۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

زورآزمایی خیابانی

با آنکه مقام معظم رهبری در نماز جمعه پس از انتخابات، صریحا "زورآزمایی خیابانی" را نفی کردند، همچنان در پس ذهن بسیاری از مسوولین دولتی و حتی رسانه ها، جمعیت مردم در استقبال ها، به نوعی نشان دهنده محبوبیت آن فرد تلقی می شود. یعنی فکر می کنند هر چه میزان استقبال کننده ها زیاد تر باشد، آن فرد یا آن جریان در میان مردم محبوب تر است. در صورتی که اصولا این نحو استدلال کردن اشتباه است و به فرموده مقام معظم رهبری، "روش، روش درستی نیست". حتما می دانید که امیر المومنین علی (ع) هم این گونه استقبال از حکام را نهی و نفی کرده اند. (البته در این زمینه، استدلالی از آقای پناهیان را هم ملاحظه کنید که البته پسندیدم!)

اما در همین سفر اخیر مقام رهبری به قم، رسانه ها از استقبال "تاریخی" خبر دادند (حکما بر خلاف علاقه خود رهبری) و همچنین یکی از مقامات در مورد استقبال در جریان سفر رئیس جمهور به لبنان گفته اند:
اين ملت با اين تركيب گوناگون و متنوع، اينجور يكپارچه بيايند از رئيس جمهور ملت ايران استقبال كنند، اظهار علاقه كنند؛ اين چيز كم‌نظيرى است، چيز بى‌نظيرى است
بد نیست یک بار، فرمایش مقام معظم رهبری در نماز جمعه پس از انتخابات 88 را مرور کنیم:
زورآزمائى خيابانى بعد از انتخابات كار درستى نيست، [...] از همه ميخواهم به اين روش خاتمه بدهند. اين روش، روش درستى نيست.

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

اداره فخیمه مالیات

پرده اول
حاج آقا مرتضی تهرانی - که خدا حفظشان کند - یک بار نقل می کردند که اوایل انقلاب، یکی از بازاریان تهران پیش من آمد و گفت مالیات من باید مثلا 2000 تومان می شد اما ماموران اداره مالیات، کمتر برآورد کرده اند و مثلا 500 تومان خواسته اند. چه باید بکنم؟ (لابد اطلاع دارید که ایشان از شاگردان خوب و نسبتا نزدیک امام (ره) بوده اند). حاج آقا به آن بازاری می فرماید که بالاخره حکومت، جمهوری "اسلامی" است و این مالیات برای اداره خود جامعه و بیت المال است؛ شما برو و بگو و مالیات واقعی ات را بده.
همان بازاری سال بعد می آید و می گوید حاج آقا! مالیاتم باید 2500 تومان باشد اما برایم 8000 تومان بریده اند. حالا چه کنم؟ و حاج آقا فرمودند که من تازه فهمیدم که چی فکر می کردیم و چی شد و آن بازاری هم واقعا مردانگی کرد که چهار تا فحش به ما نداد!

پرده دوم
فرض نظام مالیاتی آن است که مودیان، فرار مالیاتی می کنند. به همین دلیل، ممیز ها می خواهند مچ بگیرند و دزد بگیرند. در زمان خاتمی، قانونی تصویب شد که به "خود اظهاری" مشهور است. یعنی اگر شما خودت آمدی و مالیات خودت را اظهار کردی و پرداخت هم کردی، دولت فرض را بر صحت اظهار شما می گذارد، و تنها درصد کمی (2 درصد؟) از مودیان را به صورت رندم بررسی دقیق می کند. چیزی که من از آن موقع تا حالا دیده ام آن است که به حمد خدا، شرکت ما، همواره جزو آن 2 درصد قرار گرفته و به دقت هم بررسی شده است!

