در مورد او به درشتی و خطاب سخن بگویند. چنین فردی از ولایت ساقط شده است.

قبول ندارم که خبرگان رهبری، "ولی فقیه" را انتخاب می کنند؛ آنها "رهبر جمهوری اسلامی" را انتخاب می کنند که از قضا باید فقیهی جامع الشرایط نیز باشد؛ و الا همانطور که قبلا گفتم، مقام ولایت فقیهی منحصر به فرد نیست. با این حال، حتی اگر فرض کنیم که خبرگان رهبری، در فرآیندی، "ولی فقیه" را انتخاب می کنند، باید نظارت دائم و مستمری بر او داشته باشند تا احراز شرایط فقاهت و در نتیجه ولایت توسط او را به طور مرتب بررسی و تایید کنند. و این نظارت، اصلا و ابدا یک نظارت فرمایشی و نمادین نباید باشد. همانطور که در مورد طبابت و یا جواز مهندسی هست و چه بسا باید سخت گیرانه تر باشد چرا که این فرد در مقامی قرار می گیرد که صلاح و سمت و سوی حرکت جامعه اسلامی را تعیین می کند، بر بیت المال و جان و مال مسلمین مسلط است و خلاصه دامنه تاثیر تصمیمات و حرکاتش می تواند جامعه ای را شامل شود.

به عنوان نکته نهایی در این بحث، خوب است به این مساله هم اشاره کنم که رسیدن به مقام ولایت و یا ساقط شدن از مقام ولایت، یک امر تکوینی است. یعنی چه؟ یعنی نیاز به تایید یا انکار یک فرد یا جمع ندارد. یک فقیه، که قبلا ولایت نداشته، به محض اینکه به شرایط ولایت برسد، خود به خود ولایت پیدا می کند و بر عکس، به محض بر هم زدن شرایط ولایت فقیه، خود به خود از ولایت ساقط می شود. باز مشابه پزشک. اگر یک پزشکی بنوشد و مست کند، خود به خود از مقام پزشکی ساقط می شود تا زمانیکه مجددا به حالت هوشیاری برگردد. اگر فقیهی هم خدای نکرده، مست قدرت یا شهوت شود و خلاصه به هر ترتیبی، از یکی از شرایط ولایت (مثلا عدالت) بیفتد، مادامی که دوباره آن شرط را نداشته باشد، حق ولایت و حق اعمال ولایت را نخواهد داشت.

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

آیا ولایت فقیه، انحصاری است؟ (در باب ولایت فقیه #3)

حال که دیدیم ولایت فقیه، از جنس ولایتی است که کارشناس یا پزشک بر ما دارد، سوالی مطرح می شود و آن این که، آیا این ولایت، انحصاری است؟ یعنی فقط و فقط یک فقیه در یک زمان، بر ما ولایت دارد؟

همین جا نکته ای را اضافه کنم که برای ولایت داشتن فقیه، علاوه بر فقاهت، شرایط دیگری هم گذاشته اند، مثل عدالت، شجاعت، مدیر و مدبر بودن و غیره. مشابه این شرط ها را می شود برای کارشناسان دیگر هم گذاشت؛ از قبیل اینکه ما وقتی به پزشکی مراجعه می کنیم که به صداقت گفتار او اطمینان داشته باشیم و یا بدانیم که آنچنان عادل هست که به خاطر پول بیشتر، برای ما جراحی و دارویپهای گرانقیمت تجویز نکند! مشابه همین شرایط را هم می شود برای هر کارشناس دیگری از جمله فقیه ذکر کرد که کرده اند و ما هم علی الحساب با آنها مشکلی نداریم.

برگردیم به سوال؛ آیا ولایت فقیه انحصاری است؟ در جامعه ما اینطور جا افتاده است که در هر زمان، تنها یک نفر از فقها هست که بر ما ولایت دارد و آن هم فردی است که طی یک فرآیند خاص از فیلتر های مجلس خبرگان رهبری می گذرد و به عنوان ولی فقیه معرفی می گردد.

با توضیحاتی که دادم، به نظر نمی رسد ولایت فقیه انحصاری باشد؛ کما اینکه ولایت دیگر خبرگان و کارشناسان انحصاری نیست. شما می توانید به هر پزشکی که واجد صلاحیت باشد برای درمان خود مراجعه کنید و در صورت مراجعه، او بر شما ولایت دارد یعنی باید حرف او را گوش کنید. همینطور فقها. هر فقیهی که دارای شرایط ذکر شده باشد، بر ما ولایت دارد و هیچ انحصار زمانی و مکانی وجود ندارد. ولو اینکه یک پزشک، از دیگر اطبا حاذق تر باشد، مادامی که طبیبان دیگر، حایز شرایط حداقلی باشند، نظر آنها نیز برای ما قابل استماع است.

ممکن است بتوانیم شأن "رهبری جامعه مسلمین" را منحصر بدانیم چرا که دو رهبر برای یک جامعه، باعث هرج و مرج و بی نظمی می شود، اما اگر ولایت فقیه را قبول داریم، آن فقیه منحصر به "رهبر جامعه اسلامی" نیست.

بدین ترتیب، می توان گفت تمام مراجع و علمای اسلام، مادامی که شرایط لازم برای ولایت را داشته باشند، بر ما ولایت دارند؛ کما اینکه تمام اطباء، مادامی که شرایط طبابت را از دست نداده باشند، بر ما ولی هستند.

