۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

مصوبه ای برای دعوا کردن

آخرین باری که اسکناس 10 تومانی دیدید را یادتان هست؟ همان که تصویر مرحوم مدرس را داشت. شاید ده سال پیش بود، یا بیشتر، و لابد با خودتان گفتید که آن را برای یادگاری نگه می دارید و خرجش نخواهید کرد. شاید هم آن را همین اخیرا در کلکسیون اسکناس های دوستتان دیدید! سکه ده تومانی چطور؟ آن را که دیگر شاید یادتان نیاید. همان سکه ای که قبل از سکه های 25 تومانی رایج بود، آن زمان ها که سکه 2 زاری، کمی از سکه 100 تومانی این روز ها بزرگتر بود. آخرین باری که دو تا اسکناس 20 تومانی را در کنار هم دیدید، چطور؟ آن هم مال خیلی وقت پیش است، نه؟

حالا چرا این ها را می پرسم؟ اخیرا شورای شهر تهران در مصوبه ای، نرخ کرایه تاکسی های در گردش را برای 500 متر اول، 140 تومان اعلام کرده است. این مصوبه را به شیشه جلوی همه تاکسی ها زده اند. حالا تصور کنید مسافری که سوار شده، و یک کورس یا کمتر می خواهد پیاده شود و باید 140 تومان بدهد. علی القاعده یا باید عینا 140 تومان را بدهد که به دلیل نبودن پول های 10 و 20 تومانی، عملا غیر ممکن است، یا اینکه یکی از طرفین راننده و مسافر باید از "حق" خودشان بگذرند. در واقع، مصوبه مذکور، این "حق" را برای مسافر ایجاد می کند که نباید بیش از 140 تومان بدهد. از طرفی، راننده بیچاره چه گناهی کرده که 10 تومانی دیگر وجه رایج این مملکت نیست؟ و تصور کنید که همین مساله کوچک، روزانه چقدر اثر روانی بر روی مردم می گذارد. شاید راه حل درست، همان باشد که مردم ما به تجربه پیدا کرده اند؛ اینکه اصولا به این مصوبات بی اعتنا باشند و پول تاکسی را بر اساس توافقات نانوشته حساب کنند. اما اینجا دو تا ایراد هست:
  • اصولا چرا این دستورالعمل به این شکل ایجاد شده است؟ برادران! وقتی می بینید که طرحی "عملا" امکان پذیر نیست، آیا بیمار هستید که آن را تصویب می کنید؟ یا اینکه در اطراف منزل شما، در نارمک یا جاهای دیگر، سکه و اسکناس 10 تومانی به وفور یافت می شود؟
  • اگر کسی بخواهد واقعا طبق مقررات در این شهر زندگی کند، نمی تواند. مرتب باید با راننده و کسبه و مسافر و غیره درگیر باشد و اعصاب خودش را خورد کند. همه کسانی که تاکسی سوار می شوند، حداقل یک بار دعوای راننده و مسافر را بر سر کرایه دیده اند. این مصوبه، راه را برای ادامه این دعوا ها باز می گذارد و حتی باید بگویم، عریض تر می کند.

۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

خدایا، خرمشهر را باز هم آزاد کن

حدود 14 سال پیش بود که اول بار به خرمشهر رفتم. چیزی که آن موقع من را خیلی تحت تاثیر قرار داد، مسجد جامع خرمشهر بود. عظمت و بزرگی مسجد و مردانی که آن را مجددا آزاد کرده بودند. ظاهرا وقتی حلقه محاصره تنگ می شود، رزمندگان ایرانی قبل از عقب نشینی از مسجد، که پایگاه و محل استراحت و هماهنگی هایشان بود، عهدی می بندند که مسجد و شهر را دوباره آزاد کنند و این عهد را روی زمین مسجد و زیر فرش ها، با رنگ نوشته بودند؛ که ای خرمشهر، قسم به خون شهیدانمان، بر می گردیم و ترا آزاد خواهیم کرد.

آن موقع، فضای خرمشهر و زیبایی آن و اینکه بعد از حدود 8 سال، زندگی در این شهر جنگ زده جریان پیدا کرده مانع از این شد که خرابی های شهر به چشمم بیاید. و شاید فکر می کردم دولت در این سالها، مشغول زیر ساخت ها بوده و بعدتر نوبت روبنا می شود. پس نباید عجله کرد.

در این دو سه ماه گذشته چند باری به آبادان و خرمشهر (که در چند کیلومتری هم هستند) سفر کردم. از جنگ بیش از 20 سال گذشته؛ اما شهر همچنان جنگ زده و از آن بدتر، غم زده به نظر می رسد. خانه ها، هنوز آثار گلوله بر خود دارند. آیا برای حفظ خاطرات جنگ اینگونه اند؟ نمای اغلب خانه ها، آجر ساده است. بیکاری از در و دیوار شهر بالا می رود. دستفروشی در شهر بسیار زیاد است؛ و نشان می دهد مردم سرمایه ای ندارند که مغازه ای بگیرند و کالاهای بیشتری را در معرض فروش بگذارند. حاشیه خیابان ها، و پیاده رو ها، جدول سازی نشده است و به محض بارش باران، برکه های کوچک در هر جایی پدیدار می شود و گل و شل درست می کند.