پرده سوم
البته ما بدمان نمی آید مالیات "واقعی" کارکردمان را بدهیم، به شرط آنکه "واقعی" باشد. (و البته برای کشور خودمان هزینه شود!) منتهای مراتب، یک سری هزینه هایی را اداره مالیات، از مودیان قبول نمی کند. مثلا شما می خواهی باری را ترخیص کنی، و باید مقداری هزینه های فاقد سند (پول چایی و اینها!) به مامورین شریف گمرک بدهی تا اصولا بار شما در انبار گمرک، پیدا بشود تا چه رسد به ترخیص! به کارمندان بانک و همان اداره مالیات، عیدی می دهی، اینها را قبول ندارد.جریمه بابت کنسل کردن بلیت می دهی، نمی پذیرد. و از این دست، بسیار است تا جایی که درصد قابل توجهی از هزینه های ابراز شده شما را اصطلاحا "برگشت می زند". وقتی هزینه شما را کمتر می کند، سود شما بیشتر می شود و در نتیجه باید مالیات بیشتری هم بدهی.

حالتی هم هست که ممیز، درآمد حاصل از فروش شما را قبول نمی کند و فرض می کند شما درآمد های بیشتری هم داشته ای و ابراز نکرده ای. البته این معمولا مال زمانی است که روال های حسابداری به دقت رعایت نشده باشند و آن موقع است که ممیز، به سراغ یک کتابچه ای می رود که از سوی اداره مالیات، اصلا برای همین کار تنظیم شده است! یعنی محاسبه می کند با توجه به نوع کار شما که فرضا در تجارت پشم هستی یا صنعت کامپیوتر یا کسب وکار مربوط به گردشگری، بر اساس درآمدی که خودت ابراز کرده بودی، یک ضریب می دهند که احتمالا درآمد شما "واقعا" چقدر بوده است و چقدرش را کتمان کرده ای، و درصد سودت چقدر است و خلاصه، به یک چشم بر هم زدن، "علی الراس" می شوی! خود آقای ممیز زحمت می کشد و درآمد و سود شما را تخمین می زند و مالیات سود را طلب می کند!

پرده چهارم
طرف دیگر، وقتی یک اداره دولتی، پول شما را نمی دهد، یک ماه، دو ماه یا حتی چند ماه تاخیر دارد، نهایتا و در بهترین حالت، همان پول شما را بدون هیچ جریمه یا کارمزدی به شما بدهند، شما کلاهت را هم می اندازی هوا. اما اداره مالیات (که یک سازمان دولتی است)، برای تاخیر شما در پرداخت مالیات، نقشه ها کشیده و جریمه تاخیر را به صورت روز شمار از شما می گیرد!

پرده پنجم
چند سال پیش، در حین اینکه داشتم با ممیز بر سر مالیاتی که برای ما بیش از اندازه واقعی بریده بود، بحث می کردم؛ ناگهان به من گفت ماشین داری من را تا خیابان زرتشت برسانی؟ گفتم نه! ماشین نیاورده ام و خیابان زرتشت هم اساسا در مسیرم نیست. ادامه داد: چقدر هزینه ها سنگین شده! رفته ام پرده بخرم گفته یک میلیون و هشتصد هزار تومان، امروز باید بروم بقیه پولش را بدهم. احساس کردم باید خدماتی بیشتر از رساندن ایشان به خیابان زرتشت انجام بدهم! سر بحث را بستم و گفتم لطف کن همین مالیاتی که می گویی و به نظر من بالاتر است را قطعی کن، بنویس بروم پرداخت کنم.

بی پرده
دقت کرده اید که کسانی که در ایران زندگی می کنند، همواره خدا را شکر می کنند به خاطر بلاهای به مراتب بدتری که می شد گریبانشان را بگیرد و (هنوز) نگرفته! ما مرتب می گوییم خدا را شکر که آمریکا حمله نکرد، خدا را شکر که ترافیک بدتر نشده، خدا را شکر که دلار، 2000 تومان نشده و از این دست. حالا، با همه بدی هایی که از اداره مالیات گفتم، هزار بار هم که گیر اداره مالیات بیفتم، باز خدا را شکر می کنم که اسیر اداره "بیمه تامین اجتماعی" نشده ام. از پس این یکی، خود دولت هم دیگر برنمی آید!

۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

برخورد با مخالفین در سیره امامان

اسلام عزیز، مرتبا به تعقل و تدبر، به نگاه کردن و عبرت گرفتن، علم و فهم توصیه کرده است. در کنار همه دستوراتی که قرآن کریم به ما می دهد، شاید دستور به "تعقل"، حتی از دستورات مربوط به نماز و ارث و نجاست و دیگر احکام فرعی اسلام بیشتر باشد. حتی اگر از نظر تعداد کمتر باشد، از نظر اهمیتی که قرآن به آن داده، قطعا بالاتر است.

خداوند وقتی موسی را به سراغ فرعون می فرستد، به او فرمان می دهد که با "گفتار نرم" با فرعون سخن بگویید؛ شاید که بپذیرد.

"قولا له قولا لینا لعله یزکی"

در مقابل، این فرعون است که جلوی "حرف زدن" موسی را می گیرد.

آن چه هم که از سیره ائمه اطهار (ع) دیده ام، این نبوده است که مخالفین خود را به دست حد و تعزیر و اینها بسپارند. حتی اگر کسی بوده که در مسجد، در زمان خلافت امیر المومنین (ع)، به حضرت توهین کرده، حضرت نگذاشته اند که اصحابشان، به اصطلاح حساب او را برسند؛ بلکه اینطور برخورد کرده اند که حالا شاید آن فرد، از نظر روانی تعادل نداشته، یا جهل داشته، یا از نظر اقتصادی در تنگنا بوده و هزار اگر و امای دیگر کرده اند تا اهانت آن فرد را "توجیه" کنند.

اینجا بحث ظریفی می تواند مطرح شود: کسی بگوید اصحاب حضرت که این همه در رکاب ایشان شاگردی کرده اند، دیگر چرا به فکرشان رسیده که باید آن فرد را ادب کنند و مثلا برخورد فیزیکی داشته باشند؟ اگر واقعا سیره ائمه (ع) بر عدم برخورد فیزیکی بود، آن اصحاب لابد باید یاد می گرفتند و می دانستند که حضرت چنین برخوردی را نمی پسندند!

