۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

تفسیر به رای در خواسته های اصلی ملت ایران

رمز تغییر دولت ها چیست؟ چگونه است که در کشوری مثل انگلستان، ده پانزده سال یک حزب (کارگر) حکومت می کند و مرتبا هم در انتخابات ها، توسط مردم دوباره انتخاب می شود، اما در انتخابات بعدی، جای خود را به حزب دیگری (محافظه کار) می دهد؟ همان مردمی که این گروه را برای حکمرانی انتخاب کرده بودند، نظرشان به گروه دیگر معطوف شد.

در کشور خودمان هم، قدرت بارها دست به دست شده است. نظر اصولگرایان که به سلامت همه انتخابات ها صحه می گذارند این است که قبول دارند که آقای خاتمی در سال 76 با اکثریت آرا مردم انتخاب شد و آنها در جلب نظر مردم موفق نبودند. اما بعدتر، احمدی نژاد در سال 84 با گفتمان "عدالت محوری"، نظر مردم را به خود جلب کرد و همان مردمی که به "اصلاحات" رای داده بودند، از آن برگشتند و به اصولگرایان تمایل پیدا کردند. نظر برخی اصلاح طلبان مبنی بر اینکه در انتخابات 84 تقلب شد را قبول ندارم. مردم، همانطور که اصولگراها تحلیل می کنند، واقعا از اصلاحات زده و خسته شدند و خواستند گروه دیگری بر سر کار آید.

تحلیل اصولگرایان این است که می گویند اصلاح طلبان در تشخیص اینکه سلیقه مردم چیست به خطا رفتند و نتوانستند خود را با خواسته های مردم وفق دهند. اینگونه بود که احمدی نزاد با گفتمان "عدالت محوری" توانست بر رقبای اصلاح طلب و حتی میانه روی خود (هاشمی) پیروز شود. با این تحلیل موافقم.

در ذات این تحلیل، این نکته نهفته است که مردم، در طول زمان، خواسته شان عوض می شود، و ممکن است حکمرانان این نکته را متوجه نشوند، و خود را با آن خواسته های جدید وفق ندهند و برسد به زمان انتخابات و اینکه ناگهان از صندوق، نتایج دیگری بیرون بیاید. این حزب، جایش را به حزب و گروه دیگر بدهد. این یک قاعده دنیای فانی است...

در واقع، این مساله که چگونه از تغییرات خواسته ها و نظرات مردم آگاه شویم؛ یک مساله به غایت پیچیده است. اشتباهی که اصلاح طلبان کردند، آیا منحصر به آنان است؟ آیا نمی شود که حکمرانانی دیگر هم این اشتباه را مرتکب شوند؟ نتوانند نیاز و گفتمان مردم را دنبال کنند و بین آنها و مردم فاصله بیفتد؟ مطمئنا هیچ گروه حاکمی علاقه ندارد از قدرت جدا شود و لذا سعی خواهد کرد نظرات مردم و خواسته های رای دهندگان را به صورت منظم، بررسی و تحلیل کند و خود را با آنها وفق دهد. مشخص است که اصلاح طلبان هم چنین کاری را انجام می دادند، اما تحلیلشان نظر مردم را اشتباه بود. این طور نبود که اصلا خواسته های مردم را تحت نظر نداشته باشند؛ بلکه در تشخیص آن خواسته ها به بیراهه رفتند. این اشتباه، از قضا دامنگیر همه گروه هایی که انتخابات ها را می بازند می شود؛ از حزب کارگر انگلیس بگیرید تا حزب محافظه کار آمریکا و اصلح طلبان خودمان. تا چند سال بعد که رقیب بر سر قدرت هم، این اشتباه را مرتکب شود و گروه پیاده از قدرت، جای او را بگیرد. (البته برخی کشور ها که عده ای در آن با تقلب و کودتا و زد و بند و اینها به قدرت می رسند، از شمول این بحث خارجند. مثل پاکستان!!)

خلاصه بگویم: همیشه حمکرانان و دولتمردان و دیگر منتخبان مردم فکر می کنند دارند خواسته های مردم را به درستی تشخیص می دهند و انها را به شایستگی نمایندگی می کنند، اما همیشه این اتفاق نمی افتد و بعد از انتخابات است که متوجه می شوند اشتباه می کرده اند. تحلیل و متوجه شدن نیاز ها و خواسته ها و نظرات مردم کار سختی است.