به گفته یکی از محلی ها، بعد از حمله صدام، بسیاری از مردم خانه های خود را ترک کردند و دیگر باز نگشتند. اما اکنون آن خانه ها، ساکنان جدیدی دارند که بدون اجازه، وارد ان خانه ها شده اند. طبیعتا آنقدر هم پول ندارند که به خانه ها رسیدگی کنند، و نتیجه این شده است که خیابان هایی که قبل از جنگ، پر رونق و "بالاشهر" محسوب می شدند، الآن به حالت "حلبی آباد" در آمده اند. یکی از این خیابان ها را در آبادان دیدم؛ باور کردنی نبود.

به منزل یکی از دوستان در خرمشهر می روم. شهر لوله کشی گاز ندارد. ساعت 4 بعد از ظهر برق هم رفت، آن هم در هوایی که بدون کولر گازی کمی سخت می گذرد! مشکل آب آشامیدنی را هم لابد شنیده اید. در چند سال اخیر، منطقه آزاد اروند را در محدوده شهر آبادان و خرمشهر ایجاد کرده اند که بلکه باعث رونق سرمایه گذاری و کسب و کار شود و مردم هم به واسطه آن بهره ای ببرند. منطقه، رسما چند متولی پیدا کرده است. ناگفته پیداست که چقدر مسوولان این منطقه آزاد با مسوولان استانداری و شهرداری درگیر هستند تا بلکه بتوانند حرکتی در منطقه انجام دهند.

به نظرم می رسد که در طول این سالیان پس از جنگ، سوء مدیریت شدیدی بر این منطقه حاکم بوده است. با ماشین از پلی بر روی اروند می گذریم. همراهمان می گوید این پل به "پل خیانت" معروف است؛ چرا که ارتفاع آن یک متر کم است و باعث شده که کشتی های باری نتوانند به آن سوی دیگر پل بروند. حرف او را قبول ندارم. عادت ندارم بگویم کسی خیانت کرده است. لابد نفهمیده. نفهم بوده، اما با درجه خیلی بالا! روی اروند را که نگاه می کنی، پر است از کشتی ها و قایق های جنگی و غیر جنگی بزرگ و کوچک که در رود، غرق شده اند. همراهمان ادامه می دهد: بارها برای بیرون آوردن این کشتی ها حرکت هایی انجام شده، حتی بعضی آمده اند و گفته اند که با هزینه خودشان، کشتی را بیرون می آورند، به شرط آنکه کشتی برای خودشان بشود (تا از آهن پاره هایش استفاده کنند). اما دولت قبول نکرده؛ لیکن پول بیرون آوردن کشتی را هم ندارد که بدهد. باز هم قبول نمی کنم که خیانت باشد. می گویم تنگ نظری آن مدیر دولتی است که نمی خواهد کسی کاری انجام دهد مبادا پولی گیرش بیاید!

نه فقط در دولت مهرورز، بلکه همچنین در طول سالیان پس از جنگ، و در دولت های اصلاحات و سازندگی هم، این منطقه زرخیز اسیر بی تدبیری و بی درایتی بوده است. نگاهی که به این منطقه های مرزی در بین مسوولان رایج بوده است، این که توسعه این مناطق، خطر دارد؛ چرا که مستعد پیوستن به کشور های همسایه و همزبان خودشان هستند! این دلیلی مهم است بر توسعه نیافتگی خرمشهر و آبادان، سیستان و بلوچستان، ترکمن صحرا، آذربایجان، کردستان و همین می شود که اغلب صنایع مهم ما، پالایشگاه های ما، خودروساز ها، نیروگاه های اتمی، ذوب آهن ها و فولاد ها در اراک و اصفهان و یزد و تهران و نطنز و قم و کاشان (مناطق مرکزی فلات ایران) واقع هستند. یک کارخانه در ارومیه نام ببرید! در سیستان و بلوچستان! در سنندج! نمی توانید! به اعتقاد من همین نگاه باعث شده که خرمشهر و آبادان هم به مانند دیگر شهر های مرزی کشور، رشد و پیشرفت نداشته باشند.

به هر روی، به نظر می رسد که خرمشهر و منطقه خوزستان، سالهاست در چنگال بی کفایتی، بی مسوولیتی و بی تدبیری مسوولان اسیر شده است. جا دارد در راستای جمله معروف امام (ره) که فرمود "خرمشهر را خدا آزاد کرد"، دست به دعا برداریم که "خداوندا، خرمشهر را باز هم آزاد کن"

