۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

معزولی و شرط خردمندی

قبل از عید با یکی از دوستان، تلفنی صحبت می کردم. می گفت علیرغم انتقاداتی که به برخی تصمیمات مقامات دولتی دارد، در یک پست مشاوره نسبتا بالا در سیستم دولتی مشغول به کار شده است. فکر می کرد از او انتقاد می کنم یا حداقل تعجب می کنم. اما وقتی دید او را درک و حتی تحسین می کنم، شاید کمی تعجب کرد. واقعیت این است که مدت کمی نیست که هم سنخ های من و او از این مملکت می روند و در ینگه دنیا، بی دغدغه به زندگی و کار علمی و تحقیقاتی و حرفه ای خود می پردازند. و من و او که پذیرفته ایم در این کشور کار کنیم، باید انواع سختی ها و مرارت ها را ببینیم و دم بر نیاوریم. سهل است، باید شاهد باشیم که مدعیان و بی هنرانی در جای جای سیستم دولتی، چگونه ثروت ملی را به تاراج می دهند و ما را هم به نفهمی و چیزهای دیگری که خود لایقش هستند، متهم می کنند.

اما در دلم او را تحسین کردم، و وقتی گفت که نفوذی دارد که می تواند افراد توانمند را هم به مجموعه شان اضافه کند، یک نفر را به او معرفی کردم و به او گفتم اگر کمکی خواست حتی می تواند روی من (اگر به نظر او توانمند هستم) حساب کند. دیگر از این شوکه شد؛ فکر نمی کرد حاضر باشم کار خصوصی را ول کنم و مجددا به کار دولتی بر گردم. اما به او گفتم اگر بتوانم مشکلی از مشکلات این مردم و این ممکلت حل کنم، حاضرم حتی کار دولتی بکنم و مجموعه ای که با هزار زحمت به جایی رسانده ام را نیمه کاره رها کنم. البته تاکید کردم که نه در سمت های پایین، بلکه در سمت های تصمیم گیر و تاثیر گذار. و باز به این شرط که اختیارات لازم و کافی را بدهند و از من نخواهند که ظرف نه ماه یا یک سال، استعفا بدهم و یا برکنارم کنند! البته شاید زیادی متوقع هستم، ولی واقعا معتقدم که حتی اگر کسی دولت را قبول ندارد، باید توانمندی خود را در خدمت دولت و مردم قرار دهد. اما دولت هم باید این ظرفیت را برای بهره مندی ایجاد کند. من برای خدمت رسانی به دولتی که شاید انتقاداتی هم به آن داشته باشم، آماده ام؛ به شرط اینکه آنها هم بخواهند...

باری، چند روز بعد اما منصرف شدم، و دلیلش این بود که واقعا فکر نمی کنم بتواند شروط من را برآورده کند، حتی اگر چنان تصور کند و قول دهد. همان شب هم، این حکایت از سعدی را در گلستان دیدم:
یکی از وزرا معزول شد و به حلقه درویشان درآمد. اثر برکت صحبت ایشان در او سرایت کرد و جمعیت خاطرش دست داد. ملک بار دیگر برو دل خوش کرد و عمل فرمود. قبولش نیامد و گفت معزولی به نزد خردمندان بهتر که مشغولی

آنان که به کنج عافیت بنشستند **** دندان سگ و دهان مردم بستند
کاغذ بدریدند و قلم بشکستند **** دست زبان حرف گیران رستند

ملک گفتا هر آینه ما را خردمندی کافی باید که تدبیر مملکت را بشاید گفت ای ملک نشان خردمند کافی جز آن نیست که به چنین کارها تن ندهد.

همای بر همه مرغان از آن شرف دارد **** که استخوان خورد و جانور نیازارد

سیه گوش را گفتند ترا ملازمت صحبت شیر به چه وجه اختیار افتاد گفت تا فضله صیدش می‌خورم وز شر دشمنان در پناه صولت او زندگانی می‌کنم گفتندش اکنون که به ظلّ حمایتش در آمدی و به شکر نعمتش اعتراف کردی چرا نزدیک تر نیایی تا به حلقه خاصانت در آرد و از بندگان مخلصت شمارد گفت همچنان از بطش او ایمن نیستم.

اگر صد سال گبر آتش فروزد **** اگر یک دم درو افتد بسوزد

افتد که ندیم حضرت سلطان را زر بیاید و باشد که سر برود و حکما گفته‌اند از تلوّن طبع پادشاهان بر حذر باید بودن که وقتی به سلامی برنجند و دیگر وقت به دشنامی خلعت دهند و آورده‌اند که ظرافت بسیار کردن هنر ندیمان است و عیب حکیمان.

تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار**** بازی و ظرافت به ندیمان بگذار

۱ نظر:

  1. بله. گفتگویمان را به درستی و دقت روایت کردی.
    حکایتی که از گلستان آوردی هم فوق‌العاده بود.
    جداً از آن نگاهت متعجب و خوشحال شدم. دیدم بالاخره یک نفر دیگر هم هست که چون من بیاندیشد. اصولاً اسلوب فکری‌ات با من هم‌خوانی دارد و خوشم می‌آید. این که روی ظرایفی دست می‌گذاری که معمولاً عامه از آن غافلند ولی ریشه‌ی بسیاری مسائل دیگر است و ...

    پاسخحذف