یک منشاء چنین خطایی ان است که حزب حاکم فکر می کند چون مردم در انتخابات به آنها رای داده اند، یعنی "همه" نظرات حزب حاکم را قبول داشته اند. مثلا فرض کنید آقای موسوی در انتخابات، 100 تا سرفصل کاری داده باشد و آقای احمدی نژاد هم 100 تا سر فصل کاری دیگر؛ و مردم مختار بوده اند بین این دو برنامه انتخاب کنند. از آنجایی که مردم فقط می توانند یک اسم را در صندوق بیاندازند، مجبورند برنامه های دو رقیب را، نه "تک تک"، بلکه "در مجموع"، با هم مقایسه کنند. اینطور نیست که اگر من به آقای احمدی نژاد رای دادم، با تمامی نظرات او موافقم و با تمامی نظرات آقای موسوی مخالفم. دو نفری هم که به آقای احمدی نژاد رای داده اند هم ممکن است با هم اختلاف نظرات شدید داشته باشند. ممکن است من با 60 تا از برنامه های احمدی نژاد موافق باشم و دیگری با 65 تا که فقط 20 تای آنها مشترک است!

اگر آقای احمدی نژاد، بعدا تصور کند که چون مثلا 24 میلیون رای داشته، همه این 24 میلیون با ایشان به صورت صد در صد موافقند، اشتباه محض است. اینکه کسانی که به آقای موسوی رای دادند هم صد در صد با احمدی نزاد مخالف بوده اند نظر درستی نیست. به هر حال، حتی اگر آن 24 میلیون، صد در صد هم موافق ایشان بوده باشند، لزومی ندارد که بعدا نظرشان عوض نشود.

گاه در سخنان آقای دکتر احمدی نژاد چنین خلط مبحث هایی می شود، که تصور می کنند مردم به همه برنامه های ایشان رای دادند. این نظر اشتباه است. آقای احمدی نژاد باید بداند که بر فرض که 24 میلیون رای داشته باشد، هر کسی از ظن خود یار ایشان شده و نباید اشتباه حاکمان دیگر که در بالا توضیح دادم را ایشان تکرار کنند.

اما سهل است؛ به سخنان زیر که ایشان در 26 خرداد 88 در جمع مردم شهر کرد بیان کردند دقت کنید. ایشان فرآیندی را برای تشخیص نظر و خواسته مردم استفاده کرده که در نوع خود بی نظیر است:
احمدی نژاد افزود: جالب بود در بیان همان آقای رییس‌جمهور آن کشور [...] بیانیه صادر کرده است، آن هم به مناسبت سالگرد انتخابات ایران. حالا به این‌که در امور ملت ایران دخالت کرده است، کاری نداریم، شروع کرده و گفته است ما می‌خواهیم ملت ایران آزاد باشد. [...]
بیانیه ایشان موضوعی را در ذهن من زنده کرد که بعد مشورت و فکر کردم و دیدم هدایت الهی است. کاری که ایشان کرد ما را متعهد کرد که از این به بعد یک ماموریت جهانی دیگر را به ماموریت قبلی خود اضافه کنیم. امروز خشن‌ترین دیکتاتوری‌ها علیه ملت آمریکا اعمال می‌شود و سنگین‌ترین‌ خفقان‌ها آن‌جاست. آزادی ندارند که اظهارنظر کنند و هیچ روزنامه‌ای اجازه ندارد علیه جنایت صهیونیست‌ها و حمایت‌های دولتمردان آمریکایی چیزی بنویسد، مردم آمریکا اجازه ندارند آزادانه تظاهرات کنند و جلوی جنایت‌های برخی از دولتمردان آمریکا بایستند. [...]

احمدی‌نژاد خطاب به رئیس‌جمهور آمریکا اظهار کرد: آقای رئیس‌جمهور آمریکا [...] این کاری که تو کردی ما را به این واداشت که اعلام کنیم از این به بعد یکی از خواسته‌های اصلی ملت ایران، نجات مردم آمریکا از حکومت غیردموکراتیک و زورگوی دولت آمریکا خواهد بود.
در واقع، فرآیند کار بدین شکل بوده است:
  • آقای اوباما کاری را انجام می دهد؛
  • بعد این باعث می شود که موضوعی در ذهن آقای دکتر احمدی نژاد زنده شود.
  • ایشان فکر می کنند و مشورت می کنند
  • و بعد، یک ماموریت را به ماموریت های قبلی خود اضافه می کنند که همانا نجات مردم آمریکا از یوق زورگویی دولت آمریکا باشد.
تا اینجا ایراد بزرگی ندارد؛ چرا که ایشان می توانند هر چه خواستند فکر کنند و مشورت کنند (فکر و مشورت خیلی خوب است)، و هر چیزی را هم به ماموریت قبلی خود (مادامی که با قانون اساسی و شرع مقدس مخالفت نداشته باشد و توان انجام آن را داشته باشند)، اضافه کنند. تا اینجای کار، خوب و عالی. اما آقای احمدی نژاد! شما که مهندس هستید و بارها گفته اید که اهل منطق و استدلال و اینها هستید، بفرمایید نتیجه گیری آخر را از کجا در آوردید که:
از این به بعد یکی از خواسته‌های اصلی ملت ایران، نجات مردم آمریکا از حکومت غیردموکراتیک و زورگوی دولت آمریکا خواهد بود.
آیا شما با فکر و مشورت خودت، به نتیجه ای رسیدی و بعد متوجه شدی که این، یکی از "خواسته های اصلی ملت ایران" هم هست؟ آقای دکتر احمدی نژاد! آیا می دانی رمز فاصله گیری حاکمان قبل از تو از مردم و زوال دولت آنها چه بود؟!

۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

توافق هسته ای و قطعنامه اخیر از منظر اصول مذاکره

پیرو پست قبلی ام در موضوع توافق ایران با ترکیه و برزیل

معتقدم افرادی که در چند سال اخیر در مساله هسته ای به مذاکره با طرف های خارجی پرداختند، از اصول مذاکره هیچ نمی دانستند. شاید حتی کتابی ابتدایی را هم در این زمینه مطالعه نکرده بودند. و الا این اشتباهات فاحش در سطوح بالای مذاکره رخ نمی داد. مثلا کسی آمد و گفت مبادله سوخت هسته ای در خارج از ایران، خط قرمز نظام است؛ مطلب از دو حال خارج نیست:
  • خارج نشدن سوخت هسته ای، خط قرمز واقعی نظام است؛ در این صورت همه مشاهده کردیم که چگونه در توافق تهران با ترکیه و برزیل، تهران پذیرفت که سوخت خود را در خارج از ایران مبادله کند. این یعنی عدول مسلم از آن "خط قرمز" ما. فاش کردن خط قرمز واقعی، طرف دیگر مذاکره (که معمولا مقامات ایران آن را دشمن می خوانند) با تمرکز بر این نقطه، تمام امتیازات را از ما گرفت و دست آخر هم حاضر شدیم سوخت هسته ای را در ترکیه مبادله کنیم!!
  • خارج نشده سوخت هسته ای، خط قرمز واقعی نظام نبوده است؛ و مثلا به عنوان یک تاکتیک، به خلاف چنین چیزی گفته شده است تا طرف مقابل را گول بزنیم و در عمل، به خواسته خود برسیم. حال این سوال مطرح می شود که شکسته شدن قبح گذشتن از خط قرمز آیا در دراز مدت ما را در موضع ضعف نسبت به طرف های خارجی قرار نمی دهد؟
بر خلاف اظهارات مقامات ایرانی که از صدور قطعنامه چهارم شورای امنیت، آن هم پس از توافق ایران با ترکیه و برزیل، شگفت زده شدند، این قطعنامه کاملا قابل پیش بینی بود. (در واقع اینطور بگویم که وای بر مملکتی که مقامات آن در مناسبات و معادلات بین المللی، مرتبا شگفت زده می شوند و نمی توانند از قبل، حرکت طرف مقابل را پیش بینی کنند!). غرب در این بازی، نشان داد که چقدر بر "خطوط قرمز" خود پایبند است. بگذارید ماجرا را از منظر دیگری بررسی کنیم:
  • ایران از مدت ها پیش اعلام کرده که حاضر به مبادله سوخت هسته ای هست.
  • غرب (آمریکا، فرانسه، انگلیس و آلمان) پیشنهاد می دهد که فلان قدر سوخت 5 درصد ایران با بهمان اندازه از سوخت 20 درصد، در خارج از ایران مبادله شود؛ به شکلی که غرب تعیین می کند. غرب از خطوط قرمز خود به صورت علنی سخن نمی گوید.
  • ایران اعلام می کند که مبادله سوخت تنها باید در خاک ایران انجام شود و الا بر خلاف خطوط قرمز ایران است. ایران در این راستا، پیشنهاد خود را جهت اعلام نظر غرب ارسال می دارد.
  • غرب نسبت به پیشنهاد ایران بی اعتنایی می کند و پاسخی نمی دهد. غرب همچنان بر مذاکره در چارچوب پیشنهاد اولیه خود مصر است.
  • تقریبا همه در دنیای فانی می دانند که ایران علاقه دارد بحث هسته ای، هر چه زودتر به سرانجام برسد. در چند سال اخیر مرتبا اعلام آمادگی کرده است که در این راستا، "با همه کشور ها مذاکره می کند".
  • شوق و اشتیاق انکار ناپذیر ایران برای حل مساله هسته ای، از دید غرب پوشیده نیست. لذا از این مساله به سود خود استفاده می کند: در حالیکه خود هنوز برای مذاکره بر سر پیشنهاد ایران جلو نمی آید، اجازه می دهد بازیگران جدیدی (ترکیه و برزیل)، در نقش میانجی، به مذاکره با ایران بپردازند.
  • اشتباه ایران آن است که حاضر می شود با "میانجی"، مذاکره کند؛ در حالیکه طرف مذاکره ایران باید "غرب" و میانجی، تنها "میاندار" مذاکره بین "ایران" و "غرب" باشد؛ نه "طرف مذاکره" با ایران
  • ایران از خط قرمز (واقعی یا غیر واقعی) خود برای مبادله سوخت در خارج از ایران می گذرد و به شرایط پیشنهادی غرب تن می دهد.
  • در حالیکه ایران با میانجی، و اغلب بر اساس پیشنهاد اولیه غرب، به توافق رسیده است و طبیعتا این توافق باید مورد حمایت غرب قرار گیرد، غرب استقبال چندانی از این مذاکره و توافق نمی کند. و حتی در کوتاه مدتی، قطعنامه بعدی را بر ضد ایران صادر می کند! این مساله برای طرف ایرانی شگفت آور است، اما از نقطه نظر اصول مذاکره، اتفاقی است که با برنامه ریزی غرب صورت گرفته است. غرب با بی اعتنایی به این توافق، تلاش دارد نکات زیر را به ایران در عمل تفهیم و اثبات کند:
  1. مذاکره باید با خود غرب صورت بگیرد نه با میانجی ها. این نکته برای ایران خیلی مطلوب نیست چون مذاکره و توافق با غرب (به سرکردگی آمریکا) برای ایران هزینه های معنوی بالایی دارد و غرب (آمریکا) که این را می داند، عمیقا مایل است این تابو را بشکند و هزینه را به ایران تحمیل کند.
  2. ایران باید سعی کند در یک چارچوب زمانی مشخص (که غرب تعیین کرده)، به پیشنهاد های غرب پاسخ دهد. آماده کردن بسته های پیشنهادی متقابل، چیزی نیست که غرب بپسندند و ایران باید در چارچوب تعیین شده غرب، به مذاکره و توافق دست یابد.
  3. عدول از برنامه زمان بندی غرب و لو اینکه نهایتا به پذیرش همان مفاد منجر شود، با سختگیری غرب در این زمینه و عدم استقبال از توافق و نهایتا صدور قطعنامه مواجه خواهد شد.

۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

مختصری از اصول مذاکره

در هر مذاکره، خواه مذاکره تجاری باشد، و یا سیاسی و یا حتی تعاملاتی که به صورت روزمره با دیگران انجام می دهیم و آن را هم مذاکره می نامند، باید سه سطح از انتظارات را برای خودمان مشخص کنیم:
  • خط قرمز
  • نقطه مطلوب
  • پیشنهاد اولیه
خط قرمز آن چیزی است که کمتر از آن اصولا برای ما مطلوب نیست. فرض کنید می خواهید کالایی را بفروشید. شما این کالا را 100 ریال خریده اید و ممکن است خط قرمز شما آن باشد که در هنگام فروش، قیمت زیر 100 ریال نخواهید داد، و لو یک ریال کمتر از خط قرمز هم برای شما مطلوب نیست.

احتمالا شما علاقه دارید این کالا را 120 ریال بفروشید. این می شود نقطه مطلوب شما. اما اگر ابتدا به مشتری بگویید قیمت آن 120 ریال است، ممکن است بخواهد تخفیف بگیرد. پس شما با 130 ریال آغاز می کنید که می شود پیشنهاد اولیه شما. شما می توانید از پیشنهاد اولیه تان تا 120 ریال هم پایین بیایید و همچنان فروش موفقیت آمیزی داشته اید. قیمت های بین 120 و 100 ریال هم برای شما "ضرر" به همراه ندارد، اما آنچنان علاقه ای هم ندارید. نقطه ضرر شما، همان خط قرمز است. شما تحت هیچ شرایطی نمی خواهید خط قرمز خود را رد کنید. معمولا می گویند پیشنهاد اولیه، نباید فاصله خیلی زیادی با نقطه مطلوب داشته باشد.