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

آیا ولایت فقیه به معنای قیم بودن فقیه است؟ (در باب ولایت فقیه #2)

ولی فقیه، همانطور که در پست قبلی توضیح دادم، می تواند به دو معنی تفسیر شود:
  1. فقیه، یعنی کارشناس مسایل فقهی، از آنجا که از من و شما نسبت به احکام فقهی مسلط تر است، بر ما ولایت دارد یعنی صرفه و صلاح فقهی ما را بهتر تشخیص می دهد. چونان پزشکی که از دستوراتش متابعت می کنیم، به این فقیه هم مراجعه می نماییم.
  2. فقیه یعنی قیم مردم که در فهم و شناخت، سفیه و مثل بچه صغیر هستند و باید قیم، در تمامی شؤون زندگی آنها دخالت کند
به طور مشخص، این هر دو تفسیر طرفدارانی دارد. طرفدار شاخص نظریه دوم، آقای احمد جنتی است که این ایده را حتی در نماز جمعه هم مطرح کرد و طرفداران نظریه اول هم کم نیستند که بعضا به دلایل سیاسی و اجتماعی، حرفشان را منتشر نمی کنند یا اصولا منتشر نمی شود! از این جمله، می توان به آیت الله مرتضی تهرانی، از شاگردان حضرت امام (ره)، مثال زد که اخیرا در جلساتشان به این معنی اشاره کرده اند (رجوع کنید به وبسایت ایشان، جلسات مرداد 89)

به این معنا، ولایت فقیه چیزی جز ولایت کارشناس نیست. البته نه هر کارشناسی که باید شرایطی هم از نظر تقوا و صلاحیت های دیگر داشته باشد، باز مثل اطباء که عقلا، به صرف داشتن مدرک دکتری پزشکی، نزد دکتری نمی روند، بلکه مسایل دیگر مانند تشخیص صحیح، عدم وابستگی زیاد به پول و غیره را هم دخیل می کنند.

اگر معتقدیم که ولایت فقیه، شعبه ای از ولایت معصومین (ع) است، سیره ائمه معصومین علیهم السلام هم نشان داده است که ولایتی که اعمال می کرده اند، نوعا از جنس ولایت بر قیم نبوده است. در ولایت قیم، صبر و حوصله و آموزش و ارائه دلیل و منطق آنچنان مطرح نیست؛ فرد باید حتی قبل از انکه دلیل چیزی را بداند، به آن عمل کند. اما در ولایت کارشناسانه، ولی اغلب به دنبال آن است که فرد را ضمنا رشد هم بدهد و او را با منطق و روش تشخیص آشنا کند.

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

در باب ولایت فقیه #1

ولایت، معانی متعددی دارد؛ دوستی، سرپرستی، نزدیک بودن، قیمومیت و غیر از اینها که همین تعدد معانی باعث به اختلاف افتادن مردم و علما، شیعه و سنی در طول تاریخ شده است.

در باب ولایت فقیه هم، به نظرم می آید که دو معنی متفاوت از ولایت، با هم خلط شده اند و باعث اختلاف گشته اند.

آن دو معنی چیست؟

وقتی شما به پزشک مراجعه می کنی، و پزشک پس از معاینه، دستورالعمل و نسخه ای می دهد، باید به دستور پزشک عمل کنی. اگر ماشین را پیش مکانیک می برم و او می گوید با این وضع، نباید رانندگی کنی، طبیعتا باید به حرف او گوش کنم؛ چرا که او متخصص است و من نیستم و عقلای جهان، من را سرزنش خواهند کرد اگر به سخن پزشک و مکانیک و کلا متخصص گوش نکنم. این، یکی از معانی ولایت است؛ یعنی عقلا، بر من لازم می دانند که به حرف متخصص گوش کنم؛ متخصص و کارشناس بر من ولایت دارد.

اما اگر به سخن متخصص گوش نکنم، کسی من را فلک نخواهد کرد و چوب نخواهد زد! ممکن است گرفتار تبعات خودسری ام بشوم و ممکن هم هست که نه! اما به هر حال، این پزشک و متخصص که می گوییم بر من ولایت دارد، "قیم" من نیست! یعنی پزشک من را مجبور نمی کند به حرفش گوش کنم؛ دست و پای من را نمی گیرد و به زور دارو را در حلق من بریزد! اگر هم برگردیم و به دکتر بگوییم : "تو بیخود می کنی که برای من نسخه می نویسی! مگر من سفیه هستم؟" به ما خرده خواهند گرفت؛ حرف پذیرفتنی نیست.

البته حالت دیگری هم قابل تصور است و آن اینکه فرد از نظر عقل و شعور آنچنان پایین باشد و اصطلاحا سفیه باشد که نیاز به یک سرپرست و "قیم" داشته باشد. این هم معنی دیگری از ولایت است. در اینجا، مثل وقتی که بچه دوساله ای را می برند دکتر، دیگر اختیار دارو خوردن با خودش نیست؛ دارو را حتی اگر نخواهد، به زور به او می خورانند.

پس دو معنی از ولایت را می توانیم اینطور خلاصه کنیم:

  • کارشناس بودن، و اولویت داشتن بر فرد در تشخیص
  • قیم بودن و تصمیم گرفتن به جای فرد
که همانطور که توضیح دادم، در معنی اول، با آنکه ولی، صلاح فرد را بهتر از خود او تشخیص می دهد، فرد مجبور به تبعیت از او نیست، همچنان مختار است و می تواند سر باز زند.

مثال خوب برای ولی به معنای قیم، ایتام هستند که در قرآن کریم هم متذکر شده که تا وقتی ایتام صغیر هستند، در مال آنها می توانید تصرف کنید ولی بعد از آن، به آنها برگردانید.

۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

یکی دو نفر رو اعدام کن...

یکی از فیلم هایی که خیلی می پسندم، "دار و دسته های نیویورکی" یا Gangs Of New York، محصول سال 2002 و ساخته مارتین اسکورسیزی است. این فیلم، نیویورک سال های 1840 را نشان می دهد که شهر، پر است از دار و دسته های خلاف کار که دزدی می کنند و آدم کشی و قتل و جنایت و فساد اداری و مالی دارند و دست آخر، در انتخابات ها هم اعمال نفوذ و تقلب می کنند. و صد البته سر دسته های برخی از این دار و دسته ها، ارتباطات سیاسی دارند با شهردار ها و سناتور های نیویورک. کلا فیلم، نقد سیاست های جامعه آمریکا است، با فضایی که از نیویورک 150 سال پیش نشانمان می دهد؛ و پر است از استعاره و کنایه راجع به سیاست های آمریکایی. در سکانس آخر فیلم هم، به طرزی ماهرانه، به بیننده می فهماند که آمریکای 1850 با آمریکای 2000 تفاوت چندانی نکرده است و فقط ساختمان ها و شهر و تکنولوژی است که پیشرفته تر شده است. دیدن این فیلم را، که به فارسی هم دوبله شده است، توصیه می کنم؛ البته نسخه سانسور شده را ببینید!!