مدیریت نخبگان، یا مدیریت بر نخبگان، بخش #3

ادامه از دو پست قبلی

اما منشاء همه موارد بالا را من در نوع نگاه به نخبگان می دانم. اینکه به جای "مدیریت نخبگان"، ما هستیم که باید "بر نخبگان" مدیریت کنیم تا در چه حوزه ای وارد بشوند و در کدام رده مدیریتی و چه نظری از آنها مورد قبول باشد و باید در چه زمینه هایی کار کنند! این نگاه که نخبگان را نیازمند مدیریت می داند، ریشه اصلی مشکلات ما بوده است. چه بهتر می بود که تصمیم گیری را به عهده همان نخبگانی می گذاشتیم که از آنها توقع داریم برای مشکلات ما راه حل ارائه کنند. آنها قطعا می توانند برای خودشان تصمیم بگیرند، به شرط آنکه فضا و ظرفیت آن موجود باشد. ای کاش افراد را نسبت به تمامی زمینه های فکری و کاری مورد نیاز و موجود در جامعه مطلع می کردیم؛ (که حتی اگر این کار را هم نکنیم، نخبگان خلاقانه به شناسایی زمینه های مورد نیاز اقدام می کردند) اما سپس فضای آزادانه ای ایجاد می کردیم که افراد بر اساس علایق، آرزوها، بازار کار و دیگر ملاک های تصمیم گیری، خود انتخاب کنند در چه حوزه ای وارد می شوند، و البته در هر حوزه ای که وارد شدند، امکان رشد و تعالی برایشان فراهم می بود و محدودیتی برای آنها ایجاد نمی شد. در واقع یک سیستم آزادانه عرضه و تقاضا برای رشته های دانشگاهی، زمینه های کاری و آینده های شغلی و ارتقاء سازمانی.

در این سیستم آزادانه عرضه و تقاضا، با افزایش تقاضا برای رشته های مهندسی، پزشکی و نیز علوم انسانی و مدیریتی و اقتصاد و غیره، هم در کوتاه مدت و هم در بلند مدت، مشکل عرضه می تواند با مکانیزم های "طبیعی" و بدون نیاز به اعمال "مدیریت" رفع شود. البته ممکن است زمینه هایی به حمایت، تشویق و سرمایه گذاری دولت نیاز داشته باشد؛ در این شکی نیست. اما طبیعتا این باید برای تنها تعداد محدودی از زمینه ها که افراد جذب آنها نشده اند صادق باشد. اگر تعداد چنین استثناءاتی – مثل حال حاضر - قابل توجه باشد، بهتر است در موفقیت روش های مورد استفاده مان به صورت جدی تردید کنیم.

۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

مدیریت نخبگان، یا مدیریت بر نخبگان، بخش #2

ادامه از پست قبلی

مثلا علوم انسانی را در نظر بگیرید. سالهاست که می شنویم و می گوییم که این حوزه با بی توجهی و کم لطفی دانشجویان مواجه است. بله، این یک واقعیت است؛ اما چرا افراد جامعه به چنین رشته هایی علاقه نشان نمی دهند؟ در زیر ابتدا سعی می کنیم چند دلیل کم توجهی به چنین حوزه هایی را بررسی کنیم :

  1. بازار کار؛ واقعیت آن است که یک دانشجو، برای انتخاب رشته تحصیلی، خواه ناخواه بازار کار آن رشته را هم در نظر می گیرد. متخصصان و محققان نیز مانند دیگر افراد جامعه، نیازهای ابتدایی و نیازهای مادی دارند و بالاخره باید بتوانند زندگی خود را در اندازه معقولی تامین کنند و امرار معاش نمایند. وقتی در بازار کار حوزه های علوم انسانی یا هنر، تقاضایی وجود ندارد، طبیعی است که بر روی انگیزه های افراد تاثیر می گذارد.
  2. سیستم آموزشی کشور ما در زمینه شناسایی تمامی حوزه های فکری و کاری موجود به دانش آموزان بسیار ضعیف است. یک فارغ التحصیل دوره پیش دانشگاهی که باید به زودی مسیر آینده خود را انتخاب کند، مطمئن نیست به چه رشته هایی علاقه دارد. اغلب با افرادی مواجه هستیم که اکثر رشته ها برای آنها علی السویه و یکسان هستند، چون به یک اندازه از همه انها بی اطلاع است! می داند به چه رشته هایی علاقه ندارد، اما زمینه های مورد علاقه اش را دقیقا نمی شناسد. نظام آموزشی باید بتواند رشته های مختلف تحصیلی و کاری را به گونه ای به دانش آموزان معرفی کند که افراد بتوانند بر اساس علاقه، رشته مورد نظر خود را انتخاب کنند.
  3. ما در حوزه علوم انسانی، آنچنان هم که باید و شاید به نتیجه کار و تحقیقات این گروه از متخصصان بها نمی دهیم. ساختار مدیریت جامعه به گونه ای است که تا جایی به نتایج کار تحقیقاتی کارشناسان علوم انسانی بها می دهد که با اهداف و خواسته های خودش منطبق باشد، و کارشناس همان چیزی را بگوید که مدیران و مسوولان ارشد جامعه می پسندند و می طلبند. در جامعه ی ما با علوم انسانی مثل علوم مهندسی برخورد نمی شود. در علوم مهندسی، یک قطعیتی متصور است و افرادی که تحصیلات مرتبط ندارند، کمتر به خود جرأت می دهند دستاورد ها و نتایج تحقیقات کارشناسان مهندسی را به سادگی به چالش بکشند، اما در حوزه علوم انسانی، با "علم" و "عالم" اینگونه برخورد نمی شود. انگار نه انگار که یک کارشناس علوم انسانی هم مثل یک مهندس، "صاحب نظر" است و نظر او بر نظر فردی که کارشناس نیست، ارجح است. عدم اهمیت به نظرات کارشناسانه افراد، باعث می شود به مرور زمان، افراد از این حوزه ها دست بکشند؛ چون به رسمیت شناخته نمی شوند و احتمال تاثیر گذاری خود را نمی دهند. و از آنجا که انسان ها چرخ دنده های یک ماشین نیستند، و احساسات دارند و توقعاتی دارند (و علاوه بر نیازهای مادی، نیازهای روانی و شخصیتی هم دارند)، این موضوع باعث سرخوردگی و دلمردگی افراد می شود و این چیزی نیست که نخبگان دوست داشته باشند.
  4. جنبه دیگری از عدم اهمیت به حوزه علوم انسانی، در فرآیند رشد سازمانی دیده می شود. در حوزه مدیریت، حوزه اقتصاد، علوم سیاسی و از این دست، یک نوع انسداد رشد و ترقی در کشور ما وجود داشته و کمابیش همچنان وجود دارد. کمتر دیده می شود که مدیر یک سازمان اجتماعی یا فرهنگی یا سیاسی، از بین کارمندان همان سازمان که به مرور زمان و بر اساس ملاک های مدون و ارزیابی های عادلانه ارتقاء یافته اند انتخاب شود. افراد و خصوصا نخبگان حتی از "احساس" متوقف شدن در یک زمان احتمالی آینده بیزارند.
  5. ظاهرا ما نه تنها به نتایج کار علمی نخبگان، آنچنان که لازم است بها نمی دهیم، بلکه به هدایت آنها به سمت و سویی که مناسب می دانیم، علاقه وافر داریم! در صورتی که "خلاقیت" از بزرگترین موهبت های الهی است و بسیاری از اختراعها و اکتشاف های بشری، حاصل نوع نگاه متفاوت افراد در برهه های زمانی به یک پدیده تکراری بوده است. باید نخبگان را در این زمینه آزاد بگذاریم و اجازه دهیم خود به انتخاب موضوعات مورد علاقه شان اقدام کنند.

۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

ای مرد! صبور باش...

خدای رحمت کند حاج اسماعیل دولابی را، که عارف واصلی بود و چه زیبا و دلنشین سخن می گفت. در هر جمله اش، به خوبی های خدا اشاره می کرد و جلوه های او در دنیا و زمین و آسمان و زندگی و انسان ها را هنرمندانه بر می شمرد. چند سالی است که مجالس او در کتاب هایی با عنوان "طوبای محبت" منتشر می شود. اصولا این مرد، چیز نازیبایی در عالم هستی نمی بیند؛ هر چه می بیند زیبایی و جمال است؛ چرا که جز جلوه هایی از حق نمی بیند.

حاج اسماعیل تلاش می کند جلوه هایی از این حسن را نشانمان بدهد، من و شما البته به آن نگاه عارفانه او نرسیده ایم؛ و لذا نمی توانیم او را و گفته های او را درک کنیم. چه بسا حرف های او برایمان عجیب باشد.

در کتاب چهارم از سری "طوبای محبت"، به این عبارت ها برخوردم که از اتفاق دیدم چقدر مناسب مردی است که این روزها زندانی است و ظاهرا گرفتار مصیبت شده است؛
امیدوارم وقتی که در دنیا مصیبتی دیدید، بدانید که خدا کمی تأسی به آنها را نصیب شما کرده است؛ به آن پشت نکنید و گریه نکنید. مصیبت چه از اولاد، چه از پدر، چه از مادر، چه از مال، چه از آبرو و چه از هر چیز دیگر. حتی اگر یک خار به پایت رفت، یاد آنها کن. در کربلا همه چیز هست. بچه های کوچک گاهی از شتر می افتادند و وقتی که راه می رفتند خارهای مغیلان به کف پایشان می رفت. اگر خاری در دنیا به پایت رفت، خب برود! اساسا صحنه کربلا برنامه مومنین از گذشته ها و آینده هاست. وقتی که برنامه را دیدی وحشت نکن، زیرا راه خداست.
این جملات را به محمد نوری زاد تقدیم می کنم.

پس نوشت: اینجانب ضمن احترام به آقای نوری زاد، در مورد مجرم بودن یا نبودن هیچ کس قضاوتی نمی کنم به یک دلیل خیلی ساده: صلاحیت آن را ندارم.

آب نبات هم مال خودتان!

بعد از اتفاقاتی که در انتخابات 88 افتاد و بخصوص اعتراضات و جریانات بعد از آن، عده ای (مانند آقای موسوی) که معتقد بودند پایگاه مردمی دولت دهم به شدت تضعیف شده است، پیش بینی کردند دولت در مذاکرات هسته ای از موضع ضعف ظاهر شود و به ورطه امتیاز دادن به دولت های غربی بیفتد.

شخصا معتقد نیستم که لزوما چنین اتفاقی افتاده است، بلکه دلیل کوتاه آمدن ایران در مقابل غرب، بیشتر به این بر می گردد که در طول چند سال گذشته، ایران برگ های مذاکره ای خود را از دست داده است. پشتیبانی داخلی از دولت، فقط یکی از این برگ ها است.