دو پاسخ به ذهنم می رسد:
  • بله، واقعا هم برخی از اصحاب حضرت، هنوز به این درک و شناخت بالا و والا از سیره حضرت نرسیده بودند که ایشان در موارد مشابه، برخورد فیزیکی نمی کنند! بلکه فکر می کردند که این نوع طرفداری از "ولایت"، مورد نظر حضرت هم هست. یا اگر هم می دانستند، آنقدر احساسی می شدند که نمی توانستند جولی خودشان را بگیرند.
  • برخی عقیده دارند که تکلیف حضرت چیزی بوده و تکلیف آن اصحاب چیز دیگری. یعنی آن اصحاب باید با همان غلظت و شدت برخورد می کرده اند و حضرت هم باید می بخشیده اند و با رأفت و عطوفت برخورد می کرده اند. اثبات غلط بودن این استدلال به این دسته، سخت است. چون هر چقدر هم که خود حضرت بیایند و بگویند نباید با افرادی که اهانت می کنند، برخورد شدید داشته باشید، اینها می گویند، خیر! حضرت معذوریت دارند از اینکه وظیفه واقعی ما (برخورد) را به صورت علنی بگویند، و لذا ما باید خودمان عقلمان برسد و بدانیم وظیفه مان چیست! اینها می آیند و روی نظر و حرف و نص ائمه (ع)، تبصره می زنند و هر قدر فریاد هم بزنی که این غلط است، جور دیگر تفسیر خواهند کرد. عده ای از این نوع طرفداران را ما در کشور خودمان هم می بینیم که وقتی رهبر کشور مثلا به شورای نگهبان می گوید فلان ها را تایید صلاحیت کنید، خودشان بلدند اجتهاد کنند و می گویند این دستور مربوط به علنی است، و در خفا، منظور مقام رهبری چیز دیگری بوده است!
چیزی که در سیره ائمه (ع) دیده می شود که لابد باید چراغ راه ما باشد، این است که ایشان، همیشه با مخالفین خودشان، مخالفین و حتی منکرین خداوند، بحث می کرده اند و بردن و بستن و زندانی کردن و اینها در کارشان نبوده است. ممکن است بگویید قدرت سیاسی نداشته اند. خواهم گفت خود پیغمبر و امیرالمومنین (ع) که داشتند! و دیگر ائمه هم لااقل می توانستند تکلیف را روشن کنند که در چنین مواقعی، باید مثلا به حساب اینگونه از مخالفین رسید ولی ما که فعلا زورمان نمی رسد! چنین نفرمودند، گو اینکه خیلی هم بدون اعوان و انصار نبودند. حداقل امام باقر (ع) و امام صادق (ع) که اوج بحث ها با مخالفین و منکرین و زندیق ها را داشتند، می توانستند به جوانان بنی هاشم بگویند این آقا را مفصل بزنید تا معارف اسلامی درش جا بیفتد! نکردند. حتی وقتی کسی بحث که نه، توهین می کرد، چنین برخورد نمی کردند. سعی می کردند مشکل او را دریابند و مساله او را حل کنند، مشکل توهین خود به خود حل می شد.

در واقع، تو گویی امامان معصوم (ع)، همیشه با افرادی که منکر خدا یا عقاید شیعه بودند یا حتی توهین می کردند، طبق فرموده قرآن عمل می کردند:
اذا خاطبهم الجاهلون فالوا سلاما

و مگر کسی که منکر خداوند یا معاد و یا مقام امامت است، انکارش اغلب از سر جهل نیست؟

در مقابل، ائمه (ع) در مواردی که بوی بدعت در دین بوده است، به شدت برخورد کرده اند. و نیز با کسانی که در مورد مقام ائمه، به غلو می افتادند و ائمه را بیش از حد بالا می بردند. می فرمودند به صورت "غلات" خاک بپاشید! یعنی چاپلوسانی که سعی داشتند از بزرگ کردن ائمه، برای خود نمدی دست و پا کنند، با سخت ترین برخوردها مواجه می شدند.

۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

در VAT، سفسطه ای نیست!

در مورد مالیات بر ارزش افزوده، نکته ای که اغلب از آن غفلت می شود آن است که علی القاعده، این مالیات باید جایگزین مالیات های دیگری که شرکت ها و فروشنده ها و اصناف می داده اند بشود؛ و الا من هم قبول دارم که این 3%، و چه بسا بیشتر از آن، در واقع به مجموع قیمتی که خریدار می پردازد، اضافه خواهد شد.

هم اکنون، شرکت ها و اصناف موظفند 25% از سود سالیانه خود را مالیات (به نام مالیات عملکرد) بدهند. طبیعی است که اگر من می خواهم در انتهای سال، 10 میلیون تومان سود خالص داشته باشم، باید سودم، قبل از کسر مالیات، حدود 13.3 میلیون تومان باشد که مالیاتش می شود:( 3.3 = 25% * 13.3 )، سه میلیون و خورده ای مالیات می دهم و سود خالص و نهایی ام می شود همان 10 میلیون تومان سابق.

طبیعی است که اگر با آمدن VAT، از این مالیات عملکرد، چیزی کسر نشود، من دارم مالیات بیشتری از خریدار می گیرم و از مالیات عملکرد هم چیزی کم نشده، پس خریدار دارد نهایتا پول بیشتری می دهد.