در یک سکانس از فیلم، سناتور ها و خانواده های سرشناس نیویورک که از شنیدن رشد روز افزون دزدی و فساد در شهر، و فشار افکار عمومی ناراحت هستند، از شهردار نیویورک می خواهند در این زمینه اقدام عاجل انجام دهد. شهردار، با بوچر، رئیس مهمترین دار و دسته خلافکار، در ارتباط است و از جمله در انتخابات ها از کمک (!) او بهره می برد. در یک جلسه خصوصی، شهردار از بوچر می خواهد که برای خواباندن اعتراضات افکار عمومی و خانواده های پر نفوذ شهر، سه چهار نفر را به شهردار معرفی کند تا او آنها را اعدام کند. واکنش بوچر در اینجا فوق العاده است. او می پرسد سه نفر یا چهار نفر؟ و شهردار پاسخ می دهد چهار نفر. صحنه بعد، چهار دله دزد بدبخت و بیچاره را نشان می دهد که پای چوبه دار ایستاده اند و دارند از دوستان و خانواده خداحافظی می کنند و لحظه ای بعد؛ اعدام!!

راستی، حرف اعدام پیش آمد، حتما خبر چند روز پیش را هم شنیدید که دو نفر از متهمان کهریزک به اعدام محکوم شدند؟! همینطوری...

۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

تفسیر به رای در خواسته های اصلی ملت ایران

رمز تغییر دولت ها چیست؟ چگونه است که در کشوری مثل انگلستان، ده پانزده سال یک حزب (کارگر) حکومت می کند و مرتبا هم در انتخابات ها، توسط مردم دوباره انتخاب می شود، اما در انتخابات بعدی، جای خود را به حزب دیگری (محافظه کار) می دهد؟ همان مردمی که این گروه را برای حکمرانی انتخاب کرده بودند، نظرشان به گروه دیگر معطوف شد.

در کشور خودمان هم، قدرت بارها دست به دست شده است. نظر اصولگرایان که به سلامت همه انتخابات ها صحه می گذارند این است که قبول دارند که آقای خاتمی در سال 76 با اکثریت آرا مردم انتخاب شد و آنها در جلب نظر مردم موفق نبودند. اما بعدتر، احمدی نژاد در سال 84 با گفتمان "عدالت محوری"، نظر مردم را به خود جلب کرد و همان مردمی که به "اصلاحات" رای داده بودند، از آن برگشتند و به اصولگرایان تمایل پیدا کردند. نظر برخی اصلاح طلبان مبنی بر اینکه در انتخابات 84 تقلب شد را قبول ندارم. مردم، همانطور که اصولگراها تحلیل می کنند، واقعا از اصلاحات زده و خسته شدند و خواستند گروه دیگری بر سر کار آید.

تحلیل اصولگرایان این است که می گویند اصلاح طلبان در تشخیص اینکه سلیقه مردم چیست به خطا رفتند و نتوانستند خود را با خواسته های مردم وفق دهند. اینگونه بود که احمدی نزاد با گفتمان "عدالت محوری" توانست بر رقبای اصلاح طلب و حتی میانه روی خود (هاشمی) پیروز شود. با این تحلیل موافقم.

در ذات این تحلیل، این نکته نهفته است که مردم، در طول زمان، خواسته شان عوض می شود، و ممکن است حکمرانان این نکته را متوجه نشوند، و خود را با آن خواسته های جدید وفق ندهند و برسد به زمان انتخابات و اینکه ناگهان از صندوق، نتایج دیگری بیرون بیاید. این حزب، جایش را به حزب و گروه دیگر بدهد. این یک قاعده دنیای فانی است...

در واقع، این مساله که چگونه از تغییرات خواسته ها و نظرات مردم آگاه شویم؛ یک مساله به غایت پیچیده است. اشتباهی که اصلاح طلبان کردند، آیا منحصر به آنان است؟ آیا نمی شود که حکمرانانی دیگر هم این اشتباه را مرتکب شوند؟ نتوانند نیاز و گفتمان مردم را دنبال کنند و بین آنها و مردم فاصله بیفتد؟ مطمئنا هیچ گروه حاکمی علاقه ندارد از قدرت جدا شود و لذا سعی خواهد کرد نظرات مردم و خواسته های رای دهندگان را به صورت منظم، بررسی و تحلیل کند و خود را با آنها وفق دهد. مشخص است که اصلاح طلبان هم چنین کاری را انجام می دادند، اما تحلیلشان نظر مردم را اشتباه بود. این طور نبود که اصلا خواسته های مردم را تحت نظر نداشته باشند؛ بلکه در تشخیص آن خواسته ها به بیراهه رفتند. این اشتباه، از قضا دامنگیر همه گروه هایی که انتخابات ها را می بازند می شود؛ از حزب کارگر انگلیس بگیرید تا حزب محافظه کار آمریکا و اصلح طلبان خودمان. تا چند سال بعد که رقیب بر سر قدرت هم، این اشتباه را مرتکب شود و گروه پیاده از قدرت، جای او را بگیرد. (البته برخی کشور ها که عده ای در آن با تقلب و کودتا و زد و بند و اینها به قدرت می رسند، از شمول این بحث خارجند. مثل پاکستان!!)

خلاصه بگویم: همیشه حمکرانان و دولتمردان و دیگر منتخبان مردم فکر می کنند دارند خواسته های مردم را به درستی تشخیص می دهند و انها را به شایستگی نمایندگی می کنند، اما همیشه این اتفاق نمی افتد و بعد از انتخابات است که متوجه می شوند اشتباه می کرده اند. تحلیل و متوجه شدن نیاز ها و خواسته ها و نظرات مردم کار سختی است.

یک منشاء چنین خطایی ان است که حزب حاکم فکر می کند چون مردم در انتخابات به آنها رای داده اند، یعنی "همه" نظرات حزب حاکم را قبول داشته اند. مثلا فرض کنید آقای موسوی در انتخابات، 100 تا سرفصل کاری داده باشد و آقای احمدی نژاد هم 100 تا سر فصل کاری دیگر؛ و مردم مختار بوده اند بین این دو برنامه انتخاب کنند. از آنجایی که مردم فقط می توانند یک اسم را در صندوق بیاندازند، مجبورند برنامه های دو رقیب را، نه "تک تک"، بلکه "در مجموع"، با هم مقایسه کنند. اینطور نیست که اگر من به آقای احمدی نژاد رای دادم، با تمامی نظرات او موافقم و با تمامی نظرات آقای موسوی مخالفم. دو نفری هم که به آقای احمدی نژاد رای داده اند هم ممکن است با هم اختلاف نظرات شدید داشته باشند. ممکن است من با 60 تا از برنامه های احمدی نژاد موافق باشم و دیگری با 65 تا که فقط 20 تای آنها مشترک است!

