۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

بر افتادن دسته بندی خودی و غیر خودی (برکات احمدی نژاد #3)

یکی از دوستان طلبه ام تعریف می کرد که یکی از اساتیدشان که از علمای بنام حوزه است؛ مدتها پیش از او پرسیده است که چرا شما در مقابل آقای احمدی نژاد، آنگونه که در مقابل آقای خاتمی و دولتش موضع می گرفتید، عکس العمل نشان نمی دهید؟ مثلا اگر بحث ورود زنان به ورزشگاه را آقای خاتمی مطرح می کرد یا مکتب ایرانی را آقای مهاجرانی عنوان می نمود، مطمئنا عکس العمل شدیدی نشان می دادید، اما در مورد آقای احمدی نژاد، نه! پاسخ آن عالم [ظاهرا] بزرگ، این بوده که بله! خب ایشان، احمدی نژاد است دیگر! یعنی، این احمدی نژاد خودی است، و آنها غیر خودی بودند!

یکی از برکات احمدی نژاد که البته هنوز به طور کامل میوه نداده است، بر افتادن این بحث خودی و غیر خودی است. (البته این پیش بینی من است؛ شاید هم این میوه، کال چیده شود یا حتی بگندد!) اما این خودی و غیر خودی اصلا از کجا می آید؟ معیارش چیست؟ آیا هر کسی به صرف اینکه چند تا شعار انقلابی و مستضعف پسند داد و ادعا کرد دست متجاوزین و مافیا را قطع می کند و در اول سخنانش، دعای فرج خواند، می شود "خودی" و اگر کسی، در جمع طرفدارانش، ضد انقلاب و بی حجاب و این ها بودند، می شود "غیر خودی"؟

حالا بر فرض هم که افراد را دسته بندی کردیم به خودی و غیر خودی و ایراد هم نداشته باشد. آیا "خودی" ها مجازند هر کاری خواستند بکنند و حتی انتقاد هم نباید از آنها کرد، و در عوض، اگر یک (به نظر ما) "غیر خودی"، همان کار و حتی کمتر از آن را انجام داد، فریاد وااسلاما باید سر بدهیم و کفن پوش ها را به خیابان سرازیر کنیم؟

اگر در دولت خاتمی، کسی می آمد و از این حرف های مشایی را می زد، مهمترین وظیفه دانشجوی مسلمان این بود که به هر شکل ممکن، به آن اعتراض کند! اما در این دولت، این گونه حرف ها به "مسایل فرعی" تبدیل شده اند! مهم آن است که "مسایل اصلی" رعایت شده باشند! کسی نداند فکر می کند "مسایل اصلی"، همین بیرون راندن اصلاح طلبان از دایره حکومت بوده که روزگاری، اعتراض مسأله اصلی بوده و امروز، شده یک مسأله فرعی!

به نقل از همان دوست طلبه ام، ظاهرا این نکته به ظاهر کوچک اما مهم را علمای حوزه دارند کم کم متوجه می شوند، همچنین بسیاری از سیاسیون اصولگرا...

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

اشتباه موسوی

دیشب به صورت اتفاقی، به یکی از کلیپ های تبلیغاتی مهندس موسوی برخوردم که در جایی از آن می گفت:
دولت بعدی، دولت عقلانیت، دولت استفاده از کارشناسان، و دولت استفاده از نهاد هایی خواهد بود که این ملت با پایمردی خودشون اونها رو پایه گذاری کردند؛ نه اینکه یه دولت رمالی و کف بینی باشه
موسوی اشتباه فکر می کرد ...

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

این داستان را بر منبر ها نگویید!

در این شب های عزای امیر مومنان (ع)، توصیه من به وعاظ و مداحان محترم آن است که کمتر فیلم بازی کنند! نگویید بر منبر ها این روایت ها را! برخی واعظین، امشب و این شب ها چطور رویشان می شود بالای منبر ها، داستان ضربت خوردن علی (ع) را کامل روایت کنند؟ که حضرت به فرزندش امام حسن (ع) وصیت فرمود که اگر من از این ضربت ابن ملجم کشته شدم، به او تنها یک ضربت بزنید. مبادا او را مثله کنید و یا دیگر مسلمانان را به این دلیل بکشید! [نامه 47 نهج البلاغه]

همچنین حضرت در وصیت دیگری، فرمود که از غذای من به او بدهید و به حسن (ع) فرمود به حقى كه بر گردن تو دارم در لباس و غذا آنچه مى پوشيد و مى خوريد به ابن ملجم نيز بپوشانيد و بخورانيد. [بحار الانوار، ج 42، ص 289]

برای برخی مداح ها، حرام است این جملات را در این شب های عزا نقل کنند، که خود در عمل از روش دیگری حمایت کرده اند. بسیاری از قضات و حاکمان، از خجالت از نحوه زندانی کردن ها و وضعیت زندانی ها، چه بهتر که لباس سیاه از تن در بیاورند و همان "قرمز" را بپوشند. اگر نمی توانید رد کنید و فشار بر رویتان زیاد است، لااقل تایید نکنید و خوش رقصی نفرمایید.

در مظلومیت علی (ع) همین بس که عده ای با آن طرز رفتارشان، خود را با یاران او مقایسه می کنند؛ ظاهرا نقل است که خود حضرت هم از چنین مقایسه هایی (بین ایشان و فردی مثل معاویه) گلایه داشتند.