حالا فرض کنید که این مالیات بر عملکرد، کمتر شود و مثلا به جای 25% بشود 19%. مجموع مالیاتی که حالا خریدار می دهد، قطعا کمتر از حالت قبل می شود و ممکن است با حالت اولیه برابر هم بشود. کاری که در دنیا می کنند، این است. (ضمن اینکه بقیه دنیا نفت ندارند و درآمد دولت تماما از مالیات است). این مالیات عملکرد، داستان ها برای خودش دارد که وبلاگ دغدغه ها، چند تای آنها را برشمرده است؛ اما سفسطه نخودی و اشتباهاتی که در این پستش به نقد من نسبت داده، درست نیست.

البته در مطلب دیگری، ایشان به درستی به ضعف دولت آقای احمدی نژاد در اجرای چنین طرح هایی اشاره کرده که من هم مخالفتی ندارم. اما دوست دارم به چند مطلب اشاره کنم:
  • این طرح VAT، اساسا مربوط به آقای احمدی نژاد نیست. کما اینکه طرح "هدفمند سازی یارانه ها" مربوط به ایشان نیست. کما اینکه طرح "بودجه ریزی عملیاتی"، ابتکار و ایده ایشان نمی باشد. این ها از شاید ده سال پیش هم مطرح بودند و مجموعه حاکمیت با این جمع بندی ها رسیده بود. اتفاقا برادر بزرگوار احمدی نژاد و رفقا، با آن دید منفیی که به همه کارهای قبل داشتند، در ابتدا این ها را هم اساسا طرح های امپریالیسمی و بانک جهانی و نگاه "توسعه" ای می پنداشتند؛ ولی با پول این مردم، سعی و خطا کردند و فهمیدند که این طرح ها، درست بوده و شوخی بردار نیست. خوب یادم هست که وقتی مجلس هفتم (که در دست شاهکار های علم اقتصاد: دکتر توکلی، نادران و خوش چهره بود) تصویب کرد که افزایش قیمت بنزین، به اندازه فقط ده درصد، در دست دولت باشد، ایشان (آقای احمدی نژاد) در تلویزیون ظاهر شدند و گفتند "مردم ما با فرهنگ تر از آن هستند که ما برای کاهش مصرف، بخواهیم قیمت را افزایش دهیم. ما از مردم عزیزمان تقاضا می کنیم که کمتر مصرف کنند و آنها هم به دلیل فرهنگ بالای ایرانی-اسلامی، در مصرف صرفه جویی خواهند نمود!" خوب، اینکه ایشان فعلا به این نتیجه رسیده که این طرح ها را اجرا کند، قدم بزرگی است، و ما هم کاری نداریم اجرای طرح به نام کی در می رود.
  • اینکه آقای احمدی نژاد در اجرای طرح ها ضعیف هستند، نتیجه نمی شود که این طرح ها را اجرا نکنیم. بله، "خوش بود اگر محک تجربه آید به میان"؛ اما فعلا که دولت در دست بزرگواران است و ظاهرا قرار هم نیست به این زودی ها اتفاق دیگری بیفتد. بالاخره در بدنه مدیریت کشور، مدیران متخصص، متعهد و دلسوزی هستند که طرح را از یک شکست به تمام معنا، به یک شکست نصفه و نیمه تبدیل کنند! وهمین هم بد نیست. زمان به سرعت برای ملت ایران از دست می رود و بالاخره باید کسی، کاری بکند.
  • ظاهرا ما خیلی از بدنه مدیریتی کشور مطئمن هستیم! تفاوت اجرا توسط احمدی نژاد و دیگران، آنقدر ها هم نیست. قبول ندارم که مثلا حزب اصلاح طلب، پر بود از مدیران کار کشته و کار بلد و متخصص! بالاخره کشور از طبقه ای مدیران تشکیل شده که حتی یک مدیر خوب، فرضا آقای قالیباف، هم که بیاید، باید با افرادی مثل کوچک زاده و تمدن و توکلی و حداد عادل و اینها سر و کله بزند و خیلی نباید انتظار شق القمر از هیچ کس در ایران را داشت. بضاعت ما همین است دیگر! ضمن اینکه بسیاری از مدیران خوب، الآن دیگر عضو فتنه و بی بصیرت و اینها هستند که اساسا در مدیریت کشور، نقشی نخواهند داشت.

