۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

حرف حق و گوینده ناحق؛ بپذیریم یا نه؟

پرده اول
آدم عاقل، حرف درست و حسابی را از هر گوینده ای می پذیرد. کاری ندارد که این گوینده، بچه است یا بزرگ، مست است یا هوشیار. حرف منطقی و درست، مثل ریاضیات می ماند؛ در همه جای عالم صادق است.

پرده دوم
در اسلام هم به ما نگفته اند که برای بررسی درستی حرف، به گوینده اش نگاه کنیم. یعنی اسلام هم برداشت عقل را تایید می کند که درست و غلط بودن سخنی، به گوینده اش ارتباطی ندارد. در این زمینه، قرآن کریم می فرماید

فبشر عبادی، الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه (زمر - 18)
بندگان [خاص] من را بشارت ده که به سخنان [متفاوت] گوش می دهند و بهترین را انتخاب می کنند.

پرده سوم
اگر به صرف اینکه سخنی را کافران، منافقان، دشمنان یا بدخواهان گفته اند رد کنیم، در واقع امر، آنان را به جای حق نشانده ایم! یعنی آنها را در موضعی قرار داده ایم که هر چه گفتند، معکوس سخن آنها حق است! این یعنی تایید خود آنها. یعنی اعتقاد به اینکه کافران، حتی بهتر از ما، حق و حقیقت را می شناسند؛ اما چون سوء نیت دارند، وارونه سخن می گویند و لذا باید همه سخنان آنان را معکوس کرد!

پرده چهارم
اما اسلام (و عقل)، مبنای دیگری برای رد یا تایید سخن کافران و منافقان دارد. آیه اول سوره منافقون بدین شرح است:

اذا جاءک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله و الله یعلم انک لرسوله و الله یشهد ان المنافقین لکاذبون
چنانچه منافقان نزد تو آمدند و گفتند شهادت می دهیم که تو رسول الله هستی، [بدان که] خدا می داند که تو رسول الله هستی و خدا شاهد است که منافقان دروغ می گویند.

در این شریفه، خداوند گفته منافقین را تایید می کند، و به صرف اینکه منافقین آن را به زبان آورده اند، آن را نفی نمی کند. در عین حال، موضعش را هم نسبت به منافقین تبیین می کند که اینان دروغ گو هستند. به اعتقاد من زیباترین عکس العمل در رابطه با سخن حقی که از زبان کافران یا منافقان در می آید همین است؛ سخن را تایید کنی ولی نیت آنان را تکذیب نمایی.

در همین زمینه، فرمایش امیر مومنان علی (ع) جالب توجه است که در جنگ صفین، به فردی که از ایشان پرسید تو بر حق هستی یا معاویه، فرمود

حق را بشناس تا اهلش را بشناسی و باطل را بشناس تا اهلش را بشناسی

به تعبیر دیگر، از "اهل حق" نمی شود به "حق" رسید و از "اهل باطل" نمی شود باطل را شناخت. مسیر برعکس است! چه بسا حرف حقی که از دهان اهل باطل درآید و بالعکس، اهل حق اشتباه کنند و سخن ناحقی بر زبان آورند.