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

دل بریدن از سیستم دولتی (برکات احمدی نژاد #2)

می گویند سیستم فاسدی که کار را راه نمی اندازد، بهتر از سیستم فاسدی است که کار می کند. و دلیلش هم آن است که سیستم فاسدی که کاری از پیش نمی برد، به مرور افراد را به ستوه می آورد و به فکر جایگزینی اش می افتند! و بالاخره دست به تغییری می زنند، کاری می کنند. اما سیستم فاسد کارآمد، همچنان به زندگی سراسر فساد خود ادامه می دهد!

یکی از برکات احمدی نژاد برای ایران و ایرانیان، آن بوده است که سیستم دولتی ایران را از یک سیستم فاسد نسبتا کارآمد به یک سیستم کاملا فاسد (آیندگان قضاوت خواهند کرد) و کاملا ناکارآمد تبدیل کرده است! دستگاه های دولتی پر شده است از مدیرانی که جرأت تغییر ندارند و حتی اگر تغییر هم بدهند، به علت دانش کم، راه حل هایی ارائه می کنند که عجولانه است، و حال این سیستم بیمار را وخیم تر می کند. نتیجه آن شده که مردم به کلی امید خود را از سیستم دولتی از دست بدهند.

وقتی افراد کارآمدی کشور هایی که بر بخش خصوصی مبتنی هستند را می بینند، بیشتر به خصوصی شدن اقتصاد معتقد می شوند. در شرایط مشابه، افراد تمایل دارند خدمات را از شرکت های خصوصی - ولو با قیمت کمی بیشتر - دریافت کنند. مردم به این نتیجه رسیده اند و دارند می رسند که دولت در این کشور برای آنها کاری نمی کند. اگر توقع دارند بیکاری نباشد، باید خودشان دست همت را بالا بزنند، و الا دولت (خصوصا دولت احمدی نژاد) توانایی ایجاد سالیانه بیش از یک میلیون شغل را ندارد.

البته خیلی از این توقع ها اساسا بی مورد بوده اند. طبق نظریه های مدرن، دولت نباید تصدی گری کند و بلکه باید به نظارت و اعمال قوانین بپردازد. پس توقع اینکه دولت، سالیانه یک میلیون شغل جدید ایجاد کند بیخود است. اما می شود از دولت این توقع را داشت که فضای اقتصادی را آنچنان سالم و مدون نگاه دارد که ظرفیت ایجاد شغل توسط بخش خصوصی فراهم شود.

دولت احمدی نژاد ناتوان است. فعلا کاری به دلیل ناتوانی دولت او نداریم؛ اما اگر او می توانست شعارهایی که می دهد را عملی کند، و یک دولتی تشکیل می داد که یک تنه اقتصا را شکوفا می کرد و بیمارستان ها را مجهز می نمود و مدارس را به روز و راه ها را توسعه می داد و زیر ساخت مخابراتی کشور را بهبود می بخشید و بهره وری را افزایش می داد و غیره و غیره، فرآیند دل بریدن مردم از سیستمی که تا بوده، دولتی بوده، خیلی بیشتر از اینها طول می کشید. احمدی نژاد هر که باشد، حداقل این حق را بر گردن مردم دارد که آنها را به نقطه ای رساند که از این مادر بیمار دست بکشند و دل به فرزندش بدهند که در راه است...

۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

تنازع بقا و دون صفتان

پرده اول
یک قاعده ای هست در دنیای بیولوژی و زیست شناسی که می گوید آن موجوداتی که طیف وسیعتری از رفتار ها و عکس العمل ها را دارند، در تقابل و تنازع بقا با سایر موجودات، برنده هستند و به احتمال بیشتری باقی می مانند. مثلا گیاهی که در شرایط آب و هوایی مختلف، امکان رشد و نمو دارد، خیلی بیشتر از گیاهانی که فقط در شرایط خاص زندگی می کنند، دوام می آورد.

پرده دوم
این مطلب را در روابط اجتماعی هم آورده اند. در هر رابطه اجتماعی، در هر رابطه بین دو سازمان و یا داخل هر سازمان، آن فرد یا سازمانی که از توانایی ها و مهارت های بیشتری برخوردار است، دست بالا را دارد و سمت و سوی رابطه را تعیین می کند.

به عنوان مثال، دعوای بین یک زن و شوهر را در نظر بگیرید. در این دعوای مثالی، زن مثلا می تواند جیغ بزند و مرد هم در مقابل مثلا می تواند فریاد بزند. زن می تواند چیزی را بشکند و مرد هم می تواند. زن می تواند یکی از بچه ها را به سمت خودش بکشد و مرد هم در مقابل می تواند یکی از همسایه ها را با خود هم عقیده کند. زن احساسی برخورد می کند و مرد استدلال می کند. اما یک کاری هست که این زن در مثال ما می تواند انجام بدهد که مرد نمی تواند: گریه. وقتی این خانم خیلی درمانده می شود، گریه می کند و مرد که برای این رفتار زن، عکس العمل مناسبی ندارد، بازنده می شود. البته همیشه کار به گریه ختم نمی شود و همیشه هم زن برنده نیست، اما "در مجموع"، می بینیم که فردی که مهارت هار ارتباطی بیشتری دارد، تعیین کننده رابطه هست.

کسی که در یک اداره دولتی، هم به وقتش می تواند با فلان کارمند، سریع رفیق شود و به موقع، می تواند سر کارمند دیگری داد بزند، کارش بسیار بیشتر از من پیش می رود که فقط بلدم خیلی مودب و حق به جانب با کارمندان دولتی صحبت کنم و توقع هم دارم که کارم را راه بیاندازند!!

پرده سوم
البته هر مهارتی هم پسندیده نیست. توانایی رشوه دادن هم بالاخره یک مهارتی است؛ زورگویی هم توانایی می خواهد، و دروغگویی هم هنری است!