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

نقدی بر اعتراض طلافروش ها

بحث مالیات بر ارزش افزوده، مدتی است که دوباره داغ شده و علتش هم، خودداری اصنافی مثل طلافروشان از پرداخت مالیات بر ارزش افزوده است. مالیات بر ارزش افزوده یا همان Value Added Tax که به اختصار VAT هم خوانده می شود، در ممالک پیشرفته، یک روش جا افتاده برای گرفتن مالیات بر "مصرف" است. به زبان ساده، هر کالایی که تولید می شود، از اولین فردی که آن را تولید می کند تا آخرین نفری که آن را به مصرف کننده نهایی می فروشند، هر کدام یک مقداری بر قیمت یا ارزش کالا می افزایند. مالیات بر ارزش افزوده می آید بر این "افزایش ارزش" در هر حلقه، مالیات می گیرد. البته هر حلقه ای، به حلقه قبلی مالیات می دهد و از حلقه بعدی، مالیات می گیرد تا اینکه این کالا به دست مصرف کننده نهایی برسد و آنجاست که مصرف کننده نهایی یا end-user، در واقع مالیات کل این زنجیره را یک جا می پردازد.

از آنجایی که هر حلقه، به حلقه قبلی مالیات می دهد و از حلقه بعدی مالیات می گیرد، در واقع هر حلقه تنها مالیات آن بخشی از ارزش کالا را خودش می دهد که ایجاد کرده است. بدین ترتیب، مثالی که در وبلاگ دغدغه ها مطرح شده است، صحیح نیست. چرا که طلافروش، اگر در روز 30 میلیون تومان فروش داشته، لابد به دلیل سود کمش، کالای مذکور را 29 میلیون تومان خریداری کرده بوده است. لذا تنها مالیاتی که در واقع امر می دهد، 3% از یک میلیون تومان (تفاوت قیمت خرید (29) و قیمت فروش (30)) است که می شود روزی 30 هزار تومان. صد البته همین مالیات اندک را هم، مشتری باید پرداخت کند و علی القاعده نباید فشاری به طلافروش وارد شود.

مالیات بر ارزش افزوده، شاید چند ده سال قدمت داشته باشد و مکانیزمی است که باعث می شود مصرف کننده نهایی، پرداخت کننده مالیات باشد و یک نوع عدالت مالیاتی را به همراه دارد؛ یعنی هر که بیشتر مصرف می کند، بیشتر هم مالیات می دهد. در ممالک پیشرفته، شرکت ها به نسبت، مالیات بر عملکرد کمتری می دهند، و مضافا، مالیات بر ارزش افزوده می دهند که درصدش هم دیگر 3% نیست و به عدد های بالاتری حتی تا 19% در آلمان هم می رسد. مثلا در آلمان، وقتی شما از سوپر مارکت خرید می کنید، در قبض فروشگاه، قیمت کالا را جدا می نویسند و VAT را جدا. دقیقا مشخص است که چقدر مالیات می دهید.

این قانون، همچنین به شفافیت زنجیره های حلقه تولید، توزیع تا مصرف کمک شایانی می کند که شاید این، دلیل مقاومت اصناف باشد. عده ای نمی خواهند فعالیت مالی و اقتصادیشان در جامعه مشخص و ردیابی شود و فعالیت غیر شفاف را ترجیح می دهند. VAT، کلا فعالیت غیر شفاف را از بین می برد. هر کالایی مشخص است از چه فردی - با چه قیمتی - خریداری شده و به چه فردی - و با چه قیمتی - فروخته شده است.