اگر آقای احمدی نژاد، بعدا تصور کند که چون مثلا 24 میلیون رای داشته، همه این 24 میلیون با ایشان به صورت صد در صد موافقند، اشتباه محض است. اینکه کسانی که به آقای موسوی رای دادند هم صد در صد با احمدی نزاد مخالف بوده اند نظر درستی نیست. به هر حال، حتی اگر آن 24 میلیون، صد در صد هم موافق ایشان بوده باشند، لزومی ندارد که بعدا نظرشان عوض نشود.

گاه در سخنان آقای دکتر احمدی نژاد چنین خلط مبحث هایی می شود، که تصور می کنند مردم به همه برنامه های ایشان رای دادند. این نظر اشتباه است. آقای احمدی نژاد باید بداند که بر فرض که 24 میلیون رای داشته باشد، هر کسی از ظن خود یار ایشان شده و نباید اشتباه حاکمان دیگر که در بالا توضیح دادم را ایشان تکرار کنند.

اما سهل است؛ به سخنان زیر که ایشان در 26 خرداد 88 در جمع مردم شهر کرد بیان کردند دقت کنید. ایشان فرآیندی را برای تشخیص نظر و خواسته مردم استفاده کرده که در نوع خود بی نظیر است:
احمدی نژاد افزود: جالب بود در بیان همان آقای رییس‌جمهور آن کشور [...] بیانیه صادر کرده است، آن هم به مناسبت سالگرد انتخابات ایران. حالا به این‌که در امور ملت ایران دخالت کرده است، کاری نداریم، شروع کرده و گفته است ما می‌خواهیم ملت ایران آزاد باشد. [...]
بیانیه ایشان موضوعی را در ذهن من زنده کرد که بعد مشورت و فکر کردم و دیدم هدایت الهی است. کاری که ایشان کرد ما را متعهد کرد که از این به بعد یک ماموریت جهانی دیگر را به ماموریت قبلی خود اضافه کنیم. امروز خشن‌ترین دیکتاتوری‌ها علیه ملت آمریکا اعمال می‌شود و سنگین‌ترین‌ خفقان‌ها آن‌جاست. آزادی ندارند که اظهارنظر کنند و هیچ روزنامه‌ای اجازه ندارد علیه جنایت صهیونیست‌ها و حمایت‌های دولتمردان آمریکایی چیزی بنویسد، مردم آمریکا اجازه ندارند آزادانه تظاهرات کنند و جلوی جنایت‌های برخی از دولتمردان آمریکا بایستند. [...]

احمدی‌نژاد خطاب به رئیس‌جمهور آمریکا اظهار کرد: آقای رئیس‌جمهور آمریکا [...] این کاری که تو کردی ما را به این واداشت که اعلام کنیم از این به بعد یکی از خواسته‌های اصلی ملت ایران، نجات مردم آمریکا از حکومت غیردموکراتیک و زورگوی دولت آمریکا خواهد بود.
در واقع، فرآیند کار بدین شکل بوده است:
  • آقای اوباما کاری را انجام می دهد؛
  • بعد این باعث می شود که موضوعی در ذهن آقای دکتر احمدی نژاد زنده شود.
  • ایشان فکر می کنند و مشورت می کنند
  • و بعد، یک ماموریت را به ماموریت های قبلی خود اضافه می کنند که همانا نجات مردم آمریکا از یوق زورگویی دولت آمریکا باشد.
تا اینجا ایراد بزرگی ندارد؛ چرا که ایشان می توانند هر چه خواستند فکر کنند و مشورت کنند (فکر و مشورت خیلی خوب است)، و هر چیزی را هم به ماموریت قبلی خود (مادامی که با قانون اساسی و شرع مقدس مخالفت نداشته باشد و توان انجام آن را داشته باشند)، اضافه کنند. تا اینجای کار، خوب و عالی. اما آقای احمدی نژاد! شما که مهندس هستید و بارها گفته اید که اهل منطق و استدلال و اینها هستید، بفرمایید نتیجه گیری آخر را از کجا در آوردید که:
از این به بعد یکی از خواسته‌های اصلی ملت ایران، نجات مردم آمریکا از حکومت غیردموکراتیک و زورگوی دولت آمریکا خواهد بود.
آیا شما با فکر و مشورت خودت، به نتیجه ای رسیدی و بعد متوجه شدی که این، یکی از "خواسته های اصلی ملت ایران" هم هست؟ آقای دکتر احمدی نژاد! آیا می دانی رمز فاصله گیری حاکمان قبل از تو از مردم و زوال دولت آنها چه بود؟!

۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

توافق هسته ای و قطعنامه اخیر از منظر اصول مذاکره

پیرو پست قبلی ام در موضوع توافق ایران با ترکیه و برزیل

معتقدم افرادی که در چند سال اخیر در مساله هسته ای به مذاکره با طرف های خارجی پرداختند، از اصول مذاکره هیچ نمی دانستند. شاید حتی کتابی ابتدایی را هم در این زمینه مطالعه نکرده بودند. و الا این اشتباهات فاحش در سطوح بالای مذاکره رخ نمی داد. مثلا کسی آمد و گفت مبادله سوخت هسته ای در خارج از ایران، خط قرمز نظام است؛ مطلب از دو حال خارج نیست:
  • خارج نشدن سوخت هسته ای، خط قرمز واقعی نظام است؛ در این صورت همه مشاهده کردیم که چگونه در توافق تهران با ترکیه و برزیل، تهران پذیرفت که سوخت خود را در خارج از ایران مبادله کند. این یعنی عدول مسلم از آن "خط قرمز" ما. فاش کردن خط قرمز واقعی، طرف دیگر مذاکره (که معمولا مقامات ایران آن را دشمن می خوانند) با تمرکز بر این نقطه، تمام امتیازات را از ما گرفت و دست آخر هم حاضر شدیم سوخت هسته ای را در ترکیه مبادله کنیم!!
  • خارج نشده سوخت هسته ای، خط قرمز واقعی نظام نبوده است؛ و مثلا به عنوان یک تاکتیک، به خلاف چنین چیزی گفته شده است تا طرف مقابل را گول بزنیم و در عمل، به خواسته خود برسیم. حال این سوال مطرح می شود که شکسته شدن قبح گذشتن از خط قرمز آیا در دراز مدت ما را در موضع ضعف نسبت به طرف های خارجی قرار نمی دهد؟
بر خلاف اظهارات مقامات ایرانی که از صدور قطعنامه چهارم شورای امنیت، آن هم پس از توافق ایران با ترکیه و برزیل، شگفت زده شدند، این قطعنامه کاملا قابل پیش بینی بود. (در واقع اینطور بگویم که وای بر مملکتی که مقامات آن در مناسبات و معادلات بین المللی، مرتبا شگفت زده می شوند و نمی توانند از قبل، حرکت طرف مقابل را پیش بینی کنند!). غرب در این بازی، نشان داد که چقدر بر "خطوط قرمز" خود پایبند است. بگذارید ماجرا را از منظر دیگری بررسی کنیم:
  • ایران از مدت ها پیش اعلام کرده که حاضر به مبادله سوخت هسته ای هست.
  • غرب (آمریکا، فرانسه، انگلیس و آلمان) پیشنهاد می دهد که فلان قدر سوخت 5 درصد ایران با بهمان اندازه از سوخت 20 درصد، در خارج از ایران مبادله شود؛ به شکلی که غرب تعیین می کند. غرب از خطوط قرمز خود به صورت علنی سخن نمی گوید.
  • ایران اعلام می کند که مبادله سوخت تنها باید در خاک ایران انجام شود و الا بر خلاف خطوط قرمز ایران است. ایران در این راستا، پیشنهاد خود را جهت اعلام نظر غرب ارسال می دارد.
  • غرب نسبت به پیشنهاد ایران بی اعتنایی می کند و پاسخی نمی دهد. غرب همچنان بر مذاکره در چارچوب پیشنهاد اولیه خود مصر است.
  • تقریبا همه در دنیای فانی می دانند که ایران علاقه دارد بحث هسته ای، هر چه زودتر به سرانجام برسد. در چند سال اخیر مرتبا اعلام آمادگی کرده است که در این راستا، "با همه کشور ها مذاکره می کند".
  • شوق و اشتیاق انکار ناپذیر ایران برای حل مساله هسته ای، از دید غرب پوشیده نیست. لذا از این مساله به سود خود استفاده می کند: در حالیکه خود هنوز برای مذاکره بر سر پیشنهاد ایران جلو نمی آید، اجازه می دهد بازیگران جدیدی (ترکیه و برزیل)، در نقش میانجی، به مذاکره با ایران بپردازند.
  • اشتباه ایران آن است که حاضر می شود با "میانجی"، مذاکره کند؛ در حالیکه طرف مذاکره ایران باید "غرب" و میانجی، تنها "میاندار" مذاکره بین "ایران" و "غرب" باشد؛ نه "طرف مذاکره" با ایران
  • ایران از خط قرمز (واقعی یا غیر واقعی) خود برای مبادله سوخت در خارج از ایران می گذرد و به شرایط پیشنهادی غرب تن می دهد.
  • در حالیکه ایران با میانجی، و اغلب بر اساس پیشنهاد اولیه غرب، به توافق رسیده است و طبیعتا این توافق باید مورد حمایت غرب قرار گیرد، غرب استقبال چندانی از این مذاکره و توافق نمی کند. و حتی در کوتاه مدتی، قطعنامه بعدی را بر ضد ایران صادر می کند! این مساله برای طرف ایرانی شگفت آور است، اما از نقطه نظر اصول مذاکره، اتفاقی است که با برنامه ریزی غرب صورت گرفته است. غرب با بی اعتنایی به این توافق، تلاش دارد نکات زیر را به ایران در عمل تفهیم و اثبات کند:
  1. مذاکره باید با خود غرب صورت بگیرد نه با میانجی ها. این نکته برای ایران خیلی مطلوب نیست چون مذاکره و توافق با غرب (به سرکردگی آمریکا) برای ایران هزینه های معنوی بالایی دارد و غرب (آمریکا) که این را می داند، عمیقا مایل است این تابو را بشکند و هزینه را به ایران تحمیل کند.
  2. ایران باید سعی کند در یک چارچوب زمانی مشخص (که غرب تعیین کرده)، به پیشنهاد های غرب پاسخ دهد. آماده کردن بسته های پیشنهادی متقابل، چیزی نیست که غرب بپسندند و ایران باید در چارچوب تعیین شده غرب، به مذاکره و توافق دست یابد.
  3. عدول از برنامه زمان بندی غرب و لو اینکه نهایتا به پذیرش همان مفاد منجر شود، با سختگیری غرب در این زمینه و عدم استقبال از توافق و نهایتا صدور قطعنامه مواجه خواهد شد.

۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

مختصری از اصول مذاکره

در هر مذاکره، خواه مذاکره تجاری باشد، و یا سیاسی و یا حتی تعاملاتی که به صورت روزمره با دیگران انجام می دهیم و آن را هم مذاکره می نامند، باید سه سطح از انتظارات را برای خودمان مشخص کنیم:
  • خط قرمز
  • نقطه مطلوب
  • پیشنهاد اولیه
خط قرمز آن چیزی است که کمتر از آن اصولا برای ما مطلوب نیست. فرض کنید می خواهید کالایی را بفروشید. شما این کالا را 100 ریال خریده اید و ممکن است خط قرمز شما آن باشد که در هنگام فروش، قیمت زیر 100 ریال نخواهید داد، و لو یک ریال کمتر از خط قرمز هم برای شما مطلوب نیست.

احتمالا شما علاقه دارید این کالا را 120 ریال بفروشید. این می شود نقطه مطلوب شما. اما اگر ابتدا به مشتری بگویید قیمت آن 120 ریال است، ممکن است بخواهد تخفیف بگیرد. پس شما با 130 ریال آغاز می کنید که می شود پیشنهاد اولیه شما. شما می توانید از پیشنهاد اولیه تان تا 120 ریال هم پایین بیایید و همچنان فروش موفقیت آمیزی داشته اید. قیمت های بین 120 و 100 ریال هم برای شما "ضرر" به همراه ندارد، اما آنچنان علاقه ای هم ندارید. نقطه ضرر شما، همان خط قرمز است. شما تحت هیچ شرایطی نمی خواهید خط قرمز خود را رد کنید. معمولا می گویند پیشنهاد اولیه، نباید فاصله خیلی زیادی با نقطه مطلوب داشته باشد.