پرده چهارم
چیزی که من در سطح روابط سیاسی کشورمان می بینم، اینکه اخیرا دار و دسته ای پیدا شده اند که در پیشبرد اهدافشان، مهارت ها و رفتار های زیادی را می شناسند:
  • از مبادی قانونی وارد می شوند
  • در سخنرانی ها، جوری با مردم حرف می زنند که توقع عمومی ایجاد می کنند
  • با صاحبان رای و نظر، لابی و مذاکرات سنگین می کنند
  • ائمه جمعه را تحریک و تحریض می کنند که با آنها همسو عمل کنند
  • رسانه دارند؛ رسانه ملی و انواع و اقسام رسانه های مکتوب و دیجیتالی
  • به منابع مالی دولتی دسترسی دارند
  • می توانند بی پروا، از دین و اسلام مایه بگذارند
این موارد، همه شان مشروع نیستند. یعنی از پیشینیان این ها، بودند افرادی که به اکثریتی از این موارد، دسترسی هم داشتند، اما در استفاده از آن، خودداری می کردند. (خودداری همان تقوا است، یعنی تقوا به خرج می دادند)

بی پرده
امروزه اما این گروه بر سر کار، نه تنها موارد بالا را در دست دارد، یک مهارت ارتباطی دیگر هم دارد و آن، یک سری بسیجی/دانشجو/امت شهید پرور که به موقع، آنها را به سمتی گسیل می دارد تا افرادی را به خائن/خام/گول خورده/... متهم کنند و بعد، مقاصد اصلی خود را که از طریق لابی و اینها پیش نرفته بود، تحمیل کنند. گروه های دیگر که با این ها تعامل دارند هم که طبیعتا این گونه مهارت ها (!!) را ندارند، در جدال روزمره، میدان را به حریف واگذار می کنند. مجلس و قوه قضائیه و دیگر نهاد های کشور، به همین ترتیب توسط این گروه عملا تبدیل به نهاد های بی ثمر و منفعل تبدیل شده اند.

۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

ارتقای سطح فهم مردم (برکات احمدی نژاد #1)

ریاست احمدی نژاد بر قوه مجریه در این چند سال، ورای همه مشکلاتی که برای کشور ایجاد کرده و دوست و دشمن بر آن اتفاق دارند، از جنبه هایی به نظر من برای مردم ایران، برکت داشته است.

اول بگویم که چه در انتخابات سال 88 تقلب شده باشد و چه نشده باشد، باید بپذیریم که احمدی نژاد در این کشور در حدود 40 درصد رای داشت. ممکن است بگویید رای او بیش از 40 درصد نبود و انتخابات قطعا به دور دوم کشیده می شد، یا اینکه دیگر برنده شدن او با 60 درصد آرا، نشان از دست کاری در رای مردم دارد، اما به هر حال، کمتر کسی است که منکر رای حدود 40 درصدی احمدی نژاد شود. این یعنی در حدود 40 درصد از مردم، با همه مشکلات و خرابکاری هایی که در اقتصاد و فرهنگ و سیاست خارجی و مدیریت عمومی کشور و غیره رخ داد، هنوز هم فردی را که نقطه قوتش چند شعار رو بنایی و شعار رو کردن دست مفسدین اقتصادی و شعار بریدن دست مافیای نفتی و چندین و چند شعار دیگر بود را به دیگر کاندیدا ها، حتی آقای محسن رضایی اصولگرا، ترجیح می دادند. این یعنی 40 درصد از مردم، مطمئن نبودند رای آنها چه تاثیری می تواند بر سرنوشتشان بگذارد. یعنی مردم نمی دانستند یک رئیس قوه مجریه تا چه حد می تواند مملکت را به سمت ناکجا آباد ببرد! یعنی مردم بر اساس شنیده هایشان از شعار ها، و نه تحلیل عملکرد ها رای می دادند.

و این همه یعنی این مردم، یا طرفداران احمدی نژاد، باید تجربه می کردند. کتابی دارد شهید مطهری به نام "پیرامون انقلاب اسلامی" که در آن مبانی انقلاب اسلامی را از دید خودش شرح داده است. کتاب، حاصل مصاحبه های دکتر سروش با شهید مطهری است و به دلیل نوع طرفداری شهید مطهری از آزادی احزاب و انتخابات و آزادی مردم درانتخاب، متاسفانه آنچنان که دیگر آثار شهید مطهری توسط رسانه های رسمی مورد تبلیغ قرار می گیرد، مشهور نیست و همینجا توصیه می کنم حتما بخوانیدش.

شهید مطهری معتقد است انتخابات در کشور باید آزاد باشد؛ تا مردم بتوانند آزادانه انتخاب کنند و نتیجه رای خود را ببینند و درس بگیرند. درست مثل یک انسان که در زندگی باید آزاد باشد تا تجربه کند و از تجربیات خود درس بگیرد و به مرور به رشد فکری و عقلی برسد، یک جامعه نیز برای رشد و تعالی، باید آزاد باشد که حتی خطا کند! این درست که ممکن است در کوتاه مدت، مشکلاتی برای کشور و جامعه و اقتصاد و غیره ایجاد شود، اما برکات دراز مدت این انتخاب آن است که مردم یاد می گیرند چگونه انتخاب کنند! او می گوید اگر قبول داریم که جامعه باید به رشد و تعالی برسد، انتخابات آزاد یکی از لازمه های رشد یک جامعه است.