در توافق هسته ای چند روز قبل، به نقطه ای رسیدیم که دیگر آب نبات را هم نگرفتیم؛ شاید عده ای که معتقد بودند "شأن ملت ایران فراتر از آن است که مروارید غلطان بدهد و آب نبات بگیرد"، در طول مذاکره ناگهان دریافتند که حتی آن آب نبات را هم نگرفته اند و سهل است، چه بسا دارند به طرف مقابل آب نبات هم می دهند، آن هم فقط برای نشان دادن حسن نیت! صد البته جشن هم دارند می گیرند که حفظ آبرو کرده باشند...

اما باز تاکید می کنم که نگرفتن آب نبات، به عدم پشتیبانی داخلی از دولت بر نمی گردد؛ به این بر می گردد که دولت دهم در مذاکره فوق العاده ضعیف است. مذاکره یک رشته کاملا تخصصی است، اصولی دارد، تکنیک دارد، و کتابها در مورد آن نوشته اند. در پست های بعدی سعی می کنم از منظر اصول مذاکره به توافق اخیر هسته ای بپردازم... ان شاء الله

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

مدیریت نخبگان، یا مدیریت بر نخبگان، بخش #1

مشکل اصلی به اعتقاد من از آنجا آغاز شد که سعی کردیم بر نخبگان جامعه "مدیریت" کنیم و آنها را برای انتخاب و رشد، آزاد نگذاشتیم. شاید تاریخچه این کار به دهه ها یا حتی قرن های پیش بر گردد؛ اما نوع نگاه به این طبقه هنوز کم و بیش یکسان است. اصلا مشکل چیست؟ مشکل آن است که توزیع نخبگان و تحصیل کرده های جامعه مطابق با نیاز های جامعه نیست؛ برخی زمینه های فکری، و بعضی زمینه های کاری با استقبال علاقه مندان دانش و تحقیق و حتی با استقبال بازار کار مواجهند و برخی با فراموشی، طرد و کم علاقگی. در نتیجه جامعه از یک رشد همگون، متجانس و همه جانبه باز می ماند. بعضی حوزه ها به تدریج مورد غفلت اندیشمندان و نهایتا مردم قرار می گیرند و کار جدی، جدید و یا بومی در آنها صورت نمی گیرد. اما از آنجا که یک جامعه و یک کشور، خواه ناخواه به کار و تفکر و برنامه در چنین حوزه هایی هم نیاز دارد، سعی می کند این نیاز خود را به گونه ای پاسخ بدهد و آن، چیزی جز واردات فکر و برنامه و کارشناس و دانش غیر بومی نخواهد بود که در بهترین حالت، ممکن است برای یک سری نیاز جوامع دیگر به خوبی جواب داده باشد اما برای مشکلات ما و جامعه ما مناسب نخواهد بود؛ تازه اگر نگوییم داروی اشتباهی، برای بیمار سم مهلک است و اگر بتوانیم از مضرات تجویز عامدانه داروی نامناسب توسط کارشناسان و سازمان های اجنبی برای جامعه خودمان هم صرف نظر کنیم!

گفتیم که توزیع نامناسب نخبگان یک مشکل است و یک مساله بزرگ هم هست که موجودیت، استقلال و رشد یک جامعه را هم می تواند تحت تاثیر قرار دهد. اما راه حل این مساله چیست؟ شاید ساده ترین پاسخ برای این مساله، هدایت نخبگان است. به این معنی که ما به عنوان برنامه ریزان و تصمیم گیران کلان جامعه، باید نخبگان را به سمت همه رشته هایی که مورد نیاز هستند، هدایت کنیم. برای تمامی حوزه ها، ظرفیت سازی کنیم و چون رفع نیازهای کشور در آن حوزه ها، به نیروی کارشناسی و فکری نیاز دارد، دانشجویان را به آن سمت و سو ها سوق بدهیم و طبیعتا کسی که در حوزه ای کارشناس شد، در همان حوزه به فعالیت می پردازد، دانش و محتوا و فکر تولید می کند و نیاز جامعه را در آن بخش، رفع می نماید.

به اعتقاد من، همان بهتر که چنین راه حلی را که به نوعی مدیریت نخبگان است، "ساده ترین" راه حل بنامیم. و "ساده ترین" لزوما "بهترین" نیست و لزوما خوب هم نیست. و چه بسا هر کمبودی را که امروز در جامعه از این بابت احساس می کنیم، به دلیل استخدام همین راه حل ساده بوده باشد.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

حکایت سرعت اینترنت و جناب نجار

می گویند فردی به دکان نجار مراجعه کرد و شکایت کرد که صندلیی که همین دیروز خریدم شکست! و نجار بلافاصله در جواب گفت برادر من! همینطوری که نمی شکند. لابد روی آن نشسته ای دیگر!