در تمام متن های اصول مذاکره، تاکید می شود که بسیار مهم است این بررسی و تعیین سه سطح از انتظارات،
  • قبل از مذاکره و به صورت دقیق صورت گیرد،
  • نتیجه کمی داشته باشد،
  • و حتما تلاش شود که مکتوب شود.
انتظاراتی که کمّی نباشند و به صورت کیفی بیان شوند، مثل اینکه: "می خواهم در این معامله، بیشترین سود را نصیب خود کنم"، مناسب نیستند چون در گرماگرم مذاکره، ممکن است نتوانیم به درستی تشخیص دهیم که آیا این همان نقطه مطلوب ما هست یا نه. همچنین انتظارات ما باید مکتوب باشند چرا که باز ممکن است در حین مذاکره، فراموش شوند.

نکته مهم دیگر این که، طرف مقابل ما حتی الامکان نباید از سطوح انتظارات ما مطلع باشد. اگر مشتری بداند که شما حاضرید تا 120 ریال هم تحفیف بدهید، حتما این تخفیف را خواهد گرفت؛ و شما شانس فروش به قیمت 130 ریال را (و طبیعتا سود بیشتر را) از دست داده اید. چه رسد به اینکه بخواهیم خط قرمز خود را فاش کنیم!! (شاید در این دنیای فانی، فقط مقامات ایرانی باشند که بی پروا نسبت به فاش کردن خط قرمز های نظام و هسته ای و غیره اقدام می کنند!) در اصول مذاکره، نتیجه این کار، از دست رفتن و رد شدن از خط قرمز خواهد بود؛ و لذا فاش کردن خط قرمز اصولا مجاز دانسته نمی شود.

در هر مذاکره، ما چیزی می دهیم و چیزی می گیریم. همانقدر که مهم است تحلیل داشته باشیم چه چیزی می خواهیم بگیریم، باید بدانیم چه چیزی برای طرف مقابل مهم است و خط قرمز و نقطه مطلوب طرف مقابل را هم حدس بزنیم. باید بدانیم طرف مقابل برای رسیدن به آن چیزی که ما در اختیار داریم (مثلا کالا)، حاضر است چقدر از چیزی که خودش در اختیار دارد (مثلا پول) را بدهد. این یکی از حساس ترین بررسی های یک مذاکره است. اصولا مذاکره حرفه ای به شناخت این مساله است تا به کار بردن تکنیک های صحبت کردن در جلسه و غیره.

۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

سنت جاهلان


سنت جاهلان است که چون به دلیل از خصم فرومانند سلسله خصومت بجنبانند.
چون آزر بت تراش [پدر ابراهیم (ع)] که به حجت با پسر بر نیامد به جنگش برخاست
که لئنَ لَم تَنتهِ لاَرْجُمنَّکَ [اگر کوتاه نیایی، می کشمت]

سعدی، گلستان، باب هفتم

توضیح واضحات: یعنی چون نمی توانند با دلیل و منطق جواب فردی را بدهند، دشمن او می شوند ...

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

وظیفه رئیس جمهور؛ اجرا، یا عدالت و تقنین؟

ادامه از پست قبلی

ممکن است گفته شود رئیس جمهور فعلی، با شعار "اجرای عدالت"، رای آورده است و مردم او را به این دلیل انتخاب کرده اند. مثلا فرض کنید که رؤسای جمهور قبلی، به اجرای عدالت اهمیتی نمی دادند و حال مردم از این رئیس جمهور، به عنوان منتخب خود، چنین توقعی دارند. مردم که نمی توانند رئیس قوه قضائیه را مستقیما انتخاب کنند، پس درخواست خود مبنی بر اجرای عدالت را در انتخاب رئیس جمهور اعمال کردند! اما جواب مشخص است؛ حتی در این صورت هم، رئیس جمهور نباید از جاده قانون خارج شود.راه حل درست آن است که رئیس جمهور، مصرانه و مجدانه، بیش از رؤسای جمهور قبلی، پیگیر اجرای عدالت، از سوی قوضه قضائیه باشد و هر بی عدالتی و ظلمی را بلافاصله به قوه قضائیه ارجاع دهد و پاسخ آن را خواستار شود.

اینکه رئیس جمهور بتواند رأسا عدالت را اجرا کند، مستلزم تغییر در قانون اساسی کشور است. حتی اگر بپذیریم که مردم چنین درخواستی داشته اند، راه درست آن است که رئیس جمهور، پیشنهاد تغییر قانون اساسی را مطرح کرده و پیش ببرد و تنها از راه قانونی، وارد اجرای عدالت شود. واقعا مردم انتظار این را ندارند که رئیس جمهور، خود به بی عدالتی و ظلم دامن بزند.

اما تا به حال هیچ فکر کرده اید که اگر مردم به "اجرای عدالت" رای دادند، شاید تعبیر درست رای مردم این باشد که رئیس جمهور، به عنوان رئیس قوه مجریه، جلوی بی عدالتی و بی قانونی در قوه مجریه، و توسط ضابطین اجرایی را بگیرد؛ همان ها که زیر دست اویند. یعنی رئیس جمهور بر اجرای درست قوانین مجلس، قوانین برنامه توسعه، قوانین مناقصات، برنامه ریزی های بودجه و غیره اصرار داشته باشد و هیچ تخطی از آنها را نپذیرد؛ بلکه بر اجرای دقیق آنها اصرار ورزد. اما ظاهرا پیامی که دکتر احمدی نژاد از رای مردم دریافت کرده است، آن است که به پشتوانه رای بالا، می تواند برنامه های مصوب مجلس، برنامه های توسعه، قوانین بودجه و قوانین دیگری که مجلس تصویب می کند را به صورت سلیقه ای اجرا کند؛ اما ضمنا شعار اجرای عدالت را بدهد و متخلفین اقتصادی را به زعم خود محاکمه کند و حکم آنها را هم اجرا کند.