پرده پنجم
تاکیدی که اخیرا از سوی برخی افراد بر اشتباه بودن حرف دشمنان می شود، باید تفسیر شود. قطعا منظورشان این نیست که هر چه که دشمنان نظام می گویند اشتباه است! بلکه منظور؛ قطعا نیت دشمنان نظام است که نیت آنها خیر نیست. اینکه می گویند چون یک حرفی را (مثلا حرف معترضان به انتخابات را) دشمنان نظام هم تکرار می کنند، پس آن حرف غلط است، استدلال صحیحی نیست. آن حرف را باید مستقلا بررسی کرد؛ یا درست است و یا ناصحیح. اینکه یک فرد دشمن، کافر یا منافق حرفی را بزند، ملاک تایید یا رد آن نمی تواند باشد. به این سخنان به طور نمونه دقت کنید:
چرا هنگامی ‌كه سران ظلم و استكبار كه مظهر آن آمریكا، فرانسه و انگلیس است از آنها حمایت می‌كنند، متنبه نمی‌شوند؟ چرا هنگامی‌ كه افراد فاسد فراری و سلطنت طلب و توده‌ای از انها حمایت می‌كنند، به خود نمی‌آیند و متوجه نمی‌شوند كه مسیر آنها غلط و اشتباه است؟
پرده ششم
مامون، خلیفه عباسی هم عصر امام رضا (ع)، سعی زیادی کرد که امام را بد نام کند. ترفندش هم این بود که ایشان را - بر خلاف میلشان - ولیعهد خود کرد تا بلکه امام هشتم را نیز در انظار مردم و شیعیان، آلوده دم و دستگاه طاغوتی خود جلوه بدهد. همان زمان هم عده ای از شیعیان (نا آشنا) به اشتباه افتادند که لابد ریگی در کفش امام هست که مامون ایشان را خلیفه خود کرده است!! اما این نسبت نادرست بود و بسیاری هم در این دام نیفتادند. اینکه مامون، دشمن اهل بیت، از امام رضا (ع) حمایت کند، نشان از اشتباه امام ندارد، از حیله و مکر مامون حکایت می کند. گو اینکه مامون - علیه اللعنه - نهایتا امام (ع) را شهید نمود و تازه بعد از آن، بعضی از شیعیان به خود آمدند و ماجرا را فهمیدند.

بی پرده
اینکه گفته شود چون فلان استدلال یا فلان سخن را دشمنان نظام هم تکرار می کنند، آن سخن اشتباه است، و گویندگان داخلی هم فریب خورده و بلندگوی استکبار هستند، اساس ندارد. مانند همان فتنه ای که مامون دنبال آن بود یا منافقان که در بالا ذکر کردم. مساله بسیار ظریف است. چه بسا که دشمنان، با علم به این مغلطه ای که می شود، اغراض خود را وارونه جلوه دهند! سوال این است که اگر دشمنان، روزی سخن همین افراد را تکرار کنند، تکلیف چه می شود؟

البته این یک بحث کلامی است که برای تنقیح حق از باطل لازم آمد. به هر حال، نباید یک لحظه از دشمن غافل شویم که در کمین است با طرفداری های خود از این و آن، بین صفوف مردم ما رخنه ایجاد کند. توجه شما را به فرمایشات زیبا و دوراندیشانه رهبر انقلاب - دام عزه - جلب می کنم که در همین ارتباط فرمودند:
ایشان با تأكید بر اینكه دولت امریكا مظهر بی قانونی در جهان است ولی در ظاهر به گونه ای دیگر عمل می‌كند، افزودند: معنی فتنه همین است و برای مقابله با این جریان گنداب فاسد كه تلاش دارد با ابزارهای گوناگون خود در افكار عمومی ‌جهان رسوخ پیدا كند، تنها راه، روشنگری و بیان حقیقت است، كه وظیفه ای سنگین به شمار می‌رود.

رهبر انقلاب اسلامی، ترویج اختلافات مذهبی را یكی دیگر از شیوه‌ها، برای ایجاد تردید و اختلاف در میان مسلمانان دانستند و تأكید كردند: تنها راه مقابله با اختلافات مذهبی، بصیرت، روشنگری، تبلیغ صحیح و در دام دشمن نیفتادن است.

امیدوارم از افرادی باشیم که به وظیفه سنگین روشنگری خود می پردازیم...

۱۵ نظر:

  1. این بنده خدایی كه از او نقل قول آوردید خودش بیشتر لایق حرفهای خودش است.
    ایام عزت مستدام

    پاسخحذف
  2. حرف شما درست است که صرف مخالفت دشمنان با یک مفر، دلیل کافی بر مشکل دار بودن او نیست. اما اگر بقیه شرایط را هم در نظر بگیریم می توان از این گزاره همین نتیجه را گرفت. برای مثال شما واقعا فکر می کنید دلیل حمایت دشمنان از جریان اغتشاشاگر، بدنام کردن آن ها است؟!!
    به خوبی مشخص است که دلیل حمایت دشمن از این افراد، در شرایط حاضر چیست و به خاطر همین "مجموع شرایط" است که از حمایت آنان می توان نتیجه لازم را گرفت.
    یادتان نرود که امام رضا (ع) بارها از کارهای مامون ابراز برائت کرد، اما اغتشاشگران داخلی نه تنها این کار را نکردند بلکه طبق مقالات سایت های خودشان، دست نیاز هم به سوی آنان دراز کرده اند. شما نمی توانید یک موضوع را خارج از شرایط و چارچوب آن تحلیل کنید و در مووضع حاضر، شرایط به خوبی دلیل حمایت را مشخص می کند