حالا حکایت دوستان ما در مخابرات است:
به گزارش مهر، صابر فیضی (رئیس شرکت مخابرات ایران) به مناسبت هفته ارتباطات، با بیان این که پایین بودن سرعت اینترنت در کشور به دلیل بحث زیر ساختی نیست، بیان داشت: علت پایین بودن سرعت اینترنت در کشور این است که کاربران برای دریافت اطلاعات در زمینه‌های مختلف عمدتا به سایت‌های خارج از کشور مراجعه می‌کنند. وی کمبود محتوا در داخل کشور را علت اصلی مراجعه کاربران به سایت‌های خارج از کشورعنوان کرد.
توضیح فنی 1: کلمه اینترنت، مخفف InterNetworks هست، یعنی ارتباط بین شبکه ها. این شبکه ها هم لزوما داخل یک مملکت نیستند، بلکه در تمامی دنیا پخش هستند. لذا اینترنت، اصولا یک چیز فراملی است، در همه دنیا. به همین دلیل هم هست که "اینترنت ملی" معنای مفیدی ندارد. معنا دارد ولی قابل اعتنا نیست...

توضیح فنی 2: اگر ادعای آقای فیضی را قبول کنیم، معنی اش این است که زیر ساخت ارتباطی قوی هست، اما ارتباط شبکه کشوری با شبکه های دیگر در دنیا ضعیف است. مثل این می ماند که خطوط تلفن در کشور زیاد باشند، اما خطوط تلفن بین الملل کم باشند. نتیجه این خواهد شد که برای تماس با خارج از کشور باید مدت ها تماس گرفت. در دنیای امروزی، این مشکل را هم جزو مشکلات زیر ساختی حساب می کنند. دلیل آقای فیضی مقبول نیست.

توضیح فنی 3: وقتی سازمان های داخلی ما به دلیل نبود دیتاسنتر های قوی و مورد اعتماد و نسبتا ارزان، اطلاعات خود را روی سرور های خارجی می گذارند، بدیهی است که زیر ساخت ما باید ارتباط قوی با خارج از کشور را هم فراهم کند.

توضیح فنی 4: مرورگر firefox یک add-on دارد به نام flagfox که جایی که آن وبسایت قرار دارد را نشان می دهد. طبیعی است که سایتی که دارید الان می خوانید، در ایالات متحده میزبانی می شود (سایت blogger.com). اما فکر می کنید سایت پرشین بلاگ در کجا باشد؟ درست حدس زده اید! ایالات متحده. بلاگفا چطور؟ باز هم درست است. ایالات متحده. تا همین چندی پیش، تمامی سایت های دولتی هم در کانادا و آمریکا قرار داشتند. چرا راه دور برویم؟ سایت تابناک، سایت خبرگزاری حامی رییس محترم جمهور (رجانیوز) و سایت روزنامه کیهان هنوز کجا هستند؟ بله، باز هم درست است. همگی در کشور ایالات متحده آمریکا میزبانی می شوند.

سوال دیگری هم هست؟

امر به معروف زبانی

لابد بر در و دیوار شهر های ایران این جمله را زیاد دیده اید که:

امر به معروف لسانی بر همه واجب است

شاید باید به این حدیث ارزشمند نیز اشاره شود که:

مردم را (با اعمالتان) نه زبان هایتان به راه (نیک) دعوت کنید
کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

ایراد سیستم مناقصه های ما



در کشور های اروپایی و همچنین در مالزی و دبی و غیره که هستی، یک چیز جلب توجه می کند و اینکه سیستم ها در حال کار هستند و به ندرت خراب شده اند. مثلا از هواکش و شیر دستشویی بگیر تا پله برقی و درب اتوماتیک و آسانسور و چراغ های داخلش و غیره و غیره. نه اینکه خراب نمی شوند، لابد آنها هم خراب می شوند و هر سیستمی، عمر مفید دارد و باید تعمیر یا جایگزین شود. اما وقتی با تجربه داخل ایران مقایسه می کنی، مثلا می بینی که در فرودگاه، ساختمان های دولتی، مراکز تجاری و غیره، اغلب حداقل یک دستگاه خراب وجود دارد و در بهترین حالت، عده ای هم در حال تقلا برای رفع مشکل هستند.

از نظر سیستمی، یک ایراد کار در آن است که پرسنل خود سازمان معمولا درگیر حل مشکل هستند؛ حال آنکه طبیعتا باید خدمه ای از سازنده اصلی یا شرکت فروشنده این کار را انجام دهند؛ و این هزینه مضاعفی است که سازمان ها معمولا می پردازند و جایی دیده نمی شود.

جدول های کنار خیابان در تهران، انگار توسط موجودات فضایی گاز زده شده اند؛ حال آنکه همین جدول ها در اروپا یا حتی همین دبی، بسیار تر و تمیز هستند و هیچ خوردگی یا ریختگی ندارند. نگویید که جدول ها به علت تصادف خراب می شوند. (عکس زیر را ببینید). آب و هوا و سردی و گرمی هم همه جای دنیا هست و سیمان های مقاومی هم برای این کار دیده ایم. آسفالت خیابان ها به مراتب بهتر از آسفالت خیابان های شهر های کشور عزیزمان است. این از مشاهده.