اخیرا رئیس جمهور حتی وارد حوزه قانون گذاری هم شده اند و مصوباتی از مجلس که به تایید شورای نگهبان رسیده است را "غیر قانونی" تلقی کرده اند. البته با عنایت به نکاتی که در بالا اشاره کردم، این حرکت رئیس جمهور در اعلام اینکه چنین مصوباتی به زعم ایشان غیر قانونی است، مثبت است اما نباید مانع از اجرایی کردن آنها شود. ایشان بعدتر هم نامه ای به شورای نگهبان نوشته اند و خواستار لغو مصوبات مجلس و نیز تذکر به مجلس برای عدم ورود به حوزه اجرایی شده اند! در حالی که همانطور که در بالا اشاره کردم، وظیفه تنظیم روابط بین قوا بر عهده رهبری است نه شورای نگهبان! و علی القاعده چنین نامه ای باید به رهبر انقلاب نوشته می شد نه دیگری

اما جالب تر از اینها، نحوه استدلال رئیس محترم جمهور درباره علت اجرایی نکردن مصوبات مجلس است. ایشان به یاد آورده اند که مجری قانون اساسی هستند و بر این اساس، تمامی وظایفی که قانون اساسی بر عهده دیگرانی گذاشته است، به نوعی و در سطحی بالاتر، بر عهده ایشان هم هست، و لذا ایشان، به اعتبار اینکه "مجری قانون اساسی" هستند، مجاز هستند تشخیص دهند چه کاری درست بوده یا نه، چه قانونی درست تصویب شده یا نه، و چه محاکمه ای باید به چه نتیجه ای برسد. این طرز فکر، آیا به آنجا منتهی نمی شود که ایشان، خود راسا تصمیم بگیرند و خود عمل کنند؟ یعنی دقیقا همین نقطه ای که هستیم؟

۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه

وظیفه رئیس جمهور؛ اجرا، یا عدالت و تقنین؟

رئیس جمهور بنا بر قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، وظیفه اجرای قانون اساسی و ریاست قوه مجریه را جز در اموری که مستقیما به رهبری مربوط می شود، بر عهده دارد. (اصل 113). این، مهمترین وظیفه رئیس جمهور است. از دیگر وظایف رئیس جمهور، می توان به اجرای مصوبات مجلس، مدیریت وزرا و سازمان های اجرایی نیز اشاره کرد. البته در سوگند هایی که رئیس جمهور در موقع تحلیف باید ادا کند، به مواردی مانند پاسداری از تمامیت ارضی، رعایت عدالت و موارد "کیفی" دیگری هم اشاره شده است؛ اما آن چیزی که رئیس جمهور موظف به آن است، همان موارد "اجرایی" است.

آقای دکتر احمدی نژاد اما ظاهرا خود را "مجری عدالت" می داند تا مجری قانون اساسی و قوانین اجرایی کشور. نگاهی به سخنرانی های ایشان در طول 5 سال گذشته، شکی باقی نمی گذارد و آنقدر موارد زیاد هستند که حتی لازم نیست نمونه ای بیاورم. کافی است به سایت ریاست جمهوری مراجعه کنید و سخنرانی ها و مصاحبه های ایشان را مرور کنید. یا تلویزیون را روشن کنید و به صورت مستقیم یک چنین سخنرانی هایی را گوش کنید. این در حالی است که مسوول تحقق بخشیدن به عدالت فردی و اجتماعی، طبق اصل 156 قانون اساسی، قوه قضائیه دانسته شده است. بد نیست با هم این اصل را مرور کنیم:

قوه قضاییه قوه‏ای است مستقل که پشتیبان حقوق فردی و اجتماعی و مسئول تحقق بخشیدن به عدالت و عهده‏ دار وظایف زیر است‏:
۱ - رسیدگی و صدور حکم در مورد تظلمات، تعدیات، شکایات، حل و فصل دعاوی و رفع خصومات و اخذ تصمیم و اقدام لازم در آن قسمت از امور حسبیه، که قانون معین می‌کند.
۲ - احیای حقوق عامه و گسترش عدل و آزادیهای مشروع.
۳ - نظارت بر حسن اجرای قوانین.
۴ - کشف جرم و تعقیب مجازات و تعزیر مجرمین و اجرای حدود و مقررات مدون جزایی اسلام.
۵ - اقدام مناسب برای پیشگیری از وقوع جرم و اصلاح مجرمین.
یعنی کشف جرم و محاکمه افراد و تشخیص اینکه چه کسی مجرم است و چه کسی مجرم نیست، و اجرای احکام قضایی صادره کلا بر عهده قوه قضاییه است. مثلا اگر کسی اختلاس کرده است، و جرم او هم اثبات شده است، اگر حکم دادگاه این باشد که اسم او در ملاء عام به عنوان مجرم اقتصادی مطرح شود، باز اجرای این حکم بر عهده ضابط قضایی است نه رئیس جمهور. حال مقایسه کنید با وضعیت فعلی که دکتر احمدی نژاد، (رئیس جمهور و نه رئیس قوه قضاییه)، نه تنها رأسا نسبت به قضاوت در مورد افراد اقدام می کند (تشخیص مجرمیت افراد)، بلکه حکم را هم رأسا اجرا می کند و مثلا اسامی آنها را در مناظرات و در مصاحبه ها و سخنرانی ها اعلام می کند.

ممکن است رئیس جمهور در خلال کارهای اجرایی خود، به موارد متعددی از بی عدالتی و ظلم و بی قانونی برخورد کند. و فرض کنید رفع این بی عدالتی ها برای انجام آن موارد اجرایی، لازم بلکه ضروری باشد. باز دلیل نمی شود که رئیس جمهور، رأسا به اجرای عدالت بپردازد. این خود یک بی عدالتی و بی قانونی دیگر خواهد بود که رئیس جمهور وارد مسایل قضایی شود. چون مملکت قانون دارد و تفکیک قوا، یکی از همان قوانین و از مهمترین آنها است. در چنین مواردی، رئیس جمهور موظف است به اطلاع قوه قضائیه برساند و اجرای عدالت و رفع ظلم را به آنها محول کند.