خب! این نگاهی نیست که توسط هیأت حاکمه جمهوری اسلامی پذیرفتنی باشد. آقای جنتی به عنوان مثال شدیدا اعتقاد دارد که مردم باید از بین گزینه هایی که شورای نگهبان، احراز صلاحیت می کند، انتخاب کنند. خب! این باعث می شود مردم دیرتر به آن سطح شعور و درک خود برسند و همیشه این اعتماد را دارند که هر که را انتخاب کنند، حداقلی از مدیریت و خرد مداری را دارا است! خوش بختانه در مورد آقای احمدی نژاد، مردم این فرصت را پیدا کردند که خود تجربه کنند!

افراد زیادی را می شناسم و لابد می شناسید که در انتخابات 84 و حتی 88 به احمدی نژاد رای دادند و بعدا (دیر یا زود) از رای خود برگشتند. فکر می کنم با اجرای طرح هدفمند کردن یارانه ها، آن بخش کوچکی از مردم که هنوزبا شعار های قشنگ گول می خورند، هم به جمع بندی لازم برسند! و این در مجموع برکت و فایده کمی نیست!

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

نظری بر یک استفتاء

آموزه ها و مفاهیم اسلامی در سه دسته متفاوت جای می گیرند:
  • اعتقادات؛ اصول اعتقادی، مباحث مربوط به وجود خدا، نبوت، معاد و غیره
  • اخلاق؛ دستورات اخلاقی
  • احکام؛ عبادات، نماز، روزه و دیگر فروع دین، همان احکام فقهی
در این دسته بندی، احکام در پایین ترین رده از نظر اهمیت قرار می گیرند. یعنی در اسلام، اعتقادات مقدم بر اخلاق و اخلاق مقدم بر فروع دین هست. به همین ترتیب، سه نوع عالم دینی داریم که طبیعتا عالم بر فروع دین، پایین ترین علمای اسلام از نظر رتبه و منرلت است. اما البته در جامعه ما، در طول زمان، خلاف این رتبه بندی اتفاق افتاده و علمای فقه از نظر اجتماعی در رده بالاتری قرار گرفته اند؛ یعنی علمایی که احکام فقهی را برای ما بیان می کنند (مراجع بزرگوار تقلید)، قدر و منزلت بیشتری دارند نسبت به علمای بزرگواری که مباحث اعتقادی اسلام را مطرح می کنند و یا به اخلاقیات پرداخته اند! البته ما بخیل نیستیم ولی هر کس باید در سطح و منزلت خودش باشد.

اینگونه شده که ما مسلمانها، حتی اعتقاداتمان را هم در کتاب های فقهی و توضیح المسایل ها پیدا می کنیم! برخی هم که کلا اسلام را با احکام فقهی می سنجند و چون برخی احکام را نمی پسندند، زیرآب کل داستان را می زنند! البته شاید ایراد از آنها نباشد؛ ما نیامده ایم تفکیک کنیم که اسلام، علاوه بر احکام و قبل از احکام، دین اعتقاد و دین اخلاق است؛ هزاری هم که نماز بخوانی و روزه بگیری، اگر اخلاقت بد باشد، بنده محبوب خدا نیستی!

کلا ما ایرانی ها، آدم های فقهی و احکامی بار می آییم، به جای اینکه اعتقادات قوی داشته باشیم و روی اخلاقمان حسابی کار شده باشد، دین را از دریچه دستور العمل ها و بایدها و نباید ها می بینیم؛ نه از دریچه ی هست و نیست ها و جهان بینی اسلامی و اعتقادات و اخلاقیات.

سخن در این رابطه زیاد است، اما چیزی که مرا یاد این مطلب انداخت، استفتای اخیر در باره ولایت فقیه بود. به بخشی از این استفتاء دقت کنید:
س 56: آیا اعتقاد به اصل ولایت فقیه از جهت مفهوم و مصداق یک امر عقلى است یا شرعى؟

ولایت فقیه که عبارت است از حکومت فقیه عادل و دین‏شناس حکم شرعى تعبدى است که مورد تأیید عقل نیز مى‏باشد، و در تعیین مصداق آن روش عقلائى وجود دارد که در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران بیان شده است.
پرسش در مورد "اعتقاد" است، اما سوال را از یک "فقیه" پرسیده اند و این فقیه هم، پرسش "اعتقادی" را در رساله توضیح المسائل، در بخش استفتائات، جواب داده است. ظاهر قضیه ایرادی ندارد، اما در اصل، باید گفت که جای این سوال، در دسته اول، یعنی در "اعتقادات" است، نه در "احکام". و نمی شود و نباید مباحث "اعتقادی" را در باید و نباید قرار داد. مثل اینکه بپرسند "اعتقاد به نبوت، یک امر عقلی است و یا شرعی" و بخواهند جواب را در رساله احکام ببینند که نوشته: "نبوت، یک امر عقلی است و اعتقاد به آن واجب است!"

اصلا این پرسش و پاسخ جایش اینجا نیست! اگر ولایت فقیه را ما می گوییم که یک امر اعتقادی است، معنی ندارد که در رساله عملیه و به صورت استفتاء مطرح شود که بله! اعتقاد به ولایت فقیه مثلا حکم شرعی و واجب تعبدی است!