حرکت به سوی مالیات بر ارزش افزوده، به نظر من یک انتخاب نیست، یک اجبار است. و امیدوارم دولت آقای احمدی نژاد در این زمینه، در مقابل کم اطلاعی و شاید قلدر مآبی اصنافی مثل طلافروشان و پارچه فروشان ایستادگی کند و این قانون مترقی و موثر را عملیاتی نماید.

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

یک تجربه شریف

دانشگاه شریف رفتن یک تجربه با خودش همراه دارد که در نوع خود جالب است. افرادی در این دانشگاه هستند که مثل من و شما عادی به نظر می رسند؛ با هم می گوییم و می خندیم و حتی با هم درس می خوانیم. اما وقتی از جلسه امتحان بیرون می آیی و طبق عادت، با دیگران در مورد امتحان صحبت می کنی، می بینی که این ها ظاهرا همه سوالات را درست جواب داده اند! اول شک می کنی که شاید دارند چاخان می کنند و همه سوالات را درست جواب نداده اند! اما وقتی نتایج امتحان روی بورد می خورد، دیگر شکت تبدیل به یقین می شود.

بله، یقین می کنی که همه را درست جواب داده بودند! اما مگر می شود کسی بتواند از استاد به آن سخت گیری، خصوصا استاد های دانشکده برق، با آن حجم از جزئیات، با آن وقت کم امتحان، و با آن رقابت نفس گیر، نمره بیست بگیرد؟ مگر می شود کسی بتواند "همه" سوالها را درست جواب بدهد و نمره اش 20، یا حتی 19 بشود؟ اینجاست که به این نتیجه می رسی که "لابد از قبل سوالات را می دانسته!" و "اصلا فلانی با استاد زد و بند کرده است!". (یک جور توهم توطئه)

اما آن تجربه جالب بعد از چند وقت شکل می گیرد که می بینی آن دوستان، با آن کارنامه های درخشان، در واقع در اغلب درس ها و اکثر امتحان ها و همه استاد ها چنین نمره هایی را می گرفته اند؛ و نه فقط در یک درس خاص یا یک استاد خاص. پس طبیعتا زد و بندی در کار نبوده، چون خیلی خیلی بعید است کسی بتواند با همه زد و بند بکند! و از طرفی، آنها در موارد دیگری که امتحانی هم در کار نبوده، درخشان بوده اند. در جمع های خودمانی که سوالی مطرح می شده، سریع الجواب بودند و خلاصه قس علی هذا.

حالاحکایت ما و دولت آمریکا است. این آمریکایی ها آن چنان از هر واقعه ای که در دنیا رخ می دهد، به نفع خودشان بهره برداری می کنند که مای ساده دل فکر می کنیم همه آن برنامه ها را، از اول تا آخر، خودشان از قبل برنامه ریزی کرده بودند و خودشان هم اجرا کردند! نمی توانیم درک کنیم که کشوری ممکن است آنچنان فرصت طلب باشد و از سوی دیگر، آنچنان با درک درست از شرایط دنیا، و درک مناسب از "منابعی" که در اختیار دارد، "برنامه ریزی" کند که هر واقعه ای را، ولو در ابتدا بر ضدش بوده است، به سود خود تغییر دهد.

دوستانی که معتقدند آمریکا تمامی این برنامه های القاعده و یازده سپتامبر و حمله به آمریکا و سپس افغانستان و عراق، و بعد از آن، سقوط اقتصادی و حتی انتخاب اوباما و همه این مسایل را "از قبل" طراحی کرده است، اتفاقا قدرت بسیار بیشتری را برای آمریکا قائلند که می تواند تمام این چیزها را برنامه ریزی کند و همه اتفاقات هم عینا و مو به مو مطابق برنامه ریزی آنها پیش می رود (البته ظاهرا جز مواردی که "ملت" ایران به صحنه می آیند و توطئه های آنها را خنثی می کنند!)