در تمام متن های اصول مذاکره، تاکید می شود که بسیار مهم است این بررسی و تعیین سه سطح از انتظارات،
  • قبل از مذاکره و به صورت دقیق صورت گیرد،
  • نتیجه کمی داشته باشد،
  • و حتما تلاش شود که مکتوب شود.
انتظاراتی که کمّی نباشند و به صورت کیفی بیان شوند، مثل اینکه: "می خواهم در این معامله، بیشترین سود را نصیب خود کنم"، مناسب نیستند چون در گرماگرم مذاکره، ممکن است نتوانیم به درستی تشخیص دهیم که آیا این همان نقطه مطلوب ما هست یا نه. همچنین انتظارات ما باید مکتوب باشند چرا که باز ممکن است در حین مذاکره، فراموش شوند.

نکته مهم دیگر این که، طرف مقابل ما حتی الامکان نباید از سطوح انتظارات ما مطلع باشد. اگر مشتری بداند که شما حاضرید تا 120 ریال هم تحفیف بدهید، حتما این تخفیف را خواهد گرفت؛ و شما شانس فروش به قیمت 130 ریال را (و طبیعتا سود بیشتر را) از دست داده اید. چه رسد به اینکه بخواهیم خط قرمز خود را فاش کنیم!! (شاید در این دنیای فانی، فقط مقامات ایرانی باشند که بی پروا نسبت به فاش کردن خط قرمز های نظام و هسته ای و غیره اقدام می کنند!) در اصول مذاکره، نتیجه این کار، از دست رفتن و رد شدن از خط قرمز خواهد بود؛ و لذا فاش کردن خط قرمز اصولا مجاز دانسته نمی شود.

در هر مذاکره، ما چیزی می دهیم و چیزی می گیریم. همانقدر که مهم است تحلیل داشته باشیم چه چیزی می خواهیم بگیریم، باید بدانیم چه چیزی برای طرف مقابل مهم است و خط قرمز و نقطه مطلوب طرف مقابل را هم حدس بزنیم. باید بدانیم طرف مقابل برای رسیدن به آن چیزی که ما در اختیار داریم (مثلا کالا)، حاضر است چقدر از چیزی که خودش در اختیار دارد (مثلا پول) را بدهد. این یکی از حساس ترین بررسی های یک مذاکره است. اصولا مذاکره حرفه ای به شناخت این مساله است تا به کار بردن تکنیک های صحبت کردن در جلسه و غیره.

۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

سنت جاهلان


سنت جاهلان است که چون به دلیل از خصم فرومانند سلسله خصومت بجنبانند.
چون آزر بت تراش [پدر ابراهیم (ع)] که به حجت با پسر بر نیامد به جنگش برخاست
که لئنَ لَم تَنتهِ لاَرْجُمنَّکَ [اگر کوتاه نیایی، می کشمت]

سعدی، گلستان، باب هفتم

توضیح واضحات: یعنی چون نمی توانند با دلیل و منطق جواب فردی را بدهند، دشمن او می شوند ...

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

وظیفه رئیس جمهور؛ اجرا، یا عدالت و تقنین؟

ادامه از پست قبلی

ممکن است گفته شود رئیس جمهور فعلی، با شعار "اجرای عدالت"، رای آورده است و مردم او را به این دلیل انتخاب کرده اند. مثلا فرض کنید که رؤسای جمهور قبلی، به اجرای عدالت اهمیتی نمی دادند و حال مردم از این رئیس جمهور، به عنوان منتخب خود، چنین توقعی دارند. مردم که نمی توانند رئیس قوه قضائیه را مستقیما انتخاب کنند، پس درخواست خود مبنی بر اجرای عدالت را در انتخاب رئیس جمهور اعمال کردند! اما جواب مشخص است؛ حتی در این صورت هم، رئیس جمهور نباید از جاده قانون خارج شود.راه حل درست آن است که رئیس جمهور، مصرانه و مجدانه، بیش از رؤسای جمهور قبلی، پیگیر اجرای عدالت، از سوی قوضه قضائیه باشد و هر بی عدالتی و ظلمی را بلافاصله به قوه قضائیه ارجاع دهد و پاسخ آن را خواستار شود.

اینکه رئیس جمهور بتواند رأسا عدالت را اجرا کند، مستلزم تغییر در قانون اساسی کشور است. حتی اگر بپذیریم که مردم چنین درخواستی داشته اند، راه درست آن است که رئیس جمهور، پیشنهاد تغییر قانون اساسی را مطرح کرده و پیش ببرد و تنها از راه قانونی، وارد اجرای عدالت شود. واقعا مردم انتظار این را ندارند که رئیس جمهور، خود به بی عدالتی و ظلم دامن بزند.