مورد دیگر، در این استفتاء است:
س 62: آیا اوامر ولى فقیه براى همه مسلمانان الزام آور است یا فقط مقلدین او ملزم به اطاعت هستند؟ آیا بر کسى که مقلد مرجعى است که اعتقاد به ولایت مطلقه فقیه ندارد، اطاعت از ولى فقیه واجب است یا خیر؟

بر اساس مذهب شیعه همه مسلمانان باید از اوامر ولائى ولى فقیه اطاعت نموده و تسلیم امر و نهى او باشند، و این حکم شامل فقهاى عظام هم مى‏شود، چه رسد به مقلدین آنان. [...]
نمی شود یک مرجع تقلید، که حداقلش این است که مجتهد است، را به تقلید از فردی دیگر امر نمود. اصلا بر آن مجتهد حرام است تقلید کند. (مجتهد، بنا به تعریف، فردی است که به آن درجه ای از استنباط رسیده است که دیگر تقلید بر او جایز نیست.) پس باز هم جای این حکم که دارد مرجع و مجتهد را هم امر به "تقلید" در مساله ولایت فقیه می کند، در رساله نیست. اگر این پرسش و پاسخ در چارچوب مباحث اعتقادی می بود، جا داشت، اما به شکل استفتاء نه تنها برای مراجع دیگر الزام آور نیست، بلکه از یک خلط موضوعی حکایت می کند.

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

توهم خود معصوم بینی

پرده اول
یکی از آموزه های اسلام آن است که هیچ گاه خود را مصون و بری از خطا و لغرش ندانیم و مرتبا احتمال بدهیم که خطایی مرتکب شده ایم، شاید در رابطه با خداوند، اشتباه کرده باشیم، شاید حقی از مردم را ضایع کرده باشیم. شاید قصور یا تقصیری از ما سر زده باشد. خود را بی گناه، بی خطا و بی اشتباه فرض نکنیم؛ چرا که به مرور زمان، زنگار، قلب ما را فرا خواهد گرفت و تکبر به مانند قفسی، پایبند پرنده قلب ما خواهد شد.

پرده دوم
در مسایل اجتماعی نیز توصیه ای که در حل منازعات می شود آن است که همیشه انگشت اتهام را به جای دیگران، به سمت خود نشانه رویم، فرض کنیم "ما" منظور طرف مقابل را متوجه نشده ایم، نه اینکه طرف مقابل منظورش را خوب نرسانده است! "ما" در رفتارمان ایرادی داشته ایم که باعث سوءتفاهم افراد شده است نه اینکه دیگران سوء نیتی در برخورد با ما دارند.

البته منظورم، ضعف در اعتماد به نفس نیست، اما اینکه خود را یک سره خوبی و درستی بدانیم و هر چه مشکل هست را به پای "اشتباه و غفلتی" که دیگران منشاء آن هستند بیندازیم، حداقلش این است که با آموزه های اسلام تنافر دارد و ضمنا هیچ کمکی به رفع مشکل و حل مساله نمی کند.

این نکته، هم در مشکلات و اختلافات روزمره کاربردی است، و هم در مسایل سیاسی داخلی و هم خارجی. اینکه منشاء تمامی مشکلاتمان با دوست سابقمان را رفتار های او بدانیم، کمکی به حل مساله نمی کند. حتی اگر اینطور هم باشد، خیلی بهتر است که چنین برخوردی با او داشته باشیم:
دوست عزیز! مدتی است احساس می کنم رفتار تو با من عوض شده و کمی پرخاشگر شده ای. آیا تغییری در رفتار من دیده ای و اشتباهی از من سر زده است که چنین عکس العمل نشان می دهی؟ [به عبارت "احساس می کنم" دقت کنید که چگونه بار اشتباه احتمالی را به گردن ما می اندازد و این فرصت را به طرف مقابل می دهد که بگوید من چنین برخوردی نداشته ام و هر چه بوده، تنها "احساس" تو بوده!]
تا اینکه به او بگوییم:
فلانی! تو دارد روز به روز اخلاقت بد و بد تر می شود و در عجبم که کی می خواهی از مسیر اشتباهی که در آن وارد شده ای برگردی؟ یا جلوی جمع از من معذرت خواهی می کنی، یا دیگر نه من و نه تو!
قطعا روش اول پسندیده تر است و راه را برای حل مشکل و مساله باز می کند.

پرده سوم
در مسایل داخلی هم همین داستان هست. جامعه ما از قضایای انتخابات سال 88 به این طرف، درگیر فضای دوقطبی شدیدی است که هر طرف، دیگری را به ایجاد مشکل متهم می کند. اما از بزرگان قوم که مدعی اسلام شناسی هستند توقع نمی رود چنین رفتار هایی داشته باشند. آیا واقعا منتظرند که با روش هایی که در پیش گرفته اند، بتوانند بین این دو گروه از شیعیان وحدت برقرار کنند؟ ما را بگو که سرانمان می خواهند با این طرز رفتار، سنی ها را هم با شیعیان متحد کنند! اینطوری می خواهید مشکلاتتان را با بقیه دنیا حل کنید؟ اگر نمی خواهید هیچ از مواضعتان کوتاه بیایید، دنبال چه وحدتی هستید؟

آن وحدتی که دیگران از موضع خود کوتاه بیایند و شما مقتدرانه بر موضع خود بمانید، اسمش وحدت نیست، بلکه اسمش مجاب کردن دیگران است! اسمش متقاعد کردن دیگران، قبولاندن به دیگران و خلاصه هر چیزی جز وحدت است.

بی پرده
همین اخیرا یکی از بزرگان در جمعی فرمودند:
سراغ كساني كه از نظام جدا شده‌اند برويم و ببينيم درد و مشكل آنها كجاست، وی پيشنهاد داد تا كارگروه‌هايي راه بيفتند و اين مسائل را حل كنند.
البته باز ایشان، به صورت سربسته از وجود مشکلی خبر می دهد و ممکن است تعبیر کنیم که حداقل بخشی از مشکل مثلا می توانسته مربوط به خود نظام هم باشد!!