اما علت چیست؟ شاید بتوانم در زیر، به چند دلیل مربوط اشاره کنم:
  1. سیستم مناقصات در ایران، یک ایراد اساسی دارد؛ که فردی که پایین ترین قیمت را می دهد اغلب برنده مناقصات است. ضرب المثل انگلیسی را حتما شنیده اید که می گوید هیچ ارزانی بی دلیل نیست! و اصفهانی ها هم ظاهرا می گویند "نون وپنیر با دل دردش می شه چلوکباب"! وقتی پیمانکار قیمت پایین می دهد که به هر قیمتی در مناقصه برنده شود؛ طبیعی است که باید از جایی از کار بزند و یا از کیفیت کم بگذارد. کارفرما باید حداقل هزینه ای را برآورد کند و کار را به قیمت پایین تر واگذار نکند. بعضی از سازمان ها چنین مکانیزمی را اجرا می کنند.
  2. در کنار مشخصات فنی در مناقصات، باید نیازمندی های دیگری که به کیفیت، پشتیبانی، خدمات پس از فروش و این جور مسایل اضافه شوند؛ و تضمین های لازم برای چنین خدماتی هم از پیمانکار گرفته شود. مثلا شهرداری باید در کنار قرارداد خرید و ساخت جدول خیابان، در قرارداد دیگری، مسوولیت کیفیت جدول را کلا به پیمانکار محول کند تا اگر حدول به هر دلیلی فرو ریخت، پیمانکار موظف به اصلاح یا جایگزینی آن باشد.
  3. نگاه کارفرمایان دولتی، معمولا به گونه ای است که می خواهند نگه داری و پشتیبانی از سیستم ها را خود بر عهده بگیرند و اینگونه خود را درگیر کاری می کنند که از آن سررشته ای ندارند.
  4. کوتاهی پیمانکاران را نیز البته نباید دست کم گرفت. کارفرما در نهایت راه های زیادی برای جریمه پیمانکار ندارد و سیستم حقوقی ما، شکایت کارفرما از پیمانکار و یا پیمانکار از کارفرما را به درستی بررسی و فیصله نمی دهد. بدین ترتیب، کارفرما مجبور است راسا به جریمه و یا مصالحه با پیمانکار بپردازد و در این میان، کیفیت کار ضربه می خورد.
مورد دیگری می دانید؟ بگویید تا اضافه کنم...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

دستور و حکم

اخیرا یکی از بزرگان به درستی فرمودند که
مسائل فرهنگی با دستور و حکم پیش نمی‌روند
قطعا ایشان در مقام توضیح بیشتر نبودند، و الا همچنین باید گفته شود که
  • مسائل اقتصادی با دستور و حکم پیش نمی‌روند
  • دستاورد های علمی با دستور و حکم به دست نمی آیند
  • کاهش تورم با دستور و حکم اتفاق نمی افتد
  • مردم نسبت به سلامت دولتمردان، با حکم و دستور متقاعد نمی شوند
  • پیشرفت کشور با دستور و حکم رخ نمی دهد
  • کلا با دستور و حکم، جز در سربازخانه، کاری از پیش نمی رود!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

اهانت با کد لباس

یکی از مسایلی که در محیط کار به آن اهمیت می دهم، حفظ ظاهر مناسب است؛ یعنی پوشش فرد باید با کاری که می کند و انتظاری که از او می رود، همخوان باشد. تاکید می کنم که خانم ها حجابشان را رعایت کنند و نیز با روسری به سر کار نیایند. آقایان هم به هکذا؛ و مثلا پرسنل فروش نباید با آستین کوتاه یا لباس یقه گرد باشند.
Justify Full
این البته ظاهرا در بقیه جاهای دنیا بیشتر جا افتاده است. یعنی مفهوم "کد لباس" یا dress code، که در شرکت های بزرگ و کوچک، برای مشاغل مختلف، تعیین کرده اند که چه لباسی باید پوشیده شود. مثلا با آنکه حجاب در ممالک اروپایی اجباری نیست، خانم ها در بسیاری از مشاغل باید لباس های نسبتا پوشیده داشته باشند. حتی بسیاری از شرکت ها، مشخص می کنند که به طور نمونه دامن باید تا زیر زانو باشد یا آقایان باید حتما کراوات بزنند و از این دست. خلاصه این طور نیست که به بهانه آزادی، هر کس با هر لباسی خواست در هر جایی که پسندید، ظاهر شود. حتی در بعضی از رستوران ها، دم در ورودی می نویسند: smart casual یعنی مثلا با شلوار کوتاه نمی شود وارد این رستوران شد.

خیلی از کد های لباس، نا نوشته هستند؛ مثلا ما استاد دانشگاهی که با شلوار جین سر کلاس بیاید را در ایران کمی عجیب می دانیم. یا در ابتدای امر، اینکه دکتر احمدی نژاد با کاپشن در مجامع ظاهر می شد، از نظر "کد لباس"، شکننده عرف ریاست جمهوری بود؛ گرچه خلافی به ظاهر صورت نگرفته بود. اگر دقت کنید، خواهید دید که مراسم های مختلف مثل عزا و عروسی هم هر کدام کد لباس (نانوشته) خود را دارند.