حتی اگر قوه قضائیه به وظایف مصرح و قانونی خود در اعمال عدالت عمل نکند، مجوزی برای رئیس جمهور برای ورود به مسأله نمی شود. راه حل بعدی، مراجعه رئیس جمهور به رهبر جمهوری اسلامی و ولی فقیه است که طبق قانون اساسی، وظیفه تنظیم روابط و ارتباط بین قوا را بر عهده دارد. رئیس جمهور می تواند و باید به ولی فقیه شکایت کند و اصلاح مشکلات قوه قضائیه را از ایشان خواستار شود.

این رهبر انقلاب است که صلاحیت تشخیص اینکه قوه قضائیه به وظایف خود عمل می کند یا نه را دارد. و اگر صلاح ببیند و واقعا رئیس جمهور را در اجرای عدالت، توانمند تر از رئیس قوه قضائیه ببیند، حتی می تواند رئیس جمهور را با حفظ سمت، به ریاست قوه قضائیه هم منصوب کند. تنها در آن صورت است که رئیس جمهور می تواند به اعتبار ریاست قوه قضائیه، رأسا به اعمال عدالت بپردازد، اما حتی آنهم منوط به رعایت ضوابط است و نه با پریدن از روی قانون! (که حالا فعلا به این کاری نداریم) اما اگر رهبر انقلاب، چنین اختیاری را به رئیس جمهور نداد، همچنان رئیس جمهور حق ورود به مسایل قضائی را ندارد.

ادامه در پست بعدی...

۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

نگذاشتند یا نتوانستیم؟

حتما یادتان هست که همیشه این اصطلاح بین دانش آموزان رایج بوده که اگر نمره خوبی می گرفتند، مثلا می گفتند "بیست شدم"، اما اگر نمره بدی می گرفتند یا تجدید می شدند، می گفتند "معلم نمره بدی به من داد" یا "معلم من را تجدید کرد".

در مسابقات ورزشی هم دیده ایم که اگر تیم ما می برد، حاصل تمرین و برنامه ریزی و غیرت است، اما اگر ببازیم، ناداوری و زمین نامناسب و از این دست. خلاصه، موفقیت ها مال ما است و تلاش و برنامه ریزی و تدبیر ما، و از آنجا که ما همیشه خیلی خوبیم و هیچ وقت اشتباه نمی کنیم، نمره های بد و شکست و افتضاح، عاملش دیگران هستند، آنها نگذاشتند، آنها کارشکنی کردند.

این مساله شاید در مورد موفقیت تحصیلی خیلی تاثیر گذار نباشد، چون نهایتا تنها با پول و آبرو و موقعیت خودمان بازی کرده ایم. شاکی خصوصی و عمومی نداریم. مگر مثلا پدر و مادر که از پولی که خرجمان کردند، ناراحت باشند.

اما تصور کنید من به سراغ یک شرکت بروم و بگویم فلان قدر پول می گیرم تا سود شما را 5 برابر کنم. آنها هم اعتماد کنند و مدتی هم آنها را دنبال خودم بکشانم و دست آخر، با اینکه حرکت هایی کردم، نتوانم آن سود ادعایی را برای شرکت بسازم. آیا اگر به سهامداران آن شرکت بگویم رقبا نگذاشتند، یا فلان سهامدار نگذاشت، یا حتی رئیس هیأت مدیره نخواست و همکاری نکرد، آیا مورد قبول هست یا نه؟ آیا سهامداران نخواهند گفت تو که شناخت کاملی از این شرکت، رقبا، مدیران، شرایط بازار و غیره نداشتی، چرا اساسا چنین ادعایی کردی؟ حتی اگر در جواب بگویم من حاضرم حقوقی که دراین مدت گرفته ام را به شرکت برگردانم، آیا سهامداران و مدیران و هر شخص عاقلی نخواهد گفت که مرد حسابی! مساله فقط حقوقی که گرفته ای نیست! بلکه میلیون ها و شاید میلیارد ها تومان فرصتی است که سوزانده ای! هزینه زمان از دست رفته را چه می کنی؟

یا فرض کنید فردی ادعا کند که من را بر مسند تربیت دانش آموزان فلان شهر بنشانید و 5 سال بعد، دسته گل هایی را تحویل بگیرید! تازه حقوق هم نمی خواهم! اگر بعد از 5 سال، یک مشت معتاد و افسرده و بزهکار تحویل بدهد و بعد بگوید ببخشید، فلان آدم نگذاشت، ما را به خیر و شما را به سلامت؛ به او چه خواهید گفت؟ آیا خواهید گفت ما هم متاسفیم، روزتان بخیر، خوش آمدید؟! یا اینکه اقدام دیگری هم خواهید کرد؟ وقتی مسوولیت ها بزرگ می شوند، طبیعی است که این بهانه ها شنیدنی نخواهند بود.

فردی که مسوولیت یک شرکت بزرگ، وزارت خانه یا سازمان، نهاد تربیتی حساس، نهاد امنیتی و غیره را بر عهده می گیرد، باید شناخت متناسبی از وضعیت آن سازمان و نهاد داشته باشد؛ و وقتی وعده ای می کند، با احتساب شناخت او نسبت به شرایط موجود و راهی که باید رفت باشد. اینکه فرد بگوید نمی دانستم کار چقدر سخت است، یا اینکه حساب کارشکنی ها را نکرده بودم، اصولا مسموع نیست. در چنین شرایطی، انتظار داریم که فرد به محض اطلاع از اینکه نمی تواند وعده های خود را عملی کند، به اطلاع صاحبان اصلی آن سازمان یا نهاد برساند و در صورت لزوم، از کار کناره گیری کند. حال دیگر تصمیم آن صاحبان اصلی خواهد بود که او را بر سمت خود ابقا کنند یا استعفای او را پذیرا شوند. در هر صورت، حق محاکمه چنین مدعیانی برای مالکان اصلی آن سازمان و نهاد باید محفوظ باشد و هست.

پس نوشت 1: نخست وزیر ژاپن، پس از 9 ماه از انتخاب با رای قاطع مردم، به دلیل اینکه نتوانست وعده انتخاباتی اش برای برچیدن پایگاه نظامی آمریکا عملی کند، از سمت خود استفعا کرد.

پس نوشت 2: دکتر محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور، در سفر استانی خود به ایلام، در بیان علت عدم تحقق وعده های اولین و دومین سفر استانی، اعلام کرد: دستان نامحرم نگذاشتند.