اما به این سخن توجه کنید که خطیب دیگری در جمع دیگری فرمودند:
آن كسانى كه جزو مجموعه هستند، ليكن بر اثر "اشتباه و غفلت" كنار افتادند، جدا افتادند، اينها را به خود بياورند؛ اينها را نصيحت كنند، دلالت كنند، راه را به آنها نشان بدهند، آنها را برگردانند.
این دیگر یعنی همه مشکلات و غفلت و اشتباه از سوی دیگران بود؛ و نظام و کارگزارانش در این یک سال اخیر، هیچ و دقیقا هیچ مشکلی نداشتند، هیچ اشتباهی مرتکب نشدند. نه حتی زندان کهریزک و نه حتی رفتار صدا و سیما، و نه سخنان مقامات و رفتار برخی نیروها در خیابان ها و غیره و غیره؛ هیچ کدام حتی غفلت یا اشتباه قابل ذکری نبودند که باعث شود در عوض ایشان مثلا بفرمایند:
آن كسانى كه جزو مجموعه هستند، ليكن بر اثر اشتباه و غفلت خودشان یا اشتباه و غفلت نظام یا کارگزاران نظام كنار افتادند، جدا افتادند، بیایید اشتباهات هم را ببخشیم و به سوی هم برگردیم ...
و این است که باعث می شود هیچگاه به نتیجه ای نرسیم...

جالبتر این است که همین سخنران در ابتدای همین سخنرانی، در اهمیت متهم کردن نفس سخن گفته است و اینکه نباید خود را بدون اشتباه فرض کنیم! تو گویی در آخر سخنرانی یادش رفته است که در اول سخنرانی چه گفته بود:
ما همين طور كه داريم حركت ميكنيم، غالباً اينجور هستيم كه از كار خودمان، از خطاى خودمان، از تقصيرى كه ميكنيم، غفلت ميكنيم؛ توجه نميكنيم به اشكالى كه در كار خودمان وجود دارد. اين خود، هم خود شخصى است، هم خود جماعى؛ ملت خودمان، حزب خودمان، جريان خودمان، جناح خودمان. هرچه كه به خود انسان ارتباط پيدا ميكند، عيوب آن غالباً مورد غفلت قرار ميگيرد؛ لذا ديگران عيب ما را بايد به ما بگويند. اگر خودمان ميفهميديم و اصلاح ميكرديم، نوبت نميرسيد به ديگران؛ احتياج نبود كه ديگران به ما بگويند. اين توبه و انابه كه فرمودند، قدم اوّلش اين است كه به عيب كار توجه كنيم، بفهميم كجاى كار ما اشكال دارد؛ خطامان كجاست، گناهمان كجاست، تقصيرمان كجاست. از شخص خودمان هم شروع كنيم، تا بعد برسيم به دايره‌هاى اجتماعى وسيع‌تر. اول شخص خود را محاسبه كنيم، ببينيم كجا اشتباه كرديم؛ اين وظيفه‌ى همه است. از ما آدمهاى معمولى كه تقصير و گناه و خطا در كارمان زياد است، بگيريد تا انسانهاى برجسته، تا بندگان صالح خدا، حتّى تا اولياءاللَّه؛ آنها هم همين جورند، آنها هم احتياج به استغفار دارند، آنها هم احتياج به توبه دارند.
در مقام توصیه و موعظه چقدر قوی هستیم و میدان عمل چقدر تنگ است!

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

آیا ولایت فقیه دائمی است؟ (در باب ولایت فقیه #4)

بحث دیگر در باب ولایت فقیه آن است که آیا ولایت فقیه دائمی است؟ یعنی آیا می شود فردی که فقیه بوده و شرایط لازم برای ولایت را داشته است، از این شرایط ساقط شود و دیگر ولایت نداشته باشد؟

پاسخ به این سوال با توجه به مباحث پیشین بدیهی به نظر می رسد. همانطور که در عالم پزشکی نیز، یک پزشک به صورت مادام العمر پزشک نیست و ممکن است به دلایل مختلف، صلاحیت خود برای طبابت را از دست بدهد، یک فقیه نیز مادامی که در چارچوب عقل و شرع و عدالت و صداقت و دیگر شرایط لازم قرار داشته باشد، از ولایت بر مسلمین برخوردار است؛ و الا از ولایت ساقط می شود.

این مساله از اهمیت به سزایی برخوردار است. در تاریخ شیعه موارد متعددی ذکر شده که افرادی که به دلیل فقاهت و حتی تایید از سوی ائمه شیعه (ع)، دارای مقام ولایت بر مسلمین بوده اند، و مثلا می توانسته اند اعمال حکم کنند، وجوهات را جمع آوری و به مصرف برسانند و دیگر شؤون امام را انجام دهند، در طول زمان و به دلیل اعمالشان، از این ولایت ساقط شده اند.

به عنوان یک نمونه، بد نیست اشاره کنم که در زمان امامان دهم و یازدهم (ع) که جامعه شیعه ارتباط مستقیمی با امامان (ع) نداشت، مردم سوالات شرعی خود را از افرادی که از سوی امام توصیه نامه داشتند می پرسیدند و وجوهات شرعی (خمس و زکات) خود را نیز به آنان پرداخت می کردند. بارها اتفاق افتاد که فردی که از سوی امام توصیه شده بود و چقدر امام معصوم (ع) در مدح و ستایش او سخن گفته بودند، پس از مدتی مثلا پول ها را به نفع خود تصرف کرد و یا پس از شهادت امام قبلی، امام بعدی را به رسمیت نشناخت! طبیعی است که چنین فردی از سوی امام (ع) طرد شود و امام (ع) در مورد او به درشتی و خطاب سخن بگویند. چنین فردی از ولایت ساقط شده است.