آقا جان! دست بردارید از این توهم توطئه. و بپذیرید که آمریکایی ها هم مثل ما گاهی غافلگیر می شوند؛ اما فرقشان این است که می نشینند بررسی می کنند و عقل جمعی و فردی و پول و منابع و قدرت و ارتباط و نفوذ و خلاصه همه چیز را روی هم می ریزند و از آن واقعه ای که در ابتدا برایشان حتی ناگوار بوده، بهترین استفاده را می کنند. بهترین استفاده برای خودشان، و طبیعتا نه بهترین استفاده ملتهای دیگر دنیا. در این اما شکی نیست.

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

تفاوت های ولایت معصوم و ولایت فقیه (در باب ولایت فقیه #5)

برگشت به پست های قبلی ام در باب ولایت فقیه، خوب است این نکات را هم اضافه کنم:

حتی اگر بپذیریم که ولایت فقیه، بمانند ولایت معصوم (ع) است؛ در چند جنبه با هم تفاوت دارند:
  1. معصوم، معصوم است؛ از خطا و کوتاهی و اشتباه و فراموشی. این را می دانیم، و نیز می دانیم که معصومین (ع)، چهارده تن بیش نبودند و ما بقی مخلوقات عالم، همه ممکن است خطا کنند و کسی قسم نخورده است که اشتباه نمی کنند. باید مراقب غیر معصوم باشیم که اشتباه نکند! در مورد معصوم، اما خیالمان راحت است که هر چه بگوید خطا نمی رود! غیرمعصوم را باید مراقبش باشیم! درست مثل دکتری که می رویم؛ به حرفش گوش می کنیم (ولایت)، اما می دانیم که احتمال دارد اشتباه هم بکند. اینطور نیست که اگر گفت سیانور بخور تا خوب شوی، به حرفش گوش کنیم! بلکه خواهیم گفت دکتر جان، بد نیست خودت هم به دکتر مراجعه کنی!!
  2. معصوم بودن ائمه (ع) ضمنا بدین معنا است که مخالفت با آنها باطل است و مخالف آنها مرتد است. (چنانچه در زیارت جامعه کبیره می خوانیم: و هلک من عاداکم، و خاب من جحدکم، و ضل من فارقکم) اما از آنجا که ولی فقیه معصوم نیست، مخالف او نیز باطل و مرتد نیست. خصوصا با توحجه به اینکه ما شیعیان، "مخطئه" هستیم، یعنی قایل به این هستیم که مراجع تقلید و علمای ما ممکن است خطا و اشتباه بکنند، این قضیه معنا و مفهوم بیشتری پیدا می کند. (برای اطلاعات بیشتر در مورد "مخطئه" بودن، به یک پست قدیمی ترم مراجعه کنید.)
  3. همانطور که قبلا هم گفتم، ممکن است در زمانی، فقیه واجد الشرایط ولایت نداشته باشیم و یا در زمانی، بیش از یکی ولی فقیه داشته باشیم. اما امام معصوم؛ همواره فقط یک امام معصوم داریم و زمین از حجت خدا خالی نمی ماند.
اما شباهت در آنجا است که هر دو، هم ولی فقیه و هم امام معصوم (ع)، اگر حمایت مردم را نداشته باشند، حق تشکیل حکومت را ندارند.

در مورد نکته اول، حیف است به یک حدیث زیبا اشاره نکنم که معصوم (ع) فرمود:
الناس كلهم هالكون إلا العالمون و العالمون كلهم هالكون إلا العاملون كلهم هالكون إلا المخلصون و المخلصون في خطر عظيم
یعنی دست آخر، حتی مخلِصون و اخلاص کاران نیز در خطر عظیم گمراهی هستند. مگر آنکه به مقام مخلَص (خالص شده) برسند که در واقع همان مقام عصمت است.