اما تا به حال هیچ فکر کرده اید که اگر مردم به "اجرای عدالت" رای دادند، شاید تعبیر درست رای مردم این باشد که رئیس جمهور، به عنوان رئیس قوه مجریه، جلوی بی عدالتی و بی قانونی در قوه مجریه، و توسط ضابطین اجرایی را بگیرد؛ همان ها که زیر دست اویند. یعنی رئیس جمهور بر اجرای درست قوانین مجلس، قوانین برنامه توسعه، قوانین مناقصات، برنامه ریزی های بودجه و غیره اصرار داشته باشد و هیچ تخطی از آنها را نپذیرد؛ بلکه بر اجرای دقیق آنها اصرار ورزد. اما ظاهرا پیامی که دکتر احمدی نژاد از رای مردم دریافت کرده است، آن است که به پشتوانه رای بالا، می تواند برنامه های مصوب مجلس، برنامه های توسعه، قوانین بودجه و قوانین دیگری که مجلس تصویب می کند را به صورت سلیقه ای اجرا کند؛ اما ضمنا شعار اجرای عدالت را بدهد و متخلفین اقتصادی را به زعم خود محاکمه کند و حکم آنها را هم اجرا کند.

اخیرا رئیس جمهور حتی وارد حوزه قانون گذاری هم شده اند و مصوباتی از مجلس که به تایید شورای نگهبان رسیده است را "غیر قانونی" تلقی کرده اند. البته با عنایت به نکاتی که در بالا اشاره کردم، این حرکت رئیس جمهور در اعلام اینکه چنین مصوباتی به زعم ایشان غیر قانونی است، مثبت است اما نباید مانع از اجرایی کردن آنها شود. ایشان بعدتر هم نامه ای به شورای نگهبان نوشته اند و خواستار لغو مصوبات مجلس و نیز تذکر به مجلس برای عدم ورود به حوزه اجرایی شده اند! در حالی که همانطور که در بالا اشاره کردم، وظیفه تنظیم روابط بین قوا بر عهده رهبری است نه شورای نگهبان! و علی القاعده چنین نامه ای باید به رهبر انقلاب نوشته می شد نه دیگری

اما جالب تر از اینها، نحوه استدلال رئیس محترم جمهور درباره علت اجرایی نکردن مصوبات مجلس است. ایشان به یاد آورده اند که مجری قانون اساسی هستند و بر این اساس، تمامی وظایفی که قانون اساسی بر عهده دیگرانی گذاشته است، به نوعی و در سطحی بالاتر، بر عهده ایشان هم هست، و لذا ایشان، به اعتبار اینکه "مجری قانون اساسی" هستند، مجاز هستند تشخیص دهند چه کاری درست بوده یا نه، چه قانونی درست تصویب شده یا نه، و چه محاکمه ای باید به چه نتیجه ای برسد. این طرز فکر، آیا به آنجا منتهی نمی شود که ایشان، خود راسا تصمیم بگیرند و خود عمل کنند؟ یعنی دقیقا همین نقطه ای که هستیم؟

۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه

وظیفه رئیس جمهور؛ اجرا، یا عدالت و تقنین؟

رئیس جمهور بنا بر قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، وظیفه اجرای قانون اساسی و ریاست قوه مجریه را جز در اموری که مستقیما به رهبری مربوط می شود، بر عهده دارد. (اصل 113). این، مهمترین وظیفه رئیس جمهور است. از دیگر وظایف رئیس جمهور، می توان به اجرای مصوبات مجلس، مدیریت وزرا و سازمان های اجرایی نیز اشاره کرد. البته در سوگند هایی که رئیس جمهور در موقع تحلیف باید ادا کند، به مواردی مانند پاسداری از تمامیت ارضی، رعایت عدالت و موارد "کیفی" دیگری هم اشاره شده است؛ اما آن چیزی که رئیس جمهور موظف به آن است، همان موارد "اجرایی" است.

آقای دکتر احمدی نژاد اما ظاهرا خود را "مجری عدالت" می داند تا مجری قانون اساسی و قوانین اجرایی کشور. نگاهی به سخنرانی های ایشان در طول 5 سال گذشته، شکی باقی نمی گذارد و آنقدر موارد زیاد هستند که حتی لازم نیست نمونه ای بیاورم. کافی است به سایت ریاست جمهوری مراجعه کنید و سخنرانی ها و مصاحبه های ایشان را مرور کنید. یا تلویزیون را روشن کنید و به صورت مستقیم یک چنین سخنرانی هایی را گوش کنید. این در حالی است که مسوول تحقق بخشیدن به عدالت فردی و اجتماعی، طبق اصل 156 قانون اساسی، قوه قضائیه دانسته شده است. بد نیست با هم این اصل را مرور کنیم:

قوه قضاییه قوه‏ای است مستقل که پشتیبان حقوق فردی و اجتماعی و مسئول تحقق بخشیدن به عدالت و عهده‏ دار وظایف زیر است‏:
۱ - رسیدگی و صدور حکم در مورد تظلمات، تعدیات، شکایات، حل و فصل دعاوی و رفع خصومات و اخذ تصمیم و اقدام لازم در آن قسمت از امور حسبیه، که قانون معین می‌کند.
۲ - احیای حقوق عامه و گسترش عدل و آزادیهای مشروع.
۳ - نظارت بر حسن اجرای قوانین.
۴ - کشف جرم و تعقیب مجازات و تعزیر مجرمین و اجرای حدود و مقررات مدون جزایی اسلام.
۵ - اقدام مناسب برای پیشگیری از وقوع جرم و اصلاح مجرمین.
یعنی کشف جرم و محاکمه افراد و تشخیص اینکه چه کسی مجرم است و چه کسی مجرم نیست، و اجرای احکام قضایی صادره کلا بر عهده قوه قضاییه است. مثلا اگر کسی اختلاس کرده است، و جرم او هم اثبات شده است، اگر حکم دادگاه این باشد که اسم او در ملاء عام به عنوان مجرم اقتصادی مطرح شود، باز اجرای این حکم بر عهده ضابط قضایی است نه رئیس جمهور. حال مقایسه کنید با وضعیت فعلی که دکتر احمدی نژاد، (رئیس جمهور و نه رئیس قوه قضاییه)، نه تنها رأسا نسبت به قضاوت در مورد افراد اقدام می کند (تشخیص مجرمیت افراد)، بلکه حکم را هم رأسا اجرا می کند و مثلا اسامی آنها را در مناظرات و در مصاحبه ها و سخنرانی ها اعلام می کند.

ممکن است رئیس جمهور در خلال کارهای اجرایی خود، به موارد متعددی از بی عدالتی و ظلم و بی قانونی برخورد کند. و فرض کنید رفع این بی عدالتی ها برای انجام آن موارد اجرایی، لازم بلکه ضروری باشد. باز دلیل نمی شود که رئیس جمهور، رأسا به اجرای عدالت بپردازد. این خود یک بی عدالتی و بی قانونی دیگر خواهد بود که رئیس جمهور وارد مسایل قضایی شود. چون مملکت قانون دارد و تفکیک قوا، یکی از همان قوانین و از مهمترین آنها است. در چنین مواردی، رئیس جمهور موظف است به اطلاع قوه قضائیه برساند و اجرای عدالت و رفع ظلم را به آنها محول کند.

حتی اگر قوه قضائیه به وظایف مصرح و قانونی خود در اعمال عدالت عمل نکند، مجوزی برای رئیس جمهور برای ورود به مسأله نمی شود. راه حل بعدی، مراجعه رئیس جمهور به رهبر جمهوری اسلامی و ولی فقیه است که طبق قانون اساسی، وظیفه تنظیم روابط و ارتباط بین قوا را بر عهده دارد. رئیس جمهور می تواند و باید به ولی فقیه شکایت کند و اصلاح مشکلات قوه قضائیه را از ایشان خواستار شود.

این رهبر انقلاب است که صلاحیت تشخیص اینکه قوه قضائیه به وظایف خود عمل می کند یا نه را دارد. و اگر صلاح ببیند و واقعا رئیس جمهور را در اجرای عدالت، توانمند تر از رئیس قوه قضائیه ببیند، حتی می تواند رئیس جمهور را با حفظ سمت، به ریاست قوه قضائیه هم منصوب کند. تنها در آن صورت است که رئیس جمهور می تواند به اعتبار ریاست قوه قضائیه، رأسا به اعمال عدالت بپردازد، اما حتی آنهم منوط به رعایت ضوابط است و نه با پریدن از روی قانون! (که حالا فعلا به این کاری نداریم) اما اگر رهبر انقلاب، چنین اختیاری را به رئیس جمهور نداد، همچنان رئیس جمهور حق ورود به مسایل قضائی را ندارد.

ادامه در پست بعدی...

۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

نگذاشتند یا نتوانستیم؟

حتما یادتان هست که همیشه این اصطلاح بین دانش آموزان رایج بوده که اگر نمره خوبی می گرفتند، مثلا می گفتند "بیست شدم"، اما اگر نمره بدی می گرفتند یا تجدید می شدند، می گفتند "معلم نمره بدی به من داد" یا "معلم من را تجدید کرد".