قبول ندارم که خبرگان رهبری، "ولی فقیه" را انتخاب می کنند؛ آنها "رهبر جمهوری اسلامی" را انتخاب می کنند که از قضا باید فقیهی جامع الشرایط نیز باشد؛ و الا همانطور که قبلا گفتم، مقام ولایت فقیهی منحصر به فرد نیست. با این حال، حتی اگر فرض کنیم که خبرگان رهبری، در فرآیندی، "ولی فقیه" را انتخاب می کنند، باید نظارت دائم و مستمری بر او داشته باشند تا احراز شرایط فقاهت و در نتیجه ولایت توسط او را به طور مرتب بررسی و تایید کنند. و این نظارت، اصلا و ابدا یک نظارت فرمایشی و نمادین نباید باشد. همانطور که در مورد طبابت و یا جواز مهندسی هست و چه بسا باید سخت گیرانه تر باشد چرا که این فرد در مقامی قرار می گیرد که صلاح و سمت و سوی حرکت جامعه اسلامی را تعیین می کند، بر بیت المال و جان و مال مسلمین مسلط است و خلاصه دامنه تاثیر تصمیمات و حرکاتش می تواند جامعه ای را شامل شود.

به عنوان نکته نهایی در این بحث، خوب است به این مساله هم اشاره کنم که رسیدن به مقام ولایت و یا ساقط شدن از مقام ولایت، یک امر تکوینی است. یعنی چه؟ یعنی نیاز به تایید یا انکار یک فرد یا جمع ندارد. یک فقیه، که قبلا ولایت نداشته، به محض اینکه به شرایط ولایت برسد، خود به خود ولایت پیدا می کند و بر عکس، به محض بر هم زدن شرایط ولایت فقیه، خود به خود از ولایت ساقط می شود. باز مشابه پزشک. اگر یک پزشکی بنوشد و مست کند، خود به خود از مقام پزشکی ساقط می شود تا زمانیکه مجددا به حالت هوشیاری برگردد. اگر فقیهی هم خدای نکرده، مست قدرت یا شهوت شود و خلاصه به هر ترتیبی، از یکی از شرایط ولایت (مثلا عدالت) بیفتد، مادامی که دوباره آن شرط را نداشته باشد، حق ولایت و حق اعمال ولایت را نخواهد داشت.

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

آیا ولایت فقیه، انحصاری است؟ (در باب ولایت فقیه #3)

حال که دیدیم ولایت فقیه، از جنس ولایتی است که کارشناس یا پزشک بر ما دارد، سوالی مطرح می شود و آن این که، آیا این ولایت، انحصاری است؟ یعنی فقط و فقط یک فقیه در یک زمان، بر ما ولایت دارد؟

همین جا نکته ای را اضافه کنم که برای ولایت داشتن فقیه، علاوه بر فقاهت، شرایط دیگری هم گذاشته اند، مثل عدالت، شجاعت، مدیر و مدبر بودن و غیره. مشابه این شرط ها را می شود برای کارشناسان دیگر هم گذاشت؛ از قبیل اینکه ما وقتی به پزشکی مراجعه می کنیم که به صداقت گفتار او اطمینان داشته باشیم و یا بدانیم که آنچنان عادل هست که به خاطر پول بیشتر، برای ما جراحی و دارویپهای گرانقیمت تجویز نکند! مشابه همین شرایط را هم می شود برای هر کارشناس دیگری از جمله فقیه ذکر کرد که کرده اند و ما هم علی الحساب با آنها مشکلی نداریم.

برگردیم به سوال؛ آیا ولایت فقیه انحصاری است؟ در جامعه ما اینطور جا افتاده است که در هر زمان، تنها یک نفر از فقها هست که بر ما ولایت دارد و آن هم فردی است که طی یک فرآیند خاص از فیلتر های مجلس خبرگان رهبری می گذرد و به عنوان ولی فقیه معرفی می گردد.

با توضیحاتی که دادم، به نظر نمی رسد ولایت فقیه انحصاری باشد؛ کما اینکه ولایت دیگر خبرگان و کارشناسان انحصاری نیست. شما می توانید به هر پزشکی که واجد صلاحیت باشد برای درمان خود مراجعه کنید و در صورت مراجعه، او بر شما ولایت دارد یعنی باید حرف او را گوش کنید. همینطور فقها. هر فقیهی که دارای شرایط ذکر شده باشد، بر ما ولایت دارد و هیچ انحصار زمانی و مکانی وجود ندارد. ولو اینکه یک پزشک، از دیگر اطبا حاذق تر باشد، مادامی که طبیبان دیگر، حایز شرایط حداقلی باشند، نظر آنها نیز برای ما قابل استماع است.

ممکن است بتوانیم شأن "رهبری جامعه مسلمین" را منحصر بدانیم چرا که دو رهبر برای یک جامعه، باعث هرج و مرج و بی نظمی می شود، اما اگر ولایت فقیه را قبول داریم، آن فقیه منحصر به "رهبر جامعه اسلامی" نیست.

بدین ترتیب، می توان گفت تمام مراجع و علمای اسلام، مادامی که شرایط لازم برای ولایت را داشته باشند، بر ما ولایت دارند؛ کما اینکه تمام اطباء، مادامی که شرایط طبابت را از دست نداده باشند، بر ما ولی هستند.