    پاسخحذف
  3. علی مع الحق و الحق مع علی

    پاسخحذف
  4. سلام دوست عزیز.
    بفرمایید در کجای سخنانی که نقل کردم، دلیل باطل بودن ادعاهای این افراد، دراز شدن دست انها به سوی دشمنان بوده است؟ بر عکس، گفته شده که دلیل باطل بودن سخنان آنها، حمایت دشمنان از انها است. به این گفته دقت کنید:
    "چرا هنگامی‌ كه افراد فاسد فراری و سلطنت طلب و توده‌ای از انها حمایت می‌كنند، به خود نمی‌آیند و متوجه نمی‌شوند كه مسیر آنها غلط و اشتباه است؟"

    در ثانی، ظاهرا آقای موسوی در بیانیه هایشان چنین برائتی را اعلام کرده اند. منتها من نمی خواهم به دفاع یا حمله به اشخاص بپردازم، قصدم روشنگری تفکرات و استدلال ها است. مستقل از گوینده آن سخنان...

    پاسخحذف
  5. دوست عزیزی که فرمودید الحق مع علی، و علی مع الحق.
    احنست. درست فرمودید؛ حق با امیرالمومنین است و امیر مومنان علی (ع) هم هماره با حق است...

    پاسخحذف
  6. با سلام
    اگر گفت وگو هست من هم هستم.
    در علم منطق گویند یک حرف علمی،یعنی لازمه علمی بودنش،سه رکن است:
    1-باور
    2-صدق
    3-دلیل

    مثلا همان حرف منافقین که در پرده چهارم آمدهکدام یک از سه رکن را به نظر شما ندارد؟
    تصدیق که دارد یعنی شهادت آنها بیانگر یک امر درست است(رسالت پیامبر(ص))، اما آیا باور هم دارند؟ و یا دلیل(شخصی که برآمده از خودشان باشد)هم دارند؟

    به نظرم نکته ظریف تر این آیه بیان کردن مشی منافقین و نفاق است. که نوعی استفاده از حقایق ودرجهت منافع خود و اتفاقا ضربه زدن به خود همان حرف حق است! جالب نیست؟

    همچنین به نظرم در پرده سه، یک اشتباه ذهنی رخ میدهد! اولا تفکیکی بین معانی: منافق،کافر(که در قرآن تعاریف متفاوتی دارند) انجام و قائل نشده ظاهرا.در مورد منافق، این درست که ممکن است حرف درست(صدق)از دهانش بیاید اما هر انکاری هم انکار حرف درست منافق نیست و البته میتواند انکار مشی منافق باشد.

    در واقع به نظر من باید گفت حرف منافق قابل استنادنیست اگرچه حرف درستی باشد.چرا که یک شرط استناد موثق بودن منبع است.

    یک نظر هم در مورد استناد به سخن رهبری:(که البته اینجا به عنوان اشتباه بودن نقل شده)
    باز با توجه به مثالی که از مشی منافق(از قرآن)زدم می گم که:همانطور که در صحبت ایشان میبینید حرف از حمایت منافقین است ونه حرف "درست" منافقین(باز یک اشتباه ذهنی دیگه)و این دو فرق میکند.اتفاقا به نظر من نصیحتی منطقی است که: حمایت گروه فاسق(که به تجربه و دلیل وسند،بدخواهیشان اثبات شده{سخنان حضرت امام(ره)} ) یک "نشانه" است برای اینکه بفهمیم داریم اشتباه میرویم. وایشان این را دلیل بر اشتباه قرار نداده اند(والبته دلیل جای دیگر وجود دارد)،و این یک نشانه بود وبس.با این نگاه حرفهای درست فوق همه تایید میشود(ذهنی).
    مگر حضرت علی(ع)نگفت: در حوادث و فتنه ها چونان شتر ناقه باش که نه میتوان دوشید و نه سوار شد.(نقل به مضمون)
    یعنی حتی اگر موضع حق هم بودی! به گونه ای رفتارنکن که از تو بهره برداری کنند.