در مسابقات ورزشی هم دیده ایم که اگر تیم ما می برد، حاصل تمرین و برنامه ریزی و غیرت است، اما اگر ببازیم، ناداوری و زمین نامناسب و از این دست. خلاصه، موفقیت ها مال ما است و تلاش و برنامه ریزی و تدبیر ما، و از آنجا که ما همیشه خیلی خوبیم و هیچ وقت اشتباه نمی کنیم، نمره های بد و شکست و افتضاح، عاملش دیگران هستند، آنها نگذاشتند، آنها کارشکنی کردند.

این مساله شاید در مورد موفقیت تحصیلی خیلی تاثیر گذار نباشد، چون نهایتا تنها با پول و آبرو و موقعیت خودمان بازی کرده ایم. شاکی خصوصی و عمومی نداریم. مگر مثلا پدر و مادر که از پولی که خرجمان کردند، ناراحت باشند.

اما تصور کنید من به سراغ یک شرکت بروم و بگویم فلان قدر پول می گیرم تا سود شما را 5 برابر کنم. آنها هم اعتماد کنند و مدتی هم آنها را دنبال خودم بکشانم و دست آخر، با اینکه حرکت هایی کردم، نتوانم آن سود ادعایی را برای شرکت بسازم. آیا اگر به سهامداران آن شرکت بگویم رقبا نگذاشتند، یا فلان سهامدار نگذاشت، یا حتی رئیس هیأت مدیره نخواست و همکاری نکرد، آیا مورد قبول هست یا نه؟ آیا سهامداران نخواهند گفت تو که شناخت کاملی از این شرکت، رقبا، مدیران، شرایط بازار و غیره نداشتی، چرا اساسا چنین ادعایی کردی؟ حتی اگر در جواب بگویم من حاضرم حقوقی که دراین مدت گرفته ام را به شرکت برگردانم، آیا سهامداران و مدیران و هر شخص عاقلی نخواهد گفت که مرد حسابی! مساله فقط حقوقی که گرفته ای نیست! بلکه میلیون ها و شاید میلیارد ها تومان فرصتی است که سوزانده ای! هزینه زمان از دست رفته را چه می کنی؟

یا فرض کنید فردی ادعا کند که من را بر مسند تربیت دانش آموزان فلان شهر بنشانید و 5 سال بعد، دسته گل هایی را تحویل بگیرید! تازه حقوق هم نمی خواهم! اگر بعد از 5 سال، یک مشت معتاد و افسرده و بزهکار تحویل بدهد و بعد بگوید ببخشید، فلان آدم نگذاشت، ما را به خیر و شما را به سلامت؛ به او چه خواهید گفت؟ آیا خواهید گفت ما هم متاسفیم، روزتان بخیر، خوش آمدید؟! یا اینکه اقدام دیگری هم خواهید کرد؟ وقتی مسوولیت ها بزرگ می شوند، طبیعی است که این بهانه ها شنیدنی نخواهند بود.

فردی که مسوولیت یک شرکت بزرگ، وزارت خانه یا سازمان، نهاد تربیتی حساس، نهاد امنیتی و غیره را بر عهده می گیرد، باید شناخت متناسبی از وضعیت آن سازمان و نهاد داشته باشد؛ و وقتی وعده ای می کند، با احتساب شناخت او نسبت به شرایط موجود و راهی که باید رفت باشد. اینکه فرد بگوید نمی دانستم کار چقدر سخت است، یا اینکه حساب کارشکنی ها را نکرده بودم، اصولا مسموع نیست. در چنین شرایطی، انتظار داریم که فرد به محض اطلاع از اینکه نمی تواند وعده های خود را عملی کند، به اطلاع صاحبان اصلی آن سازمان یا نهاد برساند و در صورت لزوم، از کار کناره گیری کند. حال دیگر تصمیم آن صاحبان اصلی خواهد بود که او را بر سمت خود ابقا کنند یا استعفای او را پذیرا شوند. در هر صورت، حق محاکمه چنین مدعیانی برای مالکان اصلی آن سازمان و نهاد باید محفوظ باشد و هست.

پس نوشت 1: نخست وزیر ژاپن، پس از 9 ماه از انتخاب با رای قاطع مردم، به دلیل اینکه نتوانست وعده انتخاباتی اش برای برچیدن پایگاه نظامی آمریکا عملی کند، از سمت خود استفعا کرد.

پس نوشت 2: دکتر محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور، در سفر استانی خود به ایلام، در بیان علت عدم تحقق وعده های اولین و دومین سفر استانی، اعلام کرد: دستان نامحرم نگذاشتند.