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

آیا ولایت فقیه به معنای قیم بودن فقیه است؟ (در باب ولایت فقیه #2)

ولی فقیه، همانطور که در پست قبلی توضیح دادم، می تواند به دو معنی تفسیر شود:
  1. فقیه، یعنی کارشناس مسایل فقهی، از آنجا که از من و شما نسبت به احکام فقهی مسلط تر است، بر ما ولایت دارد یعنی صرفه و صلاح فقهی ما را بهتر تشخیص می دهد. چونان پزشکی که از دستوراتش متابعت می کنیم، به این فقیه هم مراجعه می نماییم.
  2. فقیه یعنی قیم مردم که در فهم و شناخت، سفیه و مثل بچه صغیر هستند و باید قیم، در تمامی شؤون زندگی آنها دخالت کند
به طور مشخص، این هر دو تفسیر طرفدارانی دارد. طرفدار شاخص نظریه دوم، آقای احمد جنتی است که این ایده را حتی در نماز جمعه هم مطرح کرد و طرفداران نظریه اول هم کم نیستند که بعضا به دلایل سیاسی و اجتماعی، حرفشان را منتشر نمی کنند یا اصولا منتشر نمی شود! از این جمله، می توان به آیت الله مرتضی تهرانی، از شاگردان حضرت امام (ره)، مثال زد که اخیرا در جلساتشان به این معنی اشاره کرده اند (رجوع کنید به وبسایت ایشان، جلسات مرداد 89)

به این معنا، ولایت فقیه چیزی جز ولایت کارشناس نیست. البته نه هر کارشناسی که باید شرایطی هم از نظر تقوا و صلاحیت های دیگر داشته باشد، باز مثل اطباء که عقلا، به صرف داشتن مدرک دکتری پزشکی، نزد دکتری نمی روند، بلکه مسایل دیگر مانند تشخیص صحیح، عدم وابستگی زیاد به پول و غیره را هم دخیل می کنند.

اگر معتقدیم که ولایت فقیه، شعبه ای از ولایت معصومین (ع) است، سیره ائمه معصومین علیهم السلام هم نشان داده است که ولایتی که اعمال می کرده اند، نوعا از جنس ولایت بر قیم نبوده است. در ولایت قیم، صبر و حوصله و آموزش و ارائه دلیل و منطق آنچنان مطرح نیست؛ فرد باید حتی قبل از انکه دلیل چیزی را بداند، به آن عمل کند. اما در ولایت کارشناسانه، ولی اغلب به دنبال آن است که فرد را ضمنا رشد هم بدهد و او را با منطق و روش تشخیص آشنا کند.

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

در باب ولایت فقیه #1

ولایت، معانی متعددی دارد؛ دوستی، سرپرستی، نزدیک بودن، قیمومیت و غیر از اینها که همین تعدد معانی باعث به اختلاف افتادن مردم و علما، شیعه و سنی در طول تاریخ شده است.

در باب ولایت فقیه هم، به نظرم می آید که دو معنی متفاوت از ولایت، با هم خلط شده اند و باعث اختلاف گشته اند.

آن دو معنی چیست؟

وقتی شما به پزشک مراجعه می کنی، و پزشک پس از معاینه، دستورالعمل و نسخه ای می دهد، باید به دستور پزشک عمل کنی. اگر ماشین را پیش مکانیک می برم و او می گوید با این وضع، نباید رانندگی کنی، طبیعتا باید به حرف او گوش کنم؛ چرا که او متخصص است و من نیستم و عقلای جهان، من را سرزنش خواهند کرد اگر به سخن پزشک و مکانیک و کلا متخصص گوش نکنم. این، یکی از معانی ولایت است؛ یعنی عقلا، بر من لازم می دانند که به حرف متخصص گوش کنم؛ متخصص و کارشناس بر من ولایت دارد.

اما اگر به سخن متخصص گوش نکنم، کسی من را فلک نخواهد کرد و چوب نخواهد زد! ممکن است گرفتار تبعات خودسری ام بشوم و ممکن هم هست که نه! اما به هر حال، این پزشک و متخصص که می گوییم بر من ولایت دارد، "قیم" من نیست! یعنی پزشک من را مجبور نمی کند به حرفش گوش کنم؛ دست و پای من را نمی گیرد و به زور دارو را در حلق من بریزد! اگر هم برگردیم و به دکتر بگوییم : "تو بیخود می کنی که برای من نسخه می نویسی! مگر من سفیه هستم؟" به ما خرده خواهند گرفت؛ حرف پذیرفتنی نیست.

البته حالت دیگری هم قابل تصور است و آن اینکه فرد از نظر عقل و شعور آنچنان پایین باشد و اصطلاحا سفیه باشد که نیاز به یک سرپرست و "قیم" داشته باشد. این هم معنی دیگری از ولایت است. در اینجا، مثل وقتی که بچه دوساله ای را می برند دکتر، دیگر اختیار دارو خوردن با خودش نیست؛ دارو را حتی اگر نخواهد، به زور به او می خورانند.

پس دو معنی از ولایت را می توانیم اینطور خلاصه کنیم:

  • کارشناس بودن، و اولویت داشتن بر فرد در تشخیص
  • قیم بودن و تصمیم گرفتن به جای فرد
که همانطور که توضیح دادم، در معنی اول، با آنکه ولی، صلاح فرد را بهتر از خود او تشخیص می دهد، فرد مجبور به تبعیت از او نیست، همچنان مختار است و می تواند سر باز زند.

مثال خوب برای ولی به معنای قیم، ایتام هستند که در قرآن کریم هم متذکر شده که تا وقتی ایتام صغیر هستند، در مال آنها می توانید تصرف کنید ولی بعد از آن، به آنها برگردانید.