    در آخر به خودم و جمع گفت وگو میگم:
    منطق علمی است که از خطاهای ذهنی جلوگیری می کند.
    چقدر منطقی هستیم؟

    پاسخحذف
  7. دوست عزیز؛ از گفت و گوی شما ممنونم. اما به موارد زیر توجه کنید:

    1- اگر یک منافق بگوید دو دو تا می شود چهارتا، باید رد کنیم؟ یا اگر از حرف درست ما حمایت کند، یک "نشانه" برای اشتباه بودن حرف ما است؟ پس حمایت مامون از امام رضا (ع) را چگونه توجیه می کنید؟
    2- امر شده ایم که حرف حق را از حتی کافر بپذیریم. البته نباید "کافر" را "بما هو کافر" بالا ببریم و در بوق و کرنا کنیم. قبول. اما حرفش را چه؟ می پذیریم.
    3- اما در مورد منطق، استاد منطق ما حرف جالبی می زد. این منطق نیست که از خطاهای ذهنی جلوگیری می کند؛ منطق علم دقیق صحبت کردن هست، اما خود و نفس انسن است که باید منطق را به کار ببرد. به همین دلیل هست که بسیاری از اساتید منطق دنیا، خودشان اشتباهاتی در تفکر داشته اند و هیچ کدام معصوم فکری نشده اند. نگاهی به استاد مظفر بیاندازید که در همان کتاب منطقش چقدر اشتباه دارد. یا دیگر علمای اصولی ما که طبیعتا منطق را هم گذرانده اند. این آیه شریفه هم بی ارتباط نیست: "وجحدوا بها و استیقنتها انفسهم". چیزی را قبول دارد (علمی)، اما رد می کند.

    در پایان، ارادتمندیم...

    پاسخحذف
  8. سلامبله خب منم گفتم این درسته که حرف راست وصحیح(به عبارت کلی "حق") رو باید دنبال بود و پذیرفت ، از هر دهانی. اما باید برای پذیرشش دلیل هم داشت. و به نظرم همین دلیل هست که جنبه همگانی دارد(دلیل عقلی) و باعث می شود حرف حق همه جا(با هر دین ومسلکی ) شناخته شود. البته یک عقل "سالم" میخاد که خود جای بحث دارد(از جمله: انواع راههای شناخت(عقل، نقل و...)، موانع شناخت و ....). در مورد مطلبی هم که گفتم: تایید ونوع مشی کفار "نشانه" به نظرم منظورم را متوجه نشدید، بطور خاص درمورد سخنان رهبری که نقل شده بود گفتم که البته تایید منافقین را "دلیل" قرار ندادند بلکه نشانه. و ظاهرا دلیل هم بطور جدا (نقلی و عقلی) در جاهای دیگر ذکر کرده اند. بنابر این حرف حق را از هر جا و هرکس(حتی افراد منافق مشی) هم اگر میشنویم باید برای پذیرشش "دلیل" داشت واین باعث می شود که حق را مستقل از هرکس یا چیزی بدانیم. درسته؟در آخر هم اجازه بدید یک حرف منطقی نقل کنم:برای هر حرفی(اعم از ادعا و....) باید سه رکن داشت :1- دلیل2- سند3- تجربه

    پاسخحذف
  9. سلام
    واقعا فکر نمی کنم برای پذیرفتن حرف حق، به "دلیل" بیرونی نیاز داشته باشیم. حرف حق را از هر کسی می پذیریم. نه اینکه آن فرد را بپذیریم. آن فرد را تایید نمی کنیم، بلکه سخنش را تایید می کنیم.
    ضمنا این سخن شما از نظر منطقی هم ایراد دارد. نگاه کنید؛ شما می گویید "حرف حق را باید پذیرفت، به شرط وجود دلیل" خب! آیا همین یک حرف حق هست یا نه؟ اگر نیست، که هیچ! اما اگر هست، "دلیل" پذیرش همین حرف چیست؟ دور پیش می آید.
    ضمنا، کارکرد آن "نشانه" چیست؟ آیا "منجز" هست یا اینکه حجت نیست؟ اگر حجت نیست، ولش می کنیم، و اگر هست، فرقش با دلیل چیست؟ برای استحسان است؟ استحسان که حجت نیست!
    باز هم ممنون از گفتگو و موید باشید.

    پاسخحذف
  10. سلام
    منظور شما رو متوجه نمیشم!!؟؟
    یعنی چی که حرف حق رو باید پذیرفت و دلیل نمیخواهد!؟
    حالا شما گفتید دلیل "بیرونی"،لطفا بیشتر توضیح بدید.....؟
    من گفتم باید برای پذیرش هر چیز دلیل(سند و تجربه)داشت. حالا حرف حق که خیلیحساس تر است.اگر نیازی به دلیل نیست! پس از کجا باید حق وناحق رو تشخیص داد. البته ما داریم در مورد یک وضعیت مطلوب حرف میزنیم که باید اینگونه باشد.وگرنه میدونیم که قبول کردن بدون دلیل هم ممکن وهم راحت است.
    منظور شما چیست که حرف حق را همینطوری می شود فهمید!؟
    اگر احیانا منظورتان دلیل "درونی" است، اون رو هم بیشتر توضیح بدید.
    اما دلیل من از حرف خودم و اینکه این اصلا "دور" نیست.
    من میگم اگه برای قبول حرفی "دلیل" نداشته باشیم و به این کار عادت کنیم دو حالت داره:
    1-حرفی که پذیرفتیم واقعا حق بوده.
    که اگرچه نیمه راه را رفته ایم اما وقتی به باور واعتقاد نرسیده باشیم(که دلیل داشتن لازمه اش است)فایده و نفعی که باید از آن برسد، نمیرسد. وچه بسا حرف حقی را قبول داریم اما به آن عمل نکرده و حق آن را بجا نمیاوریم.چون که این اعتقاد است که مبنای عمل می شود نه صرف پذیرش چیزی.حالا فکر می کنید اعتقاد چجوری بوجود میاد؟

    2- ار حرفی که بدون دلیل پذیرفتیم،حق نبود و یا حتی در لباس ظاهری حق بود(مشی پیچیده نفاق)چه می شود؟
    اینبار نه تنها نیمه راه را نیز نیامده بلکه در خلاف جهت رفته ایم و در مثال خاص نفاق،در میدان ناحق افتاده ایم.

    حال کافی است با نداشتن ابزار "دلیل" چندین مورد دچار کتمان حق شویم. در ادامه طبق تاریخ و برهان قرآن کم کم حق جویی فطری خود را سرکوب کرده ایم و خدای نکرده مهر بر قلب خود زده ایم(..ختم الله علی قلوبهم و علی ابصارهم غشاوه و لهم عذاب الیم)

    اینها بخشی از دلایل من برای ،"دلیل" داشتن بود.

    ضمنا منتظر جواب سوالها هستم.
    در مورد بخش دوم حرفتان لطفا ابتدا کلمات زیر را برایم توضیح دهید:
    1-منجز
    2-حجت
    3-استحسان

    ممنون

    پاسخحذف
  11. دوست عزیز. از اینکه پیگیر حرف و بحثت هستی خوشحالم. اینجور آدمها امروزه کم پیدا می شوند. واقعیتش من از ان نکاتی که در مورد "علم منطق" بیان کردید تصور کردم شما "علم منطق" را خوانده اید و با اصطلاحات "دلیل"، "منجز"، "حجت" و "استحسان" آشنا هستید. پوزش من را بپذیرید.
    به جای اینکه من اصطلاحات فوق را توضیح بدهم (که فعلا نیازی نمی بینم)، شما جواب این سوال را بدهید:
    اگر ابن ملجم بیاید و بگوید دو دو تا می شود چهار تا، عکس العمل شما چیست؟ شما درون خودتان یا با استفاده از یک ابزاری که باز خودتان ان را قبول دارید، بررسی می کنید که آیا آن حرف درست هست یا نه؟ به چیز دیگری هم احتیاج دارید؟ دلیل دیگری هم برای پذیرش آن لازم است؟ ولو اینکه آن را ابن ملجم گفته باشد، شما دلیل دیگری هم برای پذیرش حرف می خواهید؟ و چرا؟

    پاسخحذف
  12. البته مطالعاتی در مورد منطق دارم.
    جواب من:
    بله،من 2*2=4 را از ابن ملجم قبول می کنم.حتی از یک بچه و هرکس دیگر.اما توجه داشته باشید که عبارت فوق را قبلا در ریاضی و به عنوان یک تعریف واصل(که اصل جزو بدیهیات است و اثبات ندارد)پذیرفته ام.نه اینکه از ابن ملجم بپذیرم.
    البته این یک مثال بود که زدید.قبول دارم که اصولی بدیهی نیاز به دلیل ندارند.اما همه چیز که اصول نیست.یا از قبل اثبات نشده.و من در حالت کلی گفتم که برای هر چیز باید دلیل داشت. در مورد اصول بدیهی هم (مثال فوق) ظلهرا یک دلیل درونی این است که این یک اصل بوده و بدیهی است که 2در2 چیزدیگری نمی شود و پذیرفته ایم.پس اینجا هم دلیل ضمنی ما بدیهی بودن آن است. ظاهرا شما منظور و تاکیدتان بر این بدیهیات است.
    درسته؟

    پاسخحذف
  13. در مورد 2*2=4، این یک اصل بدیهی نیست. بلکه محاسبه می کنیم و می فهمیم و تصدیق می کنیم. اینطور نیست که به اعتبار حرف معلممان که او را قبول داریم، آن را پذیرفته باشیم. یعنی اتفاقا 2*2=4 دلیل هم دارد.
    حال فرض کنید ما چند تا از این علم های یقینی (مثل 2*2=4) داشته باشیم (که در منطق به آن "ضروری" می گویند). بعد از به هم زدن چند تا از این "ضروری" ها، به یک چیز دیگر برسیم که از اول "ضروری" نبوده ولی الان برای ما قابل درک است. دیگر به این آخری، "ضروری" نمی گویند و می گویند علم "نظری". اما باز هم "علم" هست ها! یعنی مطمئن هستیم که درست است. اصلا علم اینطوری رشد پیدا کرده. هندسه را در نظر بگیرید. تمام چیزهایی که می گویند مبتنی بر چیزهای قبلی است و همین طور تا به یک "اصل" فوق العاده بدیهی می رسند مثلا به نام "اصل حمار".

    پاسخحذف
  14. حالا بحث اینجاست که فرضا ما یک معلم فاسق شراب خوار داریم که می آید به ما هندسه درس می دهد. یا در مورد قواعد جامعه صحبت می کند. یا هزار تا چیز دیگر؛ خود حرف را گوش می کنیم می بینیم درست است. بدون توجه به شخصیت معلم می توانیم حرف را بسنجیم و ارزیابی کنیم. (گاهی هست که نمی توانیم، مثل جایی که معلم دارد خبر رسانی صرف می کند). وقتی می بینیم "حرف" معلم درست است، می پذیریم یا اینکه می گوییم برای پذیرفتن حرف، به "دلیل" دیگری نیاز داریم؟ خیر، می پذیریم.

    پاسخحذف
  15. تمام نکته در همین جا است. ما برای پذیرش سخن، یک قوه عاقله ای داریم درون خودمان که تمامی حرف ها را با آن می سنجیم. اگر حرفی درست باشد، می پذیریم و اگر نادرست باشد، نمی پذیریم. البته به شرط اینکه تقوا داشته باشیم، تا بتوانیم از حب و بغض خود را تخلیه کنیم. همان که فرمود ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا. که بتوانید حق و باطل را با فرقان از هم تشخیص دهید. به دلیل "بیرونی" نیاز نداریم. هر چه می خواهیم، درون خود ماست...

    پاسخحذف