اما دنیای دیپلماتیک دیگر جای خود دارد. در دنیای دیپلمات ها، حرکت اضافی دست و پا، معنا دارد؛ چه رسد به اینکه کسی در یک دیدار رسمی بین مقامات دو کشور، با لباس اسپرت ظاهر شود. این را تنها می توان به بی احترامی تعبیر کرد. بی احترامی به دستگاه دیپلماسی آن کشور و به ملت آن کشور. بدا به حال ما که دیگران آنچنان گستاخ شده اند که اینگونه به ما اهانت می کنند:

(عکس، رئیس جمهور بی ادب برزیل را در مقابل وزیر خارجه عزت مدار ما نشان می دهد.)

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

افتتاح

پرده اول
چندی پیش در همایشی شرکت کردم که وزیر محترم بهداشت، شخصا برای افتتاح آن زحمت کشیده بود. مراسم افتتاح با سخنرانی یکی از مقامات میانی شروع شد و فکر کنم خانم وزیر نیم ساعتی صبر کرد تا نوبتش بشود. بعد بیانات گهربار ایشان شروع شد و طبیعی است که کلیاتی در باب اهمیت آموزش علوم پزشکی و اینکه حیات جامعه به پزشکان و دست اندرکاران این رشته بسته است، و اینکه جقدر ما نسبت به ابتدای انقلاب پیشرفت کرده ایم و صد البته چقدر راه مانده است و حرف هایی که می شد حتی آنها را از روی متن خواند و خوش صدا تر از خانم وزیر هم حتما پیدا می شود. نمی دانم چرا وقت گرانبهای خانم وزیر به این گونه مراسم می گذرد؟ آیا واقعا کار مهم تر از اینگونه افتتاح ها در این کشور وجود ندارد؟ مطمئن هستم که هیچ کس در آن همایش، نکته جدیدی از سخنان وزیر محترم برداشت نکرد و اصولا چنین کارکردی برای سخنرانی همایش ها مورد انتظار نیست. بعد از افتتاح، خانم وزیر بیش از نیم ساعت را به عکس یادگاری گرفتن با مدیران میانی مجموعه بزرگ وزارت بهداشت گذراند. برای یک لحظه احساس کردم چقدر سرکار خانم وزیر، قابل ترحم است! چرا که این کارکرد را در آمریکا، هنر پیشه ها و افراد مشهور دارند... و وزرا به کار های مهمتری می پردازند! ...

پرده دوم
درست چند روز بعد، مصادف است با سخنرانی جناب دکتر احمدی نزاد، در کنفرانس خلع سلاح در نیویورک. اجلاسی که ظاهرا کشور های دیگر در سطح معاون وزیر خارجه (و نه حتی وزیر خارجه) در آن شرکت کرده اند را ایشان به همراه وزیر خارجه شرکت کرده اند تا شخصا سخنرانیی را "از روی متن" بخوانند. قطعا طنین صدای ایشان منحصر به فرد است، اما آیا واقعا نمی شد این پیام را شخص دیگری تلاوت می کرد؟ آیا ایشان حتی نتوانسته است ایدئولوژی و تفکر خود را به وزیر خارجه خود به طور کامل القاء کند تا بتواند آسوده خیال، در کشور و از پای تلویزیون، شاهد سخنرانی وزیر خارجه اش باشد؟ آیا این چنین به وزیر خارجه اش اعتماد دارد که فرصت صحبت کردن در یک جمع بین المللی را (آنهم افرادی که از سطح وزیر پایین ترند) هم به او نمی دهد؟

پرده سوم
بارها شنیده ایم و دیده ایم که افتتاح یک کارخانه یا مرکز مخابراتی، یا جاده و پالایشگاه ماه ها عقب می افتد تا فلان مقام برای افتتاح آن بیاید! بدتر، دیده می شود که افتتاح حتی زودتر از برنامه انجام می شود و کارخانه، ماه ها پس از افتتاح هنوز به بهره برداری نرسیده است! سهل است؛ در نمازخانه سالن ترانزیت فرودگاه امام خمینی (ره) که وارد می شوی، عکس یک مقام بلند پایه ای بر روی دیوار جلب توجه می کند که این نمازخانه را افتتاح کرده است! آیا نمی شد فرد دیگری این نمازخانه 70 متری را افتتاح کند؟

بی پرده
آقایان! بس کنید! آیا حتما افتتاح ها، و روبان پاره کردن ها باید توسط شما انجام شود؟ چرا افتخار عکس یادگاری را به زیردستان خود عطا نمی کنید؟ چرا اجازه نمی دهید کار های خوب این کشور، به اسم دیگران تمام شود؟ باور کنید در ورای اسم دیگران، نام شما بر تارک این کشور خواهد درخشید. نه تنها برای انجام کارهای خوب، بلکه برای تربیت مدیران میانی که به مرور اعتماد به نفس پیدا می کنند، و دیده می شوند. ابتدا از پاره کردن یک روبان قرمز یا سخنرانی افتتاحیه یک همایش داخلی شروع می کنند و بعدا ممکن است حتی بتوانند مدیریت پروژه های بزرگ را هم بر عهده داشته باشند... کمی سعه صدر برای مدیریت لازم است. مطمئنم